Skip to main content

چشم دردسر‌ساز

معرفی کتاب
«گاو سه‌چشم دم‌طلایی» یکی از معدود گاوهایی بود که سه چشم روی صورتش داشت و همین مسئله باعث شده بود که نصف بدنش به هنگام ورود به طویله به درِ چوبی برخورد کند و سمت چپ بدنش پرلک‌تر از سمت راستش باشد. پسرعموی یونجه‌شناس این گاو معتقد بود که مادر این گوساله یعنی زن‌عمویش در موقع بارداری، مکعب مستطیل‌های رنگی و بطری‌های شفاف پلاستیکی اطراف باتلاق را خورده که یک چشم اضافه روی سر پسرعمویش درآمده است. روزی گاو سه‌چشم مشغول تفریح بود که پسری را با موهای قرمز می‌بیند که عینک گِرد مشکی‌رنگی به چشم داشت. وقتی گاو سه‌چشم با پسرک صحبت می‌کند تصمیم می‌گیرد که برای مداوا پیش دکتر «گاوپور» برود و... .

غول بی‌شاخ‌و‌دم

معرفی کتاب
دخترکی که عادت نداشت موهایش را شانه بزند و هر روز کنار پیاده‌رو می‌نشست و لیف و کبریت می‌فروخت و بیشتر وقت‌ها مردمی را نگاه می‌کرد که با اخم و عصبانیت از جلویش می‌گذشتند؛ خودکاری روی موزاییک‌های پیاده‌رو پیدا کرد و برای اینکه حوصله‌اش سر نرود روی یک تکّه کارتن مقوایی که صاحب لامپ‌فروشی توی جوی کنار پیاده‌رو انداخته بود شروع به کشیدن نقاشی کرد، دخترک مدرسه نمی‌رفت و... .

گربه خرابکار بازی رایانه‌ای دوست ندارد

معرفی کتاب
پیشی می‌خواهد تمام روز بازی رایانه‌ای کند. ولی اواجازه ندارد این کار را انجام دهد و باید علاوه بر بازی، نقاشی بکشد و کتاب بخواند. آیا پیشی می‌تواند این کارهای سخت را انجام بدهد و برگردد بازی رایانه‌ای‌اش را انجامب دهد؟ ...

تو مادر منی؟

معرفی کتاب
در یک مغازه اسباب بازی فروشی یک ماشین کوچولوی قرمز بود که دنبال مادرش می‌گشت. یک روز رفت پیش کامیون و پرسید: «‌سلام، تو مادر منی؟ » کامیون اخم کرد و گفت:‌ «‌یعنی چی مگر ماشین‌ها هم مادر دارند؟ » ماشین قرمز گفت: «بله که دارند. تو مادر من نیستی!‌» و رفت پیش اتوبوس...
این کتاب چهار قصه‌ی کوتاه همراه با تصویرسازی‌های زیبا دارد. داستان: «خاله غصه‌دار»، «بادکنکی که شاد بود»، «بادی که خوابش می‌آمد» و«تو مادر منی؟ » که قسمتی از آن را برایتان خواندیم.

قصه‌های شیرین برای بچه‌ها

معرفی کتاب
این کتاب نُه داستان از نویسندگان مختلف دارد. داستان اول دربارۀ جوجه‌مرغی است که در نبودِ مادرش، سر از تخم درمی‌آورد و می‌رود تا مادر را پیدا کند. داستان دوم از دختربچه‌ و عروسک و دوستش می‌گوید. دخترک عروسکش را به دوستش نمی‌دهد تا مثلاً برایش قصه بگوید؛ چون فکر می‌کند خودش باید این کار را بکند؛ چراکه مادر عروسکش است... . داستان سوم دربارۀ از راه رسیدن زمستان است و خواب زمستانی حیوانات و سنجابی که مهمان ناخوانده دارد. داستان چهارم... .

برکه آتش

معرفی کتاب
سه پایه‌ها ماشین‌هایی قدرتمند هستند که دنیا را اداره می‌کنند و توانسته‌اند بر انسان‌ها و افکارشان مسلط شوند. آن‌ها بعد از سیزده‌سالگی هر فرد، روی سر او کلاهکی فلزی نصب می‌کنند و افکارش را به دست می‌گیرند. در این قسمت شخصیت‌های اصلی داستان، در گروه‌های کوچک به مناطق مختلف سفر کرده و نیروهای علاقمند به مبارزه با سه‌پایه‌ای‌ها را شناسایی و جذب می‌کنند.

وقتی سه‌پایه‌ها به زمین آمدند

معرفی کتاب
چهارگانه‌ای از جان‌کریستوفر، دربارۀ هجوم موجوداتی غیرزمینی‌، سه‌پایه‌ها‌، به کره زمین است. مهاجمان ارادۀ انسان‌ها را تسخیر کرده و آن‌ها را به بردگی کشانده‌اند؛ ولی گروه اندکی از افراد آزاد، تلاش می‌کنند تا با اقدامات هولناک دشمن مبارزه کنند. در این کتاب که جلد چهارم از این مجموعه است، سه‌پایه‌ها از طریق امواج تلویزیونی اختیار ذهن انسان‌ها را هم دست می‌گیرند.

راز دانه کوچولو

معرفی کتاب
گاری آسیابان با گونی‌های بزرگ تلق‌وتلوق می‌رفت. «گندمک» در یکی از این گونی‌ها بین یک عالمه دانه گیر کرده بود. گندمک یک آرزوی بزرگ و قشنگ توی دلش داشت، او دلش می‌خواست یک عالمه دانه از دلش بیرون بیاید، برای همین از دوستانش جدا شد و راه افتاد دنبال آرزویش که مورچه‌کوچولو او را پیدا کرد و... .

آسیاب، بچرخ!

معرفی کتاب
باد هرروز آسیاب بادی را می‌چرخاند. آسیاب هم می‌خندید و تندتند گندم‌ها را آرد می‌کرد؛ اما یک روز آسیاب هرچه منتظر ماند، باد نیامد. گوساله و الاغ که از آنجا می‌گذشتند، به او گفتند که باد در یک بلندی نشسته و می‌گوید که من اربابم و دیگر آسیاب را نمی‌چرخانم. آسیاب هم غمگین شد و شروع به گریه کرد. وقتی بزغاله از راه رسید و ماجرا را فهمید، پرید و شروع به چرخاندن آسیاب کرد. آن دو با هم شاد بودند، بزغاله آسیاب را می‌چرخاند و آسیاب گندم‌ را آرد می‌کرد تا اینکه... .

روزی که مدادشمعی‌ها دست از کار کشیدند

معرفی کتاب
«دانکن» فقط دلش می‌خواهد نقاشی کند؛ اما روزی، وقتی سراغ جعبه مدادشمعی‌هایش می‌رود، یک دسته نامه می‌بیند. نامه‌ها به اسم دانکن است. مدادشمعی‌ها برای او نامه نوشته‌اند و خبر داده‌اند که دیگر حاضر نیستند کار کنند! هرکدام از مدادشمعی‌ها توضیح داده‌اند که چرا دست از کار کشیده‌اند.