Skip to main content

نیکولا کوچولو، قوانین رانندگی

معرفی کتاب
پدر «روفوس» پلیس است و به مدرسه آمده تا دانش‌آموزان را با قوانین رانندگی آشنا کند. بچه‌ها با سؤال‌های مختلف، آقای پلیس را درگیر کارهای عملی می‌کنند. پدر روفوس از شیطنت‌ بچه‌ها خسته شده است؛ اما آن‌ها قصد دارند برای بازی به خانه او بروند.

نیکولا کوچولو، عکس یادگاری

معرفی کتاب
نیکولا و دوستانش برای گرفتن عکس یادگاری، بهترین و زیباترین لباس‌هایشان را می‌پوشند و در مدرسه حاضر می‌شوند؛ اما بین بچه‌ها، آقای ناظم و آقای عکاس درگیری به وجود می‌آید و گرفتن عکس کنسل می‌شود. بچه‌ها تصمیم می‌گیرند که عکس را در خانه «ژوفروا» و با دوربین پدر او بگیرند.

نیکولا کوچولو، دردسر در موزه

معرفی کتاب
خانم معلم «نیکولا» و دوستانش را به موزه می‌برد. بچه‌ها از بودن در موزه لذت می‌برند و تصمیم می‌گیرند با هم «قایم‌باشک» بازی کنند. در این میان یکی از اشیای قدیمی موزه گم می‌شود!. این موضوع در رسانه‌ها پخش می‌شود و بچه‌ها را بسیار نگران می‌کند؛ زیرا نیکولا آن شی را شکسته است. حال چه اتفاقی می‌افتد!؟

نیکولا کوچولو، شکار دایناسورها

معرفی کتاب
خانم معلم به بچه‌ها گفته است که باید یک شی قدیمی و مناسب و جذاب را به مدرسه بیاورند و به همکلاسی‌های خود معرفی کنند. «نیکولا» تصمیم گرفته است استخوان‌های یک دایناسور را به بچه‎ها نشان بدهد. او و دوستانش تحقیقات دیرینه‌شناسی خود را آغاز می‎کنند ؛ اما آیا موفق می‌شوند!؟

نیکولا کوچولو، پیک نیک

معرفی کتاب
خانم معلم و آقای ناظم می‌خواهند شاگردانشان را به گردش ببرند. آشنایی با گیاهان و حیوانات گوناگون برای «نیکولا» و دوستانش جذاب است. آن‌ها با دیدن حیوانات، نقشه‌های عجیبی می‌کشند که تمام برنامه‌های خانم معلم و آقای ناظم را به هم می‎زند.

نیکولا کوچولو،‌ اسباب‌بازی‌ام شکست

معرفی کتاب
«نیکولا» و دوستش «آلسست»، در حال قطار بازی هستند؛ ولی ناگهان قطار خراب می‌شود. پدر نیکولا که خودش را مقصر می‌داند، برای جبران، خسارت قطار را به آلسست می‌دهد. جبرانِ اشتباه، نکته‌ای است که داستان به آن می‎پردازد.

نیکولا کوچولو، از تاریکی نمی‌ترسم

معرفی کتاب
«نیکولا» نمره خوبی در درس تاریخ گرفته است و به عنوان هدیه، یک اسکناس می‎گیرد. نیکولا یک چراغ قوه می‌خرد تا به همه ثابت کند که از تاریکی نمی‌ترسد. او در تاریکی شب از خانه بیرون می‌آید و اتفاق عجیبی را رقم می‌زند که باعث دردسر والدینش می‌شود. افزایش اعتمادبه‌نفس از اهداف این داستان است.

نیکولا کوچول، هدیه بابام

معرفی کتاب
پدر «نیکولا»، یک دوچرخه به او هدیه می‎دهد. پدر سعی می‎کند دوچرخه‌سواری را به نیکولا یاد بدهد. پس از آموزش، آقای همسایه که شاهد ماجراست، تصمیم می‌گیرد با پدر نیکولا مسابقه بدهد. دوچرخه نیکولا در مسابقه خراب می‌شود. نیکولا غمگین و ناراحت است و... .

نیکولا کوچولو، مسابقه ‌فوتبال

معرفی کتاب
«نیکولا» و دوستانش در مدرسه تیم فوتبال تشکیل داده‌اند. او و «کلوتر» تصمیم گرفته‌اند در مسابقه پیروز شوند تا بتوانند توپ را نزد خو نگه دارند. پدر نیکولا، به عنوان مربی به بچه‌ها کمک می‎کند؛ اما هنگام بازی، اوضاع تغییر می‌کند. نیکولا و دوستانش تصمیم می‌گیرند که مشکل را به گونه‌ای دیگر حل کنند.

انگشتر سلیمان

معرفی کتاب
«بُلقیا» و «عفان» تصمیم می‌گیرند انگشتر حضرت سلیمان را پیدا کرده و صاحب مقام و قدرت شوند. آ‌ن‌ها همه جا را می‌گردند. از کوه‌ها و دریاها رد می‌شوند و سرانجام انگشتر را پیدا می‌کنند؛ ولی اژدهای بزرگی نگهبان انگشتر است. پیام داستان این است که ثروت و قدرت واقعی در قناعت است.