فیزلبرت استامپ پسری که از سیرک فرار کرد(و عضو کتابخانه شد)
معرفی کتاب
«فیزلبرت» در سیرک کار میکند. مادرش دلقک سیرک است و پدرش پهلوان سیرک. پدرش لباس رکابی پوستپلنگی میپوشد و سبیلش را چرب میکند و چیزهای سنگین بلند میکند. فیز میتواند همزمان چهار توپ را در دستهایش بگرداند. او در نمایشها حاضر میشود و در پشت صحنه با شعبدهبازها، بندبازها و طوطیهای سخنگو و... وقت میگذراند؛ اما خوشحال نیست! چون به غیر از او بچه دیگری در سیرک نیست. فیز تصمیم میگیرد عضو کتابخانه شود و درست از همینجا دردسرها شروع میشود.
لیدی اسکارلت و داستان شگفتانگیز شیری که پرستار بچه شد
معرفی کتاب
«لیسبت» خیلی کوچک است که مادرش به او و برادر خیلی کوچکترش خبر میدهد که برای مدتی پدر را نمیبینند! تمام روز بعد و روزهای دیگر مادر گریه میکند... . آنها مجبور میشوند به آپارتمان کوچکی نقل مکان کنند؛ چون مادر از پس هزینهها برنمیآید. بااینحال باز هم مادر دو جای مختلف کار میکند و دیگر وقتی برای مراقبت از دو فرزندش ندارد. بنابراین، از پدربزرگ کمک میخواهد. بچهها پدربزرگ را تا به حال ندیدهاند. روز اول آشنایی، لیسبت دربرابر پیرمردی جدی و عبوس قرار میگیرد، پیرمردی که انگار تا به حال نخندیده است! آیا او میتواند از عهده نگهداری بچهها برآید؟
اسرار کاخ مارمولکزده
معرفی کتاب
جشن تولد شاهبانو است و در قلعه «یتسار» همه با جنب و جوش مشغول کار هستند. فردای جشن، قرار است شاه و شاهبانو به همراه فرزندان جوان و مهمانانشان به سمت کوهستانهای شمال بروند و یک زوج ببر سفید شکار کنند. «تماهش» کوچکترین شاهزاده، قرار نیست به این شکار برود؛ چون مادرش فکر میکند این کار زیادی خطرناک است. تماهش دیگر حوصله هیچچیز را ندارد. هنگامی که او در برابر قفسی نشسته که برای ببرها آماده شده است، جادوگر پیر قلعه نزد او میرود و از ببرها برایش میگوید و اینکه اگر در قلعه بماند، میتواند چیزهای زیادی درباره ببرها یاد بگیرد. شب جشن تماهش هدیهای میگیرد که حتی تصورش را هم نمیکند.
ناخدا باراکودا، آخر دنیا
معرفی کتاب
بعد از اینکه کشتی «کروسدلسور»، بدون «جرقه» لنگر میکشد و میرود، جرقه در خیابانها چرخ میزند بدون آنکه بداند کجا بخوابد، کجا غذا بخورد، گریه کند یا عصبانی باشد؛ اما بعد از چند روز به خودش میآید و تصمیم میگیرد جلب توجه نکند. او باید حواسش را جمع کند و منتظر باشد تا به دنبالش بیایند. جرقه خانه متروکی بیرون از شهر پیدا میکند؛ البته فقط سه دیوار سرپا دارد و کنار یکی از دیوارها پولهایش را چال میکند و... . او تقریباً هر شب با گریه میخوابد و قبل از اینکه آفتاب بزند، بیدار میشود و سرانجام دنبال کار میرود و... .
گنج ناخدا باراکودا
معرفی کتاب
ناخدا «باراکودا»، دزد دریاییای است که همه دزدهای دریایی از او میترسند. او باهوش و بیرحم است و از اینکه هیچ دوستی ندارد، به خودش میبالد. کشتی ناخدا بیشتر از دَه روز است که به دنبال جزیره «کوپرا» میگردد؛ ولی هیچ اثری از آن نیست. همه افراد کمکم شک کردهاند که اصلاً چنین جزیرهای وجود داشته باشد؛ اما ناخدا معتقد است این جزیره وجود دارد و به افرادش میگوید هرکس نمیخواهد بیاید، میتواند شناکنان برگردد؛ ولی من این جزیره را پیدا میکنم!
باب
معرفی کتاب
پنجسال است که «لیوی» و خانوادهاش به استرالیا نیامدهاند و حالا دوباره به خانه مادربزرگ برگشتهاند. لیوی خیلی چیزها را به یاد ندارد. آن موقع کوچکتر بود؛ اما مطمئن است که دفعه پیش یک چیز عجیب و غریب اینجا دیده است. او «باب» را فراموش کرده است؛ اما باب همه این پنجسال را منتظر برگشتن او مانده است. لیوی به او گفته اینجا منتظر بماند و باب در کمد طبقه بالا منتظر اوست. یک موجود عجیب و غریب که نه مرغ است نه آدم! پنجسال زمان زیادی است. شاید اینبار لیوی تصمیم بگیرد باب را به خانه ببرد.
گروه خرگوشهای وحشی میآیند
معرفی کتاب
«لوتا پترمن» و بهترین دوستش، «چینه»، همکلاسی هستند و پرافادهترین دختر مدرسه، «برنیکه» هم مثل بختک روی کلاس افتاده است. برنیکه خیلی ازخودراضی است، والدینش ثروتمند هستند، اسب شخصی دارد و... . همه دختران کلاس، به غیر از لوتا و چینه، عضو گروه او هستند. او باحالترین برادر را دارد. برای همین، از نظر همه دخترهای کلاس، برنیکه معرکه است؛ اما لوتا و چینه هم گروه مخصوص خودشان را تأسیس کردهاند، گروه خرگوشهای وحشی! حالا همه بچههای مدرسه به جشن تولد برنیکه دعوت شدهاند و لوتا نقشههایی دارد.
ساسی و بوبا: هانسل و گرتل در دنیای امروز
معرفی کتاب
این کتاب داستان به روز شده «هانسل و گرتل» است. آنها مجبورند با نامادری خود، «کریسی» که معتاد است، کنار بیایند. در شب سرد پاییزی، نامادری در را روی «ساسی» که بیرون از خانه است، قفل میکند و ساسی مجبور میشود در اصطبل بخوابد. ساسی و «بوبا» از خانه فرار میکنند تا نزد عمه «ویویان» بروند؛ اما او خانه نیست. ساسی برای محافظت از خواهرش، بوبا، مسئولیت زندگی را به عهده میگیرد و برای پیدا کردن جایی امن، دست به فداکاری میزند و... .
شهر بدون پلاستیک
معرفی کتاب
قهرمان داستان در مسابقه محیط زیست که در مدرسه برگزار میشود، شرکت کرده است. هرکس راهحل بهتری برای مصرف کمتر پلاستیک ارائه دهد، برنده یک لپتاپ میشود. او میخواهد اخطاریهای چاپ و پخش کند؛ اما برای این کار کامپیوتر و پرینتر میخواهد که هیچکدام را ندارد. قهرمان داستان فکر میکند به خانه داییاش برود؛ چون آنها هر دو را دارند؛ اما برای رفتن به آنجا باید بهانه درست و حسابی داشته باشد و مهمتر از همه، برادرش سعید است که هرجا برود، باید دنبالش باشد... . او با هزاران ترفند موفق میشود اخطاریه را بنویسد و پرینت بگیرد؛ اما حالا چطور باید آنها را پخش کند؟
راهنمای موجودات جادویی
معرفی کتاب
امروز روز معرفی مشاغل است و همه پدر و مادرها میخواهند شغلشان را معرفی کنند. برنامه در پارکینگ مدرسه اجرا میشود. پدر و مادر «پیپ» زمینشناس هستند؛ ولی پیپ عاشق اسبهای تکشاخ است. خانواده «بارِرا» هشت اسب تکشاخ دارند. گوشهای از پارکینگ مدرسه، عتیقهفروشی، ماشین قدیمی و عجیب و غربیش را گذاشته است، در گوشه دیگری، پدری گلفروش، یک عالمه گل چیده و در طرف دیگر، یکی از پدرها که آشپز است، بند و بساطش را پهن کرده است و... . پیپ اول از همه، به سراغ اسبهای تکشاخ میرود. او میتواند با موجودات جادویی حرف بزند؛ ولی هیچکس باور نمیکند. صبحت کردن با تکشاخها پیپ را به دردسر بزرگی میاندازد.