چشمه مال کیه؟
معرفی کتاب
این داستان درباره فیل بزرگی است که فکر میکند چشمه متعلق به اوست و به خرگوشها اجازه نمیدهد از آن آب بخورند. خرگوشها سعی میکنند مقابل او بایستند و زیر بار حرف زور نروند. وقتی که فیل خواب است، آنها دست و پای او را با طناب میبندند؛ ولی این کار هیچ فایدهای ندارد، فیل خیلی راحت طناب را باز میکند. خرگوشها نقشه دیگری میکشند و شبهنگام به سراغ فیل میروند!
حسابت رو میرسم!
معرفی کتاب
خرگوشکوچولو به جایی رسید که پر از هویج بود. با خودش فکر کرد که همه این هویجها مالِ من است و اگر کسی به اینجا بیاید، حسابش را میرسم؛ اما ناگهان آقای گاو را دید که نزدیک میشد. خرگوش سعی کرد جلوی گاو را بگیرد؛ ولی گاو همچنان جلو میآمد. خرگوشکوچولو طنابی به دور گردن گاو انداخت. او میخواست حساب گاو را برسد و برای همین تصمیم گرفت او را به آن طرف رودخانه ببرد. آیا خرگوش میتواند این کار را انجام دهد و گاو را از خوردن هویجها منصرف کند؟
سفیدتر از برف، خوشبوتر از یاس
معرفی کتاب
این داستان از زبان نوجوانی روایت میشود که پدرش قهوهخانهای دارد و مرشدی پیر که از دوستان پدرش است در آن پرده میخواند. پسر چنان محو پردهخوانی و نقالی مرشد میشود که گویی خود را در صحرای کربلا مییابد و از نزدیک وقایع را به چشم میبیند. داستان در فصول مختلف خود، در قالب همین سناریو، روایتی از زندگی برخی اصحاب کمتر شناخته شده امام حسین علیهالسلام را در حادثه عاشورا بازمیگوید.
یک شغل نان و آبدار
معرفی کتاب
این داستان مصداق این ضربالمثل است، «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید». جوان کلبه کوچکی داشت و تکهزمینی که در آن گندم میکاشت، بزی که از شیرش استفاده میکرد و مرغی که هرروز برایش تخم میگذاشت و... . روزی از چندنفر شنید که میتواند آن طرف رودخانه شغل نان و آبداری پیدا کند و زندگی بهتری داشته باشد. او هرروز نقشه میکشید که چطور به آن طرف رودخانه برود و چگونه حیوانات و وسایلش را با خودش ببرد و سرانجام کاری کرد که سگ و گربهاش فرار کردند، بز و خوشه گندمش را دربرابر مقداری نان به چوپانی فروخت و... . جوان به آن طرف رودخانه رسید، درحالیکه از سرما به خود میلرزید و گرسنه بود و... .
دارکوب تا کی به درخت خواهد کوبید؟
معرفی کتاب
ملخ از پرش خوبی که کرده بود، خیلی خوشحال بود؛ اما لاکپشت که در همان نزدیکی بود و پرش ملخ را دیده بود، گفت که ملخ کار مهمی نکرده است و اگر به اندازه یک عقاب هم بپرد، تازه میشود یک عقاب! کرم کوچولو از اینکه همه برگها را خورده بود، به خودش افتخار میکرد؛ اما لاکپشت گفت اگر یک درخت را هم بخورد، تازه میشود موریانه! زنبور تمام شیره گل را مکیده بود و از این بابت خیلی راضی به نظر میرسید؛ اما لاکپشت گفت... . این داستان به نوعی گویای این موضوع است که هرکسی باید سعی کند خودش باشد.
دنیا بدون درخت
معرفی کتاب
درخت خسیس نه به گنجشکها اجازه میداد که روی شاخههایش بنشینند و آواز بخوانند نه به گوسفندها که زیر سایهاش استراحت کنند. او به پیرمرد خسته هم اجازه نداد که میوهای بچیند و بخورد و حتی کرم کوچولو هم نتوانست زیر پوستش لانهای بسازد. درعوض، چشمه زیر درخت، همه آنها را کنار خودش جای داد. چشمه فکر میکرد که دنیا بدون گنجشکها، گوسفندها، انسانها و کرمها، جای زیبایی نیست. درخت از چشمه هم خواست که از آنجا برود و... .
فصل پنجم: سکوت
معرفی کتاب
پسرک نوجوانی از جنوب شهر تهران که روزهایش را با فروش بستنی یخی میگذراند، ناگهان متوجه میشود، بیآنکه بداند با پرحرفیهایش، مبارزی انقلابی را به ساواک لو داده است که منجر به شهادت آن فرد میشود. این ماجرا نوجوان را متحول میکند تاجاییکه حتی وقتی ساواک او را دستگیر میکند، به رغم سن کمش، دیگر کلامی به زبان نمیآورد و... .
کوه مرا صدا زد
معرفی کتاب
«جلالِ» نوجوان، در دهکدهای در کوههای سبلان زندگی میکند. او با اسبش به دهکده همسایه میرود تا برای پدرِ بیمارش حکیم بیاورد. به توصیه حکیم، عمو»اسحاق» پدر را برای معالجه به شهر میبرد؛ اما حکیم و پزشکان نمیتوانند او را نجات دهند. جلال تصمیم میگیرد بنا به توصیه پدر، جای خالی او را در خانواده پر کند. روزی، وقتی عمو اسحاق برای گرفتن کبک به کوهستان میرود، جلال که نتوانسته رضایت او را جلب کند، پنهانی به دنبالش میرود. در بین راه عمو متوجه حضور جلال شده و از سر دلسوزی او را هم با خود همراه میکند و... .
مهمانهایی با کفشهای لنگهبهلنگه
معرفی کتاب
این کتاب مجموعهای از داستانکهایی درباره جانبازان است. مردانی که سلامتی خود را در جبههها جا گذاشتند و بعد از بازگشت نهتنها روحیه خود را نباختند و گوشهگیر نشدند، بلکه آنچنان سرزنده و فعال در کوچه و خیابان حاضر شدند که مردنم فراموش کردند اینها جانباز هستند. داستان اول که «املا» نام دارد، درباره پسری است که املایش ضعیف است. پدر او را سرزنش میکند؛ اما مادربزرگ میگوید که خود او نیز دیکتهاش افتضاح بوده است و نامهای که سالها پیش از جبهه فرستاده است به دست نوه خود میدهد؛ اما اینجا پایان داستان نیست!
پاپر
معرفی کتاب
پاپر کبوتری است که برای کبوتربازان، ارزش کمی دارد. چندروزی است که صاحبِ پاپر تصمیم گرفته است دوروبرش را خلوت کند و کبوترهای کم ارزشش را بفروشد یا سرببرد. پاپر این موضوع را میداند. به همین دلیل وقتی صاحبش او را در دست میگیرد، بال و پری میزند و خودش را از دستهای او بیرون میکشد و به آسمان میرود. پاپر میخواهد فرار کند و دیگر به لانه بازنگردد؛ اما او احتیاج به آب و دانه و سرپناه دارد و وقتی زمستان از راه برسد چه کند؟ هنگامیکه پاپر تصمیم میگیرد نزد صاحبش بازگردد، فکری به ذهنش میرسد و... .