Skip to main content

ستاره‌بان

معرفی کتاب
در آغاز، جهان، تاریک بود. هفت ریش‌سفید که می‌دانستند مردم در تاریکی زنده نمی‌مانند قلب خود را به‌شکل ستاره به آسمان فرستادند تا جهان روشن شود. اما موجوداتی که از تاریکی بودند در کوه‌های «راداماک» پنهان شدند تا در فرصتی مناسب ستاره‌هایی که به زمین می‌افتند را برای همیشه خاموش کنند و تاریکی را بر جهان مسلط کنند. «کایرو» و پدرش با یکدیگر زندگی می‌کنند. پدرِ کایرو، ستاره‌بان است اما مدتی است که ناپدید شده است... .

بغلی‌ناسور

معرفی کتاب
در یک روز آفتابی! «بغلی‌ناسور» با پدرش خداحافظی می‌کند و برای اولین‌بار در عمرش، به‌تنهایی به دنیای واقعی قدم می‌گذارد. بغلی‌ناسور یک زمین‌بازی را می‌بیند که دایناسورهای دیگر در آن بازی می‌کنند، آن‌ها او را به بازی دعوت می‌کنند؛ اول همه‌چیز هیجان‌انگیز است. آن‌ها سرسره‌بازی هم می‌کنند؛ اما کمی که می‌گذرد، همه یادشان می‌رود نوبت چه‌کسی است و دعوا شروع می‌شود... .

دوستی اسکلتی

معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره اُسکار، اسکلت‌کوچولوی تنها و غمگین است که فکر می‌کند به غیر سگش، تاگ، هرگز نمی‌تواند دوستی داشته باشد تا اینکه دختربچه تنهایی را می بیند و متوجه می‌شود قرار است ماجرایی جدید شروع شود. آن‌دو با هم به سفر می‌روند؛ به دنیای دختر و دنیای اُسکار. دنیای آن‌ها با هم متفاوت است، خیلی هم متفاوت؛ اما هر دو زیبایی خاص خود را دارند. شروع همه سفرها از دندان افتاده دختر‌کوچولو آغاز می شود.

راز‌ و‌ نیاز و گل‌پیاز

معرفی کتاب
پیرزن با سه دخترش، «راز»، «نیاز» و «گل پیاز» زندگی می‌کرد. خانه آن‌ها هفت در داشت و هرشب نوبت یکی از دخترها بود که درها را ببندد. شبی که نوبت دختر بزرگ‌تر بود، در هفتم را فراموش کرد ببندد. نیمه‌شب غولی وارد خانه شد و از آن‌ها غذا خواست. پیرزن دختر بزرگش را که در را نبسته بود فرستاد تا برای غول غذایی درست کند... .

سایه

معرفی کتاب
«سایه» می‌گوید هیچی نیست، تنهایی به سایه می‌گوید تو تنها هستی، سایه غمگین هم بود و برای همین سروکله غمگینی هم پیدا شد. سایه از تنهایی و غمگینیِ خودش عصبانی شد و همان‌موقع عصبانیت سر رسید و... . حالا سایه‌، تنها، غمگین، عصبانی و غرغروست. سایه اصلاً از این وضعیت خوشش نمی‌آید. ناگهان خوش می‌آید و می‌چسبد به سایه و... .

یک آرزو

معرفی کتاب
پرنده‌ای روی درخت سیبی می‌نشیند، درخت سیبی که پر از شکوفه است. بچه‌ها پرنده زیبا را می‌بینند و می‌خواهند او را بگیرند. پرنده از درخت می‌خواهد که پنهانش کند. درخت شکوفه‌هایش را بر سر بچه‌ها می‌ریزد و پرنده فرصت پیدا می‌کند که فرار کند. چندماه بعد، وقتی شکوفه‌های سیب تبدیل به سیب‌های سبز و قرمز شده‌اند، پرنده دوباره بازمی‌گردد و روی شاخه درخت می‌نشیند. پرنده از سیب‌های درخت می‌خورد و می‌گوید اگر درخت‌ها می‌توانستند پرواز کنند، پرنده او را به خود می‌برد و درخت... .

قایم‌باشک فیلی

معرفی کتاب
فیل از بچگی بازی قایم‌باشک را دوست داست؛ اما حالا خیلی بزرگ شده بود. روزی دوباره هوس قایم‌باشک کرد و از دوستانش؛ ببری و سنجاب و قورباغه خواست تا با هم قایم‌باشک، بازی کنند. سنجاب چشم‌هایش را بست و شروع به شمردن کرد. قورباغه توی گل نیلوفر قایم شد و ببری لابه‌لای علف‌های خشک. فیل به طرف رودخانه رفت و فکر کرد مثل همیشه می‌تواند زیر آب قایم شود؛ اما آب تا زانویش بود! حالا او کجا قایم شود؟

چشم‌بادمجانی‌ها

معرفی کتاب
نویسنده در چشم بادمجانی ها، از اهالی شهر چشم‌بادمجانی‌ها می‌گوید. از بس که بی‌خواب بودند، چشم همه رنگ بادمجان شده بود. شب‌ها یک نفر زنگ در خانه‌ها را می‌زد و فرار می‌کرد. اهالی شهر بالاخره با تصمیم رئیس پیرشان به سراغ «زاغ‌نخواب» رفتند تا شاید او راهی پیدا کند... .

گول گولاخین

معرفی کتاب
این کتاب پنج داستان دارد. قهرمان همه داستان‌ها موجودی به نام «گول‌گولاخین» است که همه حیوانات جنگل را آزار می‌دهد. یک‌بار غذای مورچه و خرس و زنبورها را می‌دزدد و یک‌بار جوجه اژدها را. در داستان دیگری حیوانات جنگل را با هم دشمن می‌کند و در داستان بعدی چراغ جادو را می‌دزدد و...؛ اما در همه داستان عواقب کارهایش را می‌بیند.

ارتش پنبه و مرگ ماهی‌های پرنده

معرفی کتاب
«پنبه» و پدرش، در خیابان ماهی‌فروش‌ها زندگی می‌کردند؛ البته نه از آن ماهی‌هایی که برای شام ‌می‌خورند؛ «ماهی پرنده!» تا اینکه یک روز همه‌چیز برای همیشه تغییر کرد، روزی که تمام ماهی‌ها مردند و پدر پنبه غیبش زد. حالا همه خیال می‌کردند کار اوست و می‌خواستند پیدایش کنند تا به حسابش برسند. قبل از همه، پنبه راه می‌افتد تا پدرش و حقیقت ماجرا را پیدا کند؛ در سفری سراسر راز و رمز و شگفتی و البته خطرهایی که او از آن‌ها بی‌خبر است.