Skip to main content

عابر بانک صورتی

معرفی کتاب
مردم جلوی عابر بانک صورتی صف می‌بندند و پول می‌گیرند و به فروشگاه می‌روند. عابر بانک داخل فروشگاه می‌شود تا ببیند چه خبر است. آنجا پر از کتاب است و عابر بانک تمام پول‌هایش را می‌دهد و کتاب می‌خرد؛ ولی مردم می‌آیند و از او پول می‌خواهند. حالا او چه کار باید بکند؟

ابر مهربان

معرفی کتاب
باد با ابرهای کوچولو بازی می‌کند؛ اما ابر کوچولو همچنان دلش بازی می‌خواهد. باد ابر کوچولو را پیش ابر سیاه می‌برد. آن دو با هم گریه می‌کنند و تبدیل به قطرات باران می‌شوند. ابر کوچولو نگران است؛ ولی وقتی می‌بیند زمین با خوش‌حالی دستانش را به سمت بالا باز کرده است و به ابر کوچولو لبخند می‌زند، خودش را در آغوش زمین می‌اندازد.

قصه‌ شب‌تاب و ماه

معرفی کتاب
کرم شب‌تاب در جنگل قدم می‌زند و هوا را روشن می‌کند؛ اما او مغرور شده و فکر می‎کند زیباترین حیوان جنگل است. یک شب، کرم شب‌تاب، زیر برگی پنهان می‌شود تا جنگل تاریک بماند؛ اما ماه پرنورتر از همیشه، جنگل را روشن می‌کند و به کرم شب‌تاب می‌گوید کمک کردن به دوستان وظیفه ماست.

سوپ پونه

معرفی کتاب
مادر «پونه» بیمار است و پونه کوچولو تصمیم می‌گیرد برای مادرش سوپ درست کند؛ ولی جای هیچ چیز را نمی‌داند و مرتب از مادر سؤال می‌کند. سرانجام سوپ آماده می‌شود و مادر با لذت آن را می‌خورد و تشکر می‌کند. پونه یک قاشق از سوپ می‌خورد و... .

بدون اجازه

معرفی کتاب
«خرگوش» یک درخت سیب دارد. او به هیچ‌کس اجازه نمی‌دهد به آن نزدیک شود. گنجشک، سنجاب، خارپشت و لاک‌پشت از خرگوش اجازه می‌خواهند که چند تا سیب بچینند؛ اما خرگوش داد و فریاد راه می‌اندازد. روز بعد از توفان، خرگوش می‌بیند همه سیب‌ها چیده شده است؛ ولی چه کسی این کار را کرده است؟

مورچه‌ای به اسم گل‌باقالی

معرفی کتاب
همه مورچه را «گل‌باقالی» صدا می‌زنند؛ اما او از این اسم خوشش نمی‌آید و فکر می‎کند چیزی شبیه الاغ و فیل است. مورچه تصمیم می‌گیرد از آنجا برود. او همه وسایلش را جمع می‌کند و با ملخ به جاهای دور می‌رود. در آنجا با گل زیبایی آشنا می‌شود که نامش گل‌باقالی است و متوجه می‌شود که این نام اصلاً هم بد نیست.

صندلی‌ها هم پارک را دوست دارند

معرفی کتاب
صندلی چوبی پیر شده و خسته و غمگین است. او دیگر حوصله هیچ‌کس را ندارد. صاحبخانه او را در کوچه می‌گذارد؛ چون دیگر به درد نمی‌خورد. صندلی به پارک می‌رود و بازی می‌کند و با افراد جدیدی آشنا می‌شود. حالا او سرحال و خوشحال است.

عنکبوت بی‌تار

معرفی کتاب
عنکبوت روی درخت توت نشسته است که کرم ابریشم را می‌بیند و دهانش آب می‌افتد. او نقشه‌ای می‌کشد تا کرم ابریشم را بخورد.عنکبوت هر کاری می‌کند، موفق نمی‌شود کرم ابریشم را گول بزند و در نهایت خودش در دامی که برای کرم پهن کرده است، گرفتار می‌شود.

آرزوی آدم آهنی

معرفی کتاب
آدم‌آهنی که همه‌چیزش آهنی است، در شهر آدم‌ها تنهاست. او آرزو دارد که همه‌چیز آهنی شود. او فرشته آرزوها را پیدا می‌کند و فرشته، بزرگ‌ترین آرزوی آدم‌آهنی را برآورده می‌کند. حالا همه‌چیز برعکس شده است. همه‌چیز آهنی است؛ اما آدم‌آهنی هم برعکس شده و دیگر آهنی نیست.

حوض و ماه

معرفی کتاب
حوض بزرگ، پر از ماهی است؛ ولی شب‌ها ماهی‌ها می‌خوابند و حوض تنها می‌ماند. یک شب ماه، بالای حوض می‌آید و عکسش در آب می‌افتد. ماه و حوض تا صبح با هم حرف می‌زنند. آن‌ها دوستان خوبی هستند تا اینکه یک شب، هر چه حوض منتظر می‌ماند، ماه نمی‌آید. حوض نمی‌داند که ماه آمده است؛ اما ابرها روی آن را پوشانده‌اند. باران شروع به باریدن می‌کند و... .