Skip to main content

اَلنگ و مَلنگ

معرفی کتاب
«النگ» و «ملنگ» دو دوست هستند که با هم زندگی می‌کنند. آن‌ها نه غذا دارند، نه پول. به همین دلیل تصمیم می‌گیرند به جنگ بروند و غنیمت به دست آورند. در ادامه داستان، آن‌ها یاد می‌گیرند که بدون جنگ هم می‌توانند صاحب همه چیز بشوند؛ اما باید کار کنند و زحمت بکشند.

ننه زغالی سیاه خالی

معرفی کتاب
«ننه‌زغالی» با عجله می‌رود تا چشم آدم‌برفی بشود. او نگران آدم‌برفی است که بدون چشم است؛ ولی وقتی به آدم‌برفی می‌رسد، می‌بیند به جای چشم‌هایش، دو تا دکمه دارد. ننه‌‌زغالی ناراحت و دل‌شکسته، گوشه‌ای می‌نشیند و غصه می‌خورد؛ ولی ناگهان «عمورفتگر» او را پیدا می‌کند و با خودش می‌برد.

بادکنک‌ها در برف

معرفی کتاب
زمستان نزدیک بود و مادربزرگ گلک با کاموایی قرمز می‌خواست برای او لباس گرم ببافد. گلک دوست داشت با کاموا بازی کند. موقع بازی کلاف قِل خورد و وارد دشت زیبایی، پر از کلاف‌های رنگی شد. کلاف قرمز فکر می‎کرد گلک خودخواه است. او از این موضوع ناراحت شد و تصمیم گرفت به خانه بازگردد و... .

آزاد شده‌ی پیامبر (ص)

معرفی کتاب
پیامبر (ص) روی سنگی نشسته بودند و برای مسلمانان صحبت می‌کردند که شتری نزدیک شد و از صاحبش شکایت کرد. پیامبر (ص) جابر را نزد صاحب شتر فرستاد و او را احضار کرد. با سخنان پیامبر به صاحب شتر، آن شتر در مدینه معروف شد.

گربه توی مسجد

معرفی کتاب
مسلمانان برای نماز در مسجد جمع شده‌اند که گربه‌ای را می‌بینند. آن‌ها قصد دارند گربه را از مسجد بیرون کنند که پیامبر اکرم (ص) مانع می‌شوند. گربه در مسجد، بچه‌هایش را به دنیا می‌آورد؛ ولی باز هم پیامبر اجازه نمی‌دهند او را بیرون کنند.

سر بی‌کلاه

معرفی کتاب
موضوع این داستان مهربانی و کمک به دیگران است. باد کلاه پسرک را برمی‌دارد. درخت کلاه را می‌گیرد و پرنده که در کلاه کوچک و قدیمی لانه دارد، کلاه پسرک را به عنوان لانه جدید انتخاب می‌کند. درخت کلاه قدیمی را به زمین می‌اندازد و پسرک آن را برمی‌دارد. حالا او هم کلاه دارد.

یکی بود، امّا یکی نبود

معرفی کتاب
طوطی می‌خواست قصه بگوید. او گفت: «یکی بود، یکی نبود.» آن‌که بود، رفت دنبال آن‌که نبود. همه جای خانه را گشت؛ حتی همه جای درخت را؛ ولی آن‌که نبود را پیدا نکرد. برای همین پیش طوطی برگشت و گفت: « همه جا را گشتم؛ ولی آن‌که نبود را پیدا نکردم. طوطی... .

فرانکلین به جشن خداحافظی می‌رود

معرفی کتاب
فرانکلین به جشن مهاجرت دعوت شده است؛ ولی چیزی درباره این جشن نمی‌داند و بسیار نگران است. بعد از مدرسه، فرانکلین مطالب بسیاری درباره این جشن یاد می‌گیرد؛ اما باز هم نگران است. نویسنده درصدد است تا روابط اجتماعی را به کودکان آموزش دهد.

فرانکلین یک مدال می‌خواهد

معرفی کتاب
فرانکلین در گروه کُر و باشگاه شطرنج کتابخانه مدرسه عضو است؛ اما امشب می‌خواهد در تیم پیشاهنگی جنگل هم عضو شود و هر چه زودتر مدال پیشاهنگی بگیرد. او قول و سرود و دست دادن پیشاهنگی را یاد می‌گیرد و متوجه می‌شود برای گرفتن مدال باید صبر کند.

فرانکلین و پرستار بچه

معرفی کتاب
پدر و مادر فرانکلین می‌خواهند به مهمانی بروند و قرار است مادر بزرگ برای مراقبت از فرانکلین و خواهرش به خانه آن‌ها بیاید؛ اما مادربزرگ سرما خورده و نمی‌تواند بیاید. مادر فرانکلین، خانم موش آبی را خبر می‌کند تا از بچه‌ها نگهداری کند. موش آبی کارهای جالبی انجام می‌دهد، طوری که فرانکلین به او علاقه‌مند می‌شود.