Skip to main content

هر گیاه فرشته‌ای دارد

معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی پنج حدیث از پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی (ع) و امام صادق (ع) است و درباره هریک از احادیث داستان کوتاهی ارائه شده است. این حدیث‌ها درباره بوی خوش، احترام به معلم، زراعت، مراقبت از گیاهان و آلوده‏ نکردن آب‌هاست. رسول خدا می‌فرمایند: «هیچ گیاهی نمی‌روید، مگر اینکه تا زمان بار دادن و چیدن میوه‌ه‏ایش، فرشته‌ای از آن مراقبت می‏‌کند.»

هوشی و کشف آتش

معرفی کتاب
«هوشی» دختر زرنگی بود که در زمان‎های خیلی‌خیلی دور زندگی می‌کرد. غار خانه آن‌ها بود، ، میوه‎ها، برگ درختان، گوشت خامِ شکار، غذایشان و پوست حیوانات لباسشان. آن سال، فصل زمستان، هوا بسیار سرد شد و برف زیادی بارید. پدر و مادر برای پیدا کردن غذا بیرون رفتند و هوشی با بردار کوچکش تنها ماند. هوشی سعی کرد برادرش را گرم نگه دارد؛ اما نیمه‌های شب اتفاقی افتاد که باعث شد هوشی آتش و فواید آن را کشف کند!

جن‌های برج کبوترخانه

معرفی کتاب
این کتاب ماجرای چهار نوجوان است که در شهری کوچک و تاریخی زندگی می‌کنند. در وسط این شهر تپه‌ای است که آن‌ها اغلب برای گپ زدن به آنجا می‌روند. روزی یکی از آن‌ها پیشنهاد می‌کند که وارد چاهی در گوشه‌ای از عمارتی تاریخی شوند و فکر می‏‌کنند گنجی در زیرزمین عمارت دفن شده است. پسرها وارد چاه ‎شده؛ اما با دالان‌های پیچ‌درپیچ و طولانی مواجه می‌شوند که مدام همدیگر را قطع می‌کنند. آن‌ها چندروز در این تونل‌ها گم می‌شوند و ماجراهایی عجیب و غریبی برایشان پیش می‌آید!

چشمه مال کیه؟

معرفی کتاب
این داستان درباره فیل بزرگی است که فکر می‏‌کند چشمه متعلق به اوست و به خرگوش‌ها اجازه نمی‏‌دهد از آن آب بخورند. خرگوش‎ها سعی می‌‏کنند مقابل او بایستند و زیر بار حرف زور نروند. وقتی که فیل خواب است، آن‎ها دست و پای او را با طناب می‎بندند؛ ولی این کار هیچ فایده‎ای ندارد، فیل خیلی راحت طناب را باز می‏‌کند. خرگوش‌ها نقشه دیگری می‌‏کشند و شب‌هنگام به سراغ فیل می‌‏روند!

حسابت رو می‌رسم!

معرفی کتاب
خرگوش‌کوچولو به جایی رسید که پر از هویج بود. با خودش فکر کرد که همه این هویج‌ها مالِ من است و اگر کسی به اینجا بیاید، حسابش را می‌رسم؛ اما ناگهان آقای گاو را دید که نزدیک می‎شد. خرگوش سعی کرد جلوی گاو را بگیرد؛ ولی گاو همچنان جلو می‌‏آمد. خرگوش‌کوچولو طنابی به دور گردن گاو انداخت. او می‎خواست حساب گاو را برسد و برای همین تصمیم گرفت او را به آن طرف رودخانه ببرد. آیا خرگوش می‏‌تواند این کار را انجام دهد و گاو را از خوردن هویج‌ها منصرف کند؟

سفیدتر از برف، خوش‌بوتر از یاس

معرفی کتاب
این داستان از زبان نوجوانی روایت می‎شود که پدرش قهوه‌خانه‌ای دارد و مرشدی پیر که از دوستان پدرش است در آن پرده می‌خواند. پسر چنان محو پرده‌خوانی و نقالی مرشد می‌شود که گویی خود را در صحرای کربلا ‌می‌یابد و از نزدیک وقایع را به چشم می‌بیند. داستان در فصول مختلف خود، در قالب همین سناریو، روایتی از زندگی برخی اصحاب کمتر شناخته شده امام حسین علیه‌السلام را در حادثه عاشورا بازمی‌گوید.

یک شغل نان و آب‌دار

معرفی کتاب
این داستان مصداق این ضرب‌المثل است، «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید». جوان کلبه کوچکی داشت و تکه‌زمینی که در آن گندم می‎کاشت، بزی که از شیرش استفاده می‏‌کرد و مرغی که هرروز برایش تخم می‎گذاشت و... . روزی از چندنفر شنید که می‌‏تواند آن طرف رودخانه شغل نان و آب‌داری پیدا کند و زندگی بهتری داشته باشد. او هرروز نقشه می‏‌کشید که چطور به آن طرف رودخانه برود و چگونه حیوانات و وسایلش را با خودش ببرد و سرانجام کاری کرد که سگ و گربه‎اش فرار کردند، بز و خوشه گندمش را دربرابر مقداری نان به چوپانی فروخت و... . جوان به آن طرف رودخانه رسید، درحالی‎که از سرما به خود می‎لرزید و گرسنه بود و... .

دارکوب تا کی به درخت خواهد کوبید؟

معرفی کتاب
ملخ از پرش خوبی که کرده بود، خیلی خوش‌حال بود؛ اما لاک‌پشت که در همان نزدیکی بود و پرش ملخ را دیده بود، گفت که ملخ کار مهمی نکرده است و اگر به اندازه یک عقاب هم بپرد، تازه می‎شود یک عقاب! کرم کوچولو از اینکه همه برگ‌ها را خورده بود، به خودش افتخار می‏‌کرد؛ اما لاک‌پشت گفت اگر یک درخت را هم بخورد، تازه می‏‌شود موریانه! زنبور تمام شیره گل را مکیده بود و از این بابت خیلی راضی به نظر می‎رسید؛ اما لاک‌پشت گفت... . این داستان به نوعی گویای این موضوع است که هرکسی باید سعی کند خودش باشد.

دنیا بدون درخت

معرفی کتاب
درخت خسیس نه به گنجشک‎ها اجازه می‎داد که روی شاخه‌هایش بنشینند و آواز بخوانند نه به گوسفندها که زیر سایه‌اش استراحت کنند. او به پیرمرد خسته هم اجازه نداد که میوه‌ای بچیند و بخورد و حتی کرم کوچولو هم نتوانست زیر پوستش لانه‎ای بسازد. درعوض، چشمه‌ زیر درخت، همه آن‎ها را کنار خودش جای داد. چشمه فکر می‌کرد که دنیا بدون گنجشک‌ها، گوسفندها، انسان‎ها و کرم‎ها، جای زیبایی نیست. درخت از چشمه هم خواست که از آنجا برود و... .

فصل پنجم: سکوت

معرفی کتاب
پسرک نوجوانی از جنوب شهر تهران که روزهایش را با فروش بستنی یخی می‌گذراند، ناگهان متوجه می‌شود، بی‌‌آنکه بداند با پرحرفی‎هایش، مبارزی انقلابی را به ساواک لو داده است که منجر به شهادت آن فرد می‌شود. این ماجرا نوجوان را متحول می‌کند تاجایی‌که حتی وقتی ساواک او را دستگیر می‌کند، به رغم سن کمش، دیگر کلامی به زبان نمی‌آورد و... .