Skip to main content

بهترین جای دنیا

معرفی کتاب
کلاغ کوچولو با تمرین پرواز، «به کلاغ شیرجه‌ای» معروف است. روزی بدون اجازه پدر و مادرش، از جنگل بیرون می‌رود و با عقاب روبه‌رو می‌شود. او به شدت ترسیده و فکر می‌کند چگونه می‌تواند خودش را از چنگال عقاب نجات دهد.

بهار آمد

معرفی کتاب
در این داستان، کودکی می‌خواهد که هرچه زودتر درخت گیلاس برگ و گل بدهد. کودک به دنبال بهار می‌گردد و با برف، خورشید، ابر، باد و... صحبت می‌کند و سرانجام متوجه می‌شود که چگونه مقدمات بهار فراهم می‌شود.

گرگ قرمزی

معرفی کتاب
آقا گرگه همه دندان‌هایش ریخته و دیگر نمی‌تواند گوشت بخورد. او فقط یک آرزو دارد و آن اینکه فقط یک‌بار بتواند مادربزرگ را شکار کند و بخورد. او به خانه مادربزرگ می‌رود و از پشت پنجره می‌بیند که مادربزرگ دندان‌های مصنوعی‌اش را درآورده است. آقا گرگه به سرعت دندان‎ها را برمی‎دارد و داخل دهانش می‌گذارد و... .

وای مامانش آمد

معرفی کتاب
در این داستان کودکان با نحوه زندگی تمساح‌ها آشنا می‌شوند. بچه‌لاک‌پشت و بچه‌قورباغه در کنار رود مشغول بازی هستند، بچه تمساح دوست دارد با آن‌ها بازی کند؛ اما مادر قورباغه و لاک‌پشت مخالف این کار هستند و... .

تقسیم شعله

معرفی کتاب
کلبه خرس کوچولو خیلی سرد است. خرس از خانه بیرون می‌رود تا شعله آتشی بیابد و به خانه بیاورد. خرس کوچولو شعله را پیدا می‎کند؛ ولی در راه، خانم روباه، موش کور و خارپشت از او می‌خواهند که کمی از شعله آتش را به آن‌ها بدهد. خرس با مهربانی این کار را انجام می‌دهد؛ اما برای خودش شعله کوچکی می‌ماند.

قورباغه‌ای که بزرگ شد

معرفی کتاب
بچه‌قورباغه تازه بزرگ شده است. این‌طرف و آن‌طرف می‌پرد و دوست دارد همه قورباغه‌ها او را ببینند؛ ولی هیچ‌کس به او توجهی نمی‌کند و همه سرگرم کارهای خودشان هستند تا اینکه دو پسربچه می‌بیند که می‌خواهند بچه‌قورباغه‌ها را شکار کنند. او با فکر بکری، بچه‌قورباغه‌ها را نجات می‌دهد و از آن به بعد معروف می‌شود.

اَلنگ و مَلنگ

معرفی کتاب
«النگ» و «ملنگ» دو دوست هستند که با هم زندگی می‌کنند. آن‌ها نه غذا دارند، نه پول. به همین دلیل تصمیم می‌گیرند به جنگ بروند و غنیمت به دست آورند. در ادامه داستان، آن‌ها یاد می‌گیرند که بدون جنگ هم می‌توانند صاحب همه چیز بشوند؛ اما باید کار کنند و زحمت بکشند.

ننه زغالی سیاه خالی

معرفی کتاب
«ننه‌زغالی» با عجله می‌رود تا چشم آدم‌برفی بشود. او نگران آدم‌برفی است که بدون چشم است؛ ولی وقتی به آدم‌برفی می‌رسد، می‌بیند به جای چشم‌هایش، دو تا دکمه دارد. ننه‌‌زغالی ناراحت و دل‌شکسته، گوشه‌ای می‌نشیند و غصه می‌خورد؛ ولی ناگهان «عمورفتگر» او را پیدا می‌کند و با خودش می‌برد.

بادکنک‌ها در برف

معرفی کتاب
زمستان نزدیک بود و مادربزرگ گلک با کاموایی قرمز می‌خواست برای او لباس گرم ببافد. گلک دوست داشت با کاموا بازی کند. موقع بازی کلاف قِل خورد و وارد دشت زیبایی، پر از کلاف‌های رنگی شد. کلاف قرمز فکر می‎کرد گلک خودخواه است. او از این موضوع ناراحت شد و تصمیم گرفت به خانه بازگردد و... .

آزاد شده‌ی پیامبر (ص)

معرفی کتاب
پیامبر (ص) روی سنگی نشسته بودند و برای مسلمانان صحبت می‌کردند که شتری نزدیک شد و از صاحبش شکایت کرد. پیامبر (ص) جابر را نزد صاحب شتر فرستاد و او را احضار کرد. با سخنان پیامبر به صاحب شتر، آن شتر در مدینه معروف شد.