Skip to main content

وای چه لباس نازی!

معرفی کتاب
کتاب «چه لباس نازی!» ترجمه و برگردان به شعر از زهرا موسوی درباره‌ی لباس و پوشش حیوانات است. این کتاب با تصاویر رنگارنگ و جذاب، کودکان را با حیوانات و پوشاک و آداب لباس پوشیدن آشنا می‌کند.

کلاغک و کودکستان

معرفی کتاب
پدرومادر کلاغک مجبور بودند کار کنند و کلاغک مدت زیادی را در لانه تنها بود. لانه آن‌ها روی شاخه درختی در حیاط مهد کودک بود. کلاغک خیلی حوصله‎اش سر می‌‏رفت. او از توی لانه بچه‌ها را می‎دید که بازی می‌‏کردند و خوش‌حال بودند. وقتی آقا و خانم کلاغ به خانه آمدند، کلاغک همه‌چیز را برایشان تعریف کرد و از آن‌ها خواست تا او را در مهد کودک ثبت نام کنند! ولی مگر ممکن است یک بچه‌کلاغ به مهدکودک آدم‌ها برود؟

ابر و من و مامان

معرفی کتاب
قهرمان داستان پسربچه‎ای است که تماشا کردن ابرها را دوست دارد. او ساعت‌ها کنار پنجره می‌‏ایستد و ابرها را نگاه می‏‌کند که هرکدام شبیه چیزی هستند. روزی مادرش پیشنهاد می‏‌کند که با هم بازی کنند و به نوبت بگویند که هر ابر شکل چیست. ابری که به نظر پسر شبیه آدم کثیف و اخموست، به چشم مادر شبیه یک بستنی قیفی است و ابری که به نظر پسرک شبیه پوتینی پاره است، به نظر مادر شبیه مرغی است که در لانه‌اش نشسته است و... .

دخترک با همه پرنده‌ها دوست بود

معرفی کتاب
دخترکوچولو با پرنده‎ها، غازها، اردک‎ها و حتی خرگوش‎ها دوست بود. او برای پرنده‌‏ها دانه می‎ریخت، با غازها به کنار رودخانه می‌‏رفت و در زمستان‎ها برای خرگوش‌ها کاهو و کلم می‌‏برد. دخترک به روباه اجازه نمی‌‏داد که تخم پرنده‎ها را ببرد و روزی که یکی از غازهای کله‎سبز را برد، آن‌قدر دوید و فریاد کشید تا غاز را نجات داد. دخترک حتی خرگوش سیاه را هم از دست روباه نجات داد؛ اما روباه غمگین بود. اگر روباه هیچ‎چیزی شکار نمی‎کرد، چطور می‌‏توانست زنده بماند؟ تا اینکه روزی... .

چشمه مال کیه؟

معرفی کتاب
این داستان درباره فیل بزرگی است که فکر می‏‌کند چشمه متعلق به اوست و به خرگوش‌ها اجازه نمی‏‌دهد از آن آب بخورند. خرگوش‎ها سعی می‌‏کنند مقابل او بایستند و زیر بار حرف زور نروند. وقتی که فیل خواب است، آن‎ها دست و پای او را با طناب می‎بندند؛ ولی این کار هیچ فایده‎ای ندارد، فیل خیلی راحت طناب را باز می‏‌کند. خرگوش‌ها نقشه دیگری می‌‏کشند و شب‌هنگام به سراغ فیل می‌‏روند!

آش دوستی

معرفی کتاب
خرگوش‌ها تصمیم گرفتند آشِ دوستی بپزند و هر خرگوش قسمتی از کار را به عهده گرفت. خرگوش سیاه هم رفت تا هویج بیاورد. سبد خرگوش سیاه خیلی زود پر از هویج شد؛ اما سبد بسیار سنگین شده بود و او نمی‌‏توانست آن را بلند کند. خرگوش تصمیم گرفت با یک تکه چوب، سبد را بلند کند؛ اما... . لاک‌پشت، خرگوش سیاه را دید و راهنمایی‌اش کرد؛ ولی سبد همچنان سنگین بود. او به نصیحت الاغ و بُزی هم گوش داد؛ اما سبد سنگین بود تا اینکه... .

هویج‌ها‌رو کی خورده؟

معرفی کتاب
خرگوش‌های دوقلو همراه خرگوش سفید رفته بودند هویج بیاورند و خرگوش سیاه در خانه بود و همه‌جا را مرتب و تمیز کرده بود. سبد خرگوش‌ها پُر از هویج‌های شیرین و خوشمزه بود. در میانه راه خرگوش‌های دوقلو فکر کردند که هرکدام می‎توانند یک هویج بخورند. خرگوش سفید مخالف بود و... . هنگامی‌که دوقلوها به خانه رسیدند، سبد خالی بود و در برابر سوالِ خرگوش سیاه، به دروغ گفتند که آن‌ها هویج‌ها را نخورده‎اند و... .

حسابت رو می‌رسم!

معرفی کتاب
خرگوش‌کوچولو به جایی رسید که پر از هویج بود. با خودش فکر کرد که همه این هویج‌ها مالِ من است و اگر کسی به اینجا بیاید، حسابش را می‌رسم؛ اما ناگهان آقای گاو را دید که نزدیک می‎شد. خرگوش سعی کرد جلوی گاو را بگیرد؛ ولی گاو همچنان جلو می‌‏آمد. خرگوش‌کوچولو طنابی به دور گردن گاو انداخت. او می‎خواست حساب گاو را برسد و برای همین تصمیم گرفت او را به آن طرف رودخانه ببرد. آیا خرگوش می‏‌تواند این کار را انجام دهد و گاو را از خوردن هویج‌ها منصرف کند؟

لبخند گم‌شده

معرفی کتاب
کِرم‌کوچولو از زیر خاک بیرون آمد و سنجاقک و کفشدوزک و هزارپا را دید که دور هم جمع شده بودند. کِرم ناراحت و اخمو بود که چرا مثل آن‌ها شاخک ندارد، مثل هزارپا این همه پا ندارد و چرا مثل کفشدوزک رنگی نیست. دوستانش برای او توضیح دادند که اگر هرکدام از این چیزها را داشت، چه مشکلاتی برایش به وجود می‌‏آمد. کرم کوچولو ظاهراً قانع ‎شد؛ اما هنوز اخم کرده بود تا اینکه چیزی را که مدت‎ها فراموش کرده بود، به یاد ‏آورد!

لبخند خدا

معرفی کتاب
بهار از راه رسیده است و همه حیوانات خوش‌حال هستند. حلزون کوچولو، بهار را به خاطر بارانش دوست دارد، پروانه به خاطر شکوفه‎های گیلاسش و سنجاقک به خاطر رقص آفتاب روی رودخانه. عنکبوت ساکت است و حرفی نمی‌‏زند. او منتظر است، منتظر لبخند خدا! و دوستانش نمی‎دانند لبخند خدا چیست! تا اینکه باران شروع می‌شود. سنجاقک و پروانه زیر برگ‌ها پنهان می‌شوند و عنکبوت تار جدیدی می‌بافد. وقتی باران تمام می‌شود، همه لبخند خدا را می‎بینند.