اِلمور با پینکی آشنا میشود
معرفی کتاب
«اِلمورِ» جوجهتیغی، در کنار اطرافیانش زندگی صمیمی و راحتی دارد، اما به تازگی به این فکر میکند که باید برای خودش دستکم یک دوست خیلی صمیمی داشته باشد؛ البته همین الان هم دوستان زیادی دارد، ولی دوست صمیمی چیز دیگری است. او از عمویش کمک میخواهد، عمو هم به المور میگوید این اتفاق باید خودش بیفتد، سرِ وقت خودش. «پینکیِ» راسو هم چون بدبو است، درست همین مشکل دارد و هیچکس با او دوست نمیشود؛ اما... .
اِلمور دنبال دوست میگردد
معرفی کتاب
«المورِ» جوجهتیغی تنها زندگی میکرد. او همیشه در پیدا کردن دوست مشکل داشت. المور روی درخت آگهی چسباند که دنبال دوست میگردد؛ اما وقتی کسی به او نزدیک میشد، تیغهای المور به طرفش پرتاب میشد. او از قصد این کار را نمیکرد. راستش اصلاً دست خودش نبود. او فکر کرد چطور میتواند از دست تیغهایش خلاص شود؛ اما جوجهتیغی که بدون تیغ نمیشود! تا اینکه فکری به ذهنش رسید!