Skip to main content

آدمک با‌سواد

معرفی کتاب
در این داستان کودکان با چگونگی کار کردن چراغ‌ راهنمایی و رانندگی آشنا می‌شوند. آدمک سبز و آدمک قرمز دو نماد چراغ راهنمایی، از زندگی خود راضی نیستند، به ویژه آنکه آدمک سبز دوست دارد وضعیت زندگی‌اش را تغییر دهد. او متوجه می‌شود که اگر هر کس وظیفه خود را به درستی انجام دهد، همه می‌توانند در کنار هم شاد و خوشحال زندگی کنند.

صورتی مثل ابر

معرفی کتاب
پسرک در حال توپ‌بازی است که توپ به دست ابرها می‌افتد و آن‌ها مشغول بازی می‌شوند. آن‌ها ابر کوچولوی صورتی را بازی نمی‌دهند و ابر کوچولو گریه می‌کند و باران می‌بارد. پسرک توپ بچگی‌اش رابه ابر صورتی می‌دهد. فردای آن روز توپ‌ها کنار حیاط هستند؛ ولی... .

جوجه شتر مرغه

معرفی کتاب
جوجه شترمرغ به خودش قول داده بود که پرواز کند. با اینکه مادرش بارها به او گفته بود که نمی‌تواند پرواز کند؛ اما او اصرار داشت که این کار را انجام دهد. به همین دلیل به سراغ دوستان پرنده‌اش رفت تا به کمک آن‌ها پرواز کند. با مطالعه این داستان، توجه به توانایی‌ها واستعدادهای فردی برای رسیدن به موفقیت، به مخاطبان منتقل می‌شود.

بابا کفتری و جوجه‌اش

معرفی کتاب
«جوجه‌کفتر» با پولی که «باباکفتر» داده است، به خرید می‌رود و وقتی برمی‎گردد، بقیه پول را در جیب کت باباکفتر می‎گذارد؛ ولی باباکفتر پول را پیدا نمی‌کند و سر جوجه، داد می‌زند. ظهر همان روز، باباکفتر به خانه می‌آید و از جوجه عذرخواهی می‌کند؛ چون زود قضاوت کرده است.

دامن گل‌گلی

معرفی کتاب
«بهاره» و «یلدا» با هم قهر هستند. زنگ نقاشی است و آن‌ها شروع به نقاشی می‌کنند. بهاره و یلدا، اشکال هندسی می‎کشند. مانند دایره، مربع، مثلث و... . اشکال هندسی با هم دوست می‌شوند و بازی می‌کنند. سرانجام بهاره و یلدا هم آشتی می‌کنند.

سیب‌زمینی و اژدها

معرفی کتاب
اژدها هر روز، از توی زمین، چند تا سیب‌زمینی درمی‌آورد و می‌خورد؛ اما آن روز هر چه زمین را می‌کَند، سیب‌زمینی پیدا نمی‌کند. اژدها خسته و گرسنه گوشه‌ای می‌نشیند؛ اما او روی ریل قطار نشسته است! مردم سعی می‌کنند او را از آنجا دور کنند؛ ولی موفق نمی‌شوند تا اینکه مرد سیب‌زمینی‌فروش از آنجا رد می‌شود و... .

من دکتر نمی‌آیم!

معرفی کتاب
لیوان شیری که مادر برای «لاله» آورده است، روی فرش می‌ریزد و لاله برای اینکه ریختن شیر را پنهان کند، دروغ می‎گوید. او می‎گوید که مریض شده است و وقتی پدر و مادر تصمیم می‌گیرند او را دکتر ببرند، مجبور می‌شود حقیقت را بگوید.

آینه‌ نازنین

معرفی کتاب
نازنین جلوی آینه ایستاد و اخم کرد. آینه هم اخم کرد. نازنین عصبانی شد؛ چون فکر می‌کرد آینه او را مسخره می‌کند. مادر به نازنین گفت: « حالا لبخند بزن» و آینه هم لبخند زد. نازنین متوجه شد که می‌تواند زیباترین‌ها را در زندگی‌اش رقم بزند.

بالاتر از بالا

معرفی کتاب
کرم کوچکی کنار تخته سنگی خوابیده بود که قورباغه‌ای او را بیدار کرد. قورباغه بلندتر از کرم بود و احساس غرور می‌کرد؛ اما همین قورباغه در کنار اردک احساس کوچکی می‌کرد و اردک در کنار لک‌لک و لک‌لک در کنار زرافه و زرافه در کنار عقاب که می‌توانست بالاتر از همه پرواز کند؛ اما عقاب هم در برابر هواپیما احساس کوچکی می‌کرد... هرچه در زمین بالاتر برویم، همه چیز کوچک‌تر دیده می‌شود. نویسنده مخاطب را به تفکر درباره خدا دعوت می‌کند.

نرمولک بی‌ادب

معرفی کتاب
دختر کوچولو یک تکه ابر را می‌گیرد و با خود به خانه می‌برد. ابر هر کاری می‌کند، دختر کوچولو آن را رها نمی‌کند. او می‌خواهد با ابر بازی کند و آن را به رختخواب می‌برد. صبح که دختر کوچولو از خواب بیدار می‌شود، مادر نگاهی به تشک او می‌اندازد و عصبانی می‌شود؛ ولی آخر چرا؟