آرتیست
معرفی کتاب
آقای «کوشا»ی مجرد که پای به سالمندی گذاشته است، خانهای قدیمی با معماری قاجاری در منطقه خوبی از مشهد دارد که دست مردی دیگر است. او به دنبال نویسندهای است که بیاید و زندگی سالهای از دست رفتهاش را بنویسد. «سعید پویا»، ناخواسته و برای دستمزدی بیست میلیونی وارد قصه میشود. سعید صاحبخانه را وادار به فروش خانه میکند و با بازی نمایشی خود، خانه را میخرد. آقای کوشا از او میخواهد که دستی بر سر و روی خانه بکشد و آن را برای سالمندانی به تعداد بیستنفر که همه از دوستان قدیمی او هستند، آماده کند. تمام کارها انجام میشود؛ اما ناگهان نویسنده را میدزدند!
به وقت شهریور
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی هفت داستان کوتاه است. داستانهای این مجموعه ساده و قابل باورند؛ چون از زندگی روزمره مردم هستند. داستان «به وقت شهریور» درباره دختری جوان و روستایی، به نام «صاحبه» است که به تازگی نامزد کرده است؛ اما نامزدش، «احمد» به جبهه میرود. صاحبه روزها را به این امید سر میکند که هرچه زودتر احمد بازگردد. احمد هر چندوقت یکبار تماس میگیرد و هم از حال و احوال نامزدش باخبر میشود هم از احوال مردم روستا. روزی که احمد قول داده بود بیاید، خبری از او نمیشود و... .
بزرگ قد یک دکمه
معرفی کتاب
دکمه پلاستیکی سیاه از لباس پسرکی کَنده میشود و روی زمین میافتد. هیچکس متوجه او نمیشود و دکمه غصه میخورد. دکمه هرروز ماجرایی را پشت سر میگذارد. او آرزو میکند کاش دکمه لباس پادشاه بود تا در قصر به راحتی زندگی کند؛ اما او فقط یک دکمه است! روزی خیاطی او را پیدا میکند و... . هردکمهای به کاری میآید؛ ولی او فقط یک دکمه پلاستیکی است تا اینکه روزی خیاط او را به پسرکی میدهد و پسرک دکمه را در جیبش میگذارد. دکمه فکر میکند برای همیشه زندانی شده است؛ اما حقیقت چیز دیگری است.
هفت دقیقه به شلیک
معرفی کتاب
در دقایق آخر سال، تاکسی خطیِ سبز، با پسر جوانی تصادف میکند. دختر جوان خبرنگار که همان حوالی است و در حال تهیه گزارش از حال و هوای عید، شاهد این تصادف است. او با همان ماشینی که با پسر تصادف کرده است، جوان را به بیمارستان میرساند و از نگهبان میخواهد از راننده چشم برندارد، مبادا که فرار کند! خبرنگار جوان وقتی میبیند جوان بههوش آمده، از دکتر میخواهد که پلیس را خبر نکند و خودش به دنبال مادر جوان میرود.
جادوی دژ
معرفی کتاب
«میرمهنا» دزد دریایی معروف در زمان «کریمخان زند» بود که وارد مبارزه با هلندیها شد. پدرش حاکم ریگ بود و آن زمان دو کمپانی خیلی معروف در خلیج فارس فعالیت میکردند. کمپانی هند شرقی متعلق به انگلیسیها بود و هلند شرقی متعلق به هلندیها. درواقع هلندیها برای رقابت با انگلیسیها و کمپانی هند شرقی، کمپانی هلند را راهاندازی کردند و با پدر میرمهنا وارد مذاکره شدند و جزیره خارک را در اختیار خودشان گرفتند. به همین علت، میرمهنا وارد مبارزه شد، قدرت را در بندر ریگ به دست گرفت و... .
نوههای ننهرعنا
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سه داستان درباره «ننهرعنا» و نوههای دوقلویش، «مهناز» و «مریم»، است. مهناز و مریم آنقدر شبیه هستند که مادربزرگ همیشه آنها را اشتباه میگیرد. نزدیک عید است و مادربزرگ میخواهد خانهتکانی کند. بچهها فکر میکنند خانهتکانی یعنی تکاندن خانه و فکر میکنند که مادربزرگ هرگز نمیتواند این کار را بکند! اما وقتی معنی آن را میفهمند، هرروز به مادربزرگ سر میزنند و به او کمک میکنند. ننهرعنا راهکاری دارد تا دیگر نوههایش را اشتباه نگیرد. او... .
گربه ستاره را خورد
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی پنج داستان کوتاه است. «خانم بزرگ»، «دستهای پدر» و «گربه ستاره را خورد»، نام برخی از این داستانهاست. داستان آخر درباره دخترکوچولویی است که بچه گنجشکی را در باغچه حیاطشان پیدا میکند. او تصمیم میگیرد پرنده کوچک را نگه دارد و از آن مراقبت کند. او نام گنجشک را ستاره میگذارد؛ اما روزی گربه سیاه، گنجشک را میخورد! دخترک خیلی غمگین است و مرتب گریه میکند. او نمیتواند ستاره را فراموش کند تا اینکه... .
دریاچه آبیرنگ
معرفی کتاب
قورباغه زبر و زرنگ کنار دریاچه آبی زندگی میکند. روزی قورباغه میبیند که دریاچه خشک شده است! دریاچه میگوید رود بزرگ هرروز برایش آب میآورد؛ اما چندروز است که نیامده است! قورباغه سراغ رود بزرگ میرود و متوجه میشود که چندروز است باران نباریده و رود خشک و بیآب است. قورباغه به سختی نزد ابر سفید میرود و از او میخواهد که روی رود بزرگ ببارد... .
دو فسقلی
معرفی کتاب
«مهتا» سیب خوشرنگ و بویی از مادرش گرفت و به آن گاز زد و چقدر هم خوشمزه بود؛ اما ناگهان وسط سیب، سوراخی دید که از آن کرم کوچولویی بیرون آمد! کرم کوچولوعصبانی بود و فریاد میکشید که چرا مهتا خانهاش را خراب کرده است! اما مهتا صدای او را نمیشنید. دخترک مادرش را صدا کرد و کرم را نشانش داد و کرم همچنان داد و فریاد میکرد؛ اما هیچکدام صدایش را نمیشنیدند! مادر با کارد، کرم کوچولو را با خانهاش از سیب جدا کرد و انداخت تو باغچه! کرم کوچولو درحالیکه فریاد میزد، صدایی شنید... .
مرغ افتاد و مرد خروس غصه خورد
معرفی کتاب
خانممرغه و آقاخروسه حسابی گرسنه بودند که صاحبِ خانه سفرهاش را برای آنها تکاند. خانممرغه تندتند شروع کرد به خوردن که ناگهان تکه نان خشکی در گلویش گیر کرد و راه نفسش را بست و باعث شد که خانم مرغ روی زمین بیفتد! آقای خروس از غصه خاک بر سر و تاجش ریخت. آقاکلاغه که روی درخت حیاط لانه داشت، از غم آقاخروسه، پرهایش را کَند! برگهای درخت از غصه کلاغ ریخت و جوی آب...؛ اما وقتی صاحبِ خانه از ماجرا باخبر شد، با عجله آمد و... .