Skip to main content

این من‌های بازیگوش

معرفی کتاب
نیمه‌شب بزرگ‌ترین درخت شهر بر اثر طوفان از جا کنده می‌شود و بزرگ‌ترین خیابان شهر را می‌بندد. صبح روز بعد، ماشین‌هایی که پشت درخت مانده‌اند، شروع به بوق زدن می‌کنند؛ ولی بعد از مدتی متوجه می‌شوند این کار هیچ نتیجه‌ای ندارد. سپس هرکس به فکر کاری می‌افتد؛ از عکس گرفتن با درخت تا برداشتن شاخه‌ای و… . نویسنده در ادامه، این مسئله را بررسی می‌کند که اگر مجموعه‌ای از این «من‌ها» در کنار هم، به «ما» تبدیل شوند، می‌توانند مشکلات بزرگی را حل کنند.

خدایا... خدایا!2

معرفی کتاب
نویسنده در این کتاب می‌کوشد تا به کودکان نحوه‌ دعا کردن و صحبت با خالق هستی را آموزش ‌دهد. کودک برای همه چیزهای عجیب از خدا تشکر می‌کند، مانند آمپول زدن! آمپول درد دارد؛ اما او می‌داند که حالش را خوب می‌کند. کودک با یاد خدا، دوستش را می‌بخشد؛ چراکه آبرنگ او روی دفتر و لباسش ریخته است و با این کار احساس بهتری دارد. کودک از اینکه خدا حیوانات را آفریده خوش‌حال است و... .

تاج دوستی

معرفی کتاب
موش و خرگوش و جوجه‌تیغی با هم دوست بودند؛ آن‌ها باهم به دنبال غذا می‌رفتند، با هم محله‌شان را تمیز می‌کردند و اوقات خوشی داشتند تا اینکه موش، تاج طلایی‌ایی پیدا کرد، آن را روی سرش گذاشت و از همان لحظه رفتارش کاملاً عوض شد! او به خرگوش و جوجه‌تیغی دستور می‌داد و خودش هیچ کاری نمی‌کرد. تا اینکه دوستان موش او را ترک کردند و... .

وقتی پینوکیو آدم شد...

معرفی کتاب
چندوقتی از آدم شدن پینوکیو می‌گذشت. او مثل همه پسربچه‌ها باید روزی دوبار مسواک می‌زد، هرشب قبل از خواب حمام می‌کرد، روزی یک‌بار موهایش را شانه می‌زد و...؛ اما او از همه این کارها خسته شده بود و دلش می‌خواست دوباره عروسک چوبی باشد! او آرزویش را برای «جینا»، «روکو»، حلزون تو باغچه و حتی روباه مکار گفت؛ ولی متوجه شد که همه آن‌ها او را الان بیشتر دوست دارند؛ اما پینوکیو همچنان دلش برای روزهای چوبی بودنش تنگ بود تا اینکه... .

خواهر خوشگلم گله

معرفی کتاب
این کتاب حاوی شش شعر کودکانه درباره پسر کوچولویی است که صاحب خواهری شده است. او مراقب خواهرش است، برایش لالایی می‌خواند، با او بازی می‌کند و وقتی خواهر کوچولو کمی بزرگ می‌شود، برایش کتاب می‌خواند. با اینکه ممکن است خواهرکوچولو کارهای اشتباهی هم انجام دهد؛ اما او به مادر شکایت نمی‌کند.

نجوم و فضا

معرفی کتاب
نجوم از علومی است که فهم آن چندان ساده نیست. در این کتاب که یکی از مجلدات مجموعه‌ای چندجلدی است، برای مخاطب کودک، اطلاعاتی دربارۀ نجوم، آسمان بالای سر و زمین زیر پا ارائه شده‌اند؛ برای مثال، چیستی سیاره، شهاب و کره‌های ماه و مریخ. مطالب کتاب متناسب با آموخته‌های علوم تجربی دبستان ارائه‌شده‌اند.

یه‌سر و‌دوگوش تورتوری

معرفی کتاب
تربچه حوصله‌اش سررفته بود و دلش می‌خواست یک کار هیجان‌انگیز بکند. یک‌دفعه، وقتی چشمش به ساعت افتاد، یادش آمد که فقط چنددقیقه به حراج استثنایی و هیجان‌انگیز موشی خنزری وقت دارد! او با عجله بیرون رفت و سرِ راه، خانم نخود را دید. بچه نخودی‌ها هم دوست داشتند به حراج بروند. خانم نخود از بچه‌ها خواست تا برایش میل بافتنی بخرند. تربچه و بچه‌نخودها به پیازچه رسیدند و او هم با آن‌ها همراه شد؛ چون سشوارش خراب شده بود! موشی چه‌چیزی را به حراج گذاشته است که این‌قدر استثنایی است؟

یک روز مثل هر روز

معرفی کتاب
صبح که تربچه از خواب بیدار شد، فکر کرد امروز روز کسالت‌باره. برای همین خسته و سنگین سبد پیک‌نیک روز کسالت‌بارش را برداشت و رفت سراغ پیازچه تا این روز را با او بگذراند؛ اما در همان موقع، پیازچه از خواب بیدار شد و فکر کرد امروز روز هیجان‌انگیزه. او سرِ حال، سبد پیک‌نیک روز هیجان‌انگیزش را برداشت تا به سراغ تربچه برود. وقتی پیازچه، تربچه دید، فکر کرد اشتباه کرده است و سعی کرد مانند او رفتار کند؛ اما... .

کدوبوس گم‌و‌گور شده

معرفی کتاب
تربچه از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، مسواک زد و راه افتاد؛ اما وقتی به ایستگاه اتوبوس رسید، با تعجب دید که همه سبزی‌ها هنوز آنجا هستند و هیچ‌کس سرِ کار نرفته است! و بعد متوجه شد که کدوبوس نیامده تا آن‌ها را ببرد! اما این خیلی عجیب بود؛ چون کدوبوس همیشه تو ایستگاه منتظر مسافرها بود! وقتی پیازچه تکه‌ای از برگ کدوبوس را پیدا کرد، ناگهان همه‌چیز به نظر تربچه مشکوک آمد و تصمیم ‌گرفت این معما را حل کند.

تربچه بگو نه

معرفی کتاب
سرِ کلاس، خانم مارچوبه به هریک از بچه‌ها تکلیفی ‌می‌دهد. تکلیف تربچه، تحقیق روی شته‌های شیرده لانه مورچه‌هاست؛ اما پیازچه از تربچه می‌خواهد تکلیف او را هم انجام بدهد و تربچه نمی‌تواند نه بگوید. وقتی تربچه از مدرسه بیرون می‌آید، بابا بادمجان را می‌بیند. او به همایش دعوت شده است و از تربچه می‌خواهد که به جای او خرید کند و تربچه نمی‌تواند نه بگوید! هنگامی‌که تربچه وارد فروشگاه می‌شود، خانم نخود از او می‌خواهد که مراقب بچه‌نخودها باشد و تربچه نمی‌تواند نه بگوید و... .