Skip to main content

بارون میاد شَرشَر گوشه به گوشه‌‌ی شهر

معرفی کتاب
شب بود. باد می‌وزید. بارن گرفت. ناودان خانه‌ی هاجر زد زیر آواز ... این داستان درباره‌ی بارانی است که می‌بارد و ناودان‌ها را به وجد می‌آورد تا آواز بخوانند. این کتاب از مجموعه متل‌واره‌هاست که با زبان قصه و شعر داستان را با موسیقی روایت می‌کند.

عمو زنجیر‌باف و دزد پشت کوه قاف

معرفی کتاب
ای عمو زنجیرباف، زنجیری می‌خواهم بلند و صاف. روز بباف. شب نخواب. اصلاً نرو زیر لحاف. هی بباف. وقتی که شد دراز دراز، زنجیر و بردار، پشت کوه بنداز. این کتاب از مجموعه متل‌ واره‌هاست که در کنار تصاویر جذاب با زبانی آهنگین و ساده، داستان را برای بچه‌ها روایت می‌کند.

هاجستم و واجستم یک دسته گل، تو دستم

معرفی کتاب
دامن چین چین که خیلی دلش می‌خواست دشت و صحرا را ببیند. می‌خواند: «ها می‌جهم، ‌وا می‌جهم، به دشت و صحرا می‌روم.» دامن چین چین چرخید و چرخید، با جوب رفت و رفت. این کتاب از مجموعه متل ‌واره‌هاست که در کنار تصاویر جذاب با زبانی آهنگین و ساده، داستان را برای بچه‌ها روایت می‌کند.

اتل و متل و کوتوله

معرفی کتاب
کتاب « اتل و متل و کوتوله» قصه سه دوست به نام‌های اتل و متل و کوتوله است. کوتوله در یک لوله گیر کرده است و اتل و متل سعی دارند به او کمک کنند. این کتاب از مجموعه متل‌واره‌ها برای کودکان است که داستان را به زبان آهنگین برای کودک روایت می‌کند.

این خیلی ریزه

معرفی کتاب
خانم مورچه یک سوزن شکسته روی فرش پیدا کرد. او سوزن را برداشت که مبادا برود تو پای بچه. حالا خانم مورچه مانده بود که با این سوزن شکسته چه کند. یک‌دفعه صدای مردی را شنید که وسایل کهنه می‌خرید. خانم مورچه سعی کرد مرد را صدا کند؛ اما صدای مورچه به گوش او نمی‌رسید. مورچه رفت روی سقف وانت و توی بلندگو فریاد کشید. مرد که ترسیده بود، به طرف صدا برگشت و... .

نیست نیست!

معرفی کتاب
«نیس‌نیس» و «اینا‌اینا» می‌خواستند به سفر بروند. اینااینا چمدانش را آورد؛ اما نیس‌نیس چمدانش را گم کرده بود. او آن را بالای کمد گذاشته بود؛ ولی آنجا نبود. اینااینا همه‌جا را گشت و چمدان او را پیدا کرد و بعد رفت تا لباس‌هایش را بیاورد. وقتی برگشت، دید نیس‌نیس گریه می‌کند و جیغ می‌کشد. او جوراب قرمزش را گم کرده بود. اینااینا دوباره شروع کرد به گشتن و... .

یواش یواش

معرفی کتاب
«کجکی» فکر می‌کرد چرا همه این‌قدر یواش کار می‌کنند؟ او حوصلۀ صبر کردن نداشت و دلش می‌خواست کارها را تندتند انجام شود. برای همین وقتی مادربزرگ نبود، شال‌گردنی را که او می‌بافت، برداشت و تندتند و چپ‌وچوله بافت، زیر دیگ آش هویج را زیاد کرد تا زودتر بپزد و برای آوردن بلوط بدوبدو از تپه بالا رفت؛ اما... . او کی یاد می‌گیرد که عجله نکند؟

هفت در باز

معرفی کتاب
نزدیک بهار بود ولی «دیو» همچنان تنها بود و با خودش فکر می‌کرد که تنهایی عید مزه ندارد، برای همین تصمیم گرفته بود که به خانه «نمکی» برود، او را بدزدد و به خانه خودش بیاورد. او دعا می‌کرد که نمکی درِ هفتم خانه‌اش را نبسته باشد، اما... .

کرم من گم‌شده!

معرفی کتاب
درخت‌کوچولو تیله طلایی و کِرمش را گم کرده بود. اول فکر کرد خورشید آن‌ها را دزدیده و به او گفت؛ اما خورشید‌خانم خودش کلی طلا داشت. برای همین قهر کرد و رفت. بعد بلبلی زیبا آمد و روی شاخه درخت نشست. درخت‌کوچولو گفت: «می‌دانم کارِ توست. تو تیله طلایی و کِرم قشنگ من را برداشته‌ای!». بلبل که این کار را نکرده بود، ناراحت شد، قهر کرد و رفت. بعد شاپرک آمد و.. .

تابی بالای یک درخت

معرفی کتاب
توی پارک، بچه‌ها روی تاب‌ها نشسته بودند و تاب می‌خوردند. تاب کوچکی که بالای درخت بود، تنها مانده بود و هیچ‌کس به سراغش نمی‌آمد. گربه که زیر درخت بود، به تاب کوچک گفت که هیچ‌کس او را نمی‌بیند؛ البته گربه آن را می‌دید و خیلی دلش می‌خواست بچه‌اش را بیاورد تا تاب‌بازی کند؛ اما او فقط شب‌ها بچه‌اش را بیرون می‌آورد. شب که شد، پارک خالی شد و دلِ تاب‌کوچولو پُر از غصه‌. ناگهان صدایی شنید.