یکی برای همه همه برای یکی
معرفی کتاب
موش کوچولویی به نام «مکس»با حمایت مادرش، آماده میشود تا برای رسیدن به رؤیاهایش به سفر برود. یک پای مکس بسیار بلند است و سبیلهایش بسیار کوتاه. مکس با اشتیاق سفرش را آغاز میکند و در اولین دیدارش، موش کور کوچکی به نام «مولی» را میبیند و متوجه میشود که چشمان او بسیار ضعیف است؛ اما بینی قویای دارد که حتی میتواند بفهمد زیر زمین چه خبر است! مکس با مولی دوست میشود و با هم به سفر ادامه میدهند...
یک توپ برای همه!
معرفی کتاب
«مولیِ» موشِ کور، «فِردیِ» قورباغه، «هِنریِ» جوجهتیغی و «مَکس» موشه، با هم توپبازی میکنند. «ریکوِ» سنجابه توپ آنها را برمیدارد و بازی را به هم میزند. موشِ کور، قورباغه، جوجهتیغی و... تلاش میکنند توپ را پس بگیرند. مَکسموشه با گذشت و مدارا موفق میشود ریکو را هم با خودشان همراه کند. آنها هرکدام مشکلی دارند؛ مولی نمیتواند خوب ببیند، فِردی خوب نمیشنود، هِنری از همهچیز میترسد و مَکس نمیتواند خوب راه برود؛ اما همه رعایت حال یکدیگر را میکنند و از بودن با هم لذت میبرند.
کنسرت پنج موش بامزه
معرفی کتاب
این داستان درباره دوستی است. نوایی خوش، پنج موش بامزه را در شبی مهتابی به کنار برکه میکشاند؛ جایی که قورباغهها کنسرت دارند؛ اما این برنامه فقط برای قورباغهها اجرا میشود و موشها را به آنجا راه نمیدهند. موشها که گرفتار افسون موسیقی شدهاند، تصمیم میگیرند آواز بخوانند؛ ولی صدای خوبی ندارند، پس سازهای خودشان را میسازند و پس از تمرین نواختن کنسرت برگزار می کنند. قورباغهها در کنسرت آنها شرکت میکنند و... .
شای و پرنده کوچک
معرفی کتاب
«شایِ» زرافه عاشق پرندههاست، پرندههایی به رنگ جواهر، پرندههایی که سریعتر از باد پرواز میکنند و...؛ اما شای تا به حال صدای یک پرنده واقعی را نشنیده است! روزی یک پرنده کوچک واقعی میآید و آواز خیلی قشنگی میخواند. شای میخواهد با پرنده حرف بزند؛ اما میترسد زبانش بگیرد یا صورتش از خجالت سرخ شود! ناگهان پرنده پر میکشد و میرود و... . شای به دنبال پرنده راه میافتد و به جایی میرود که موجودات جالبی زندگی میکنند. شای هرگز فکر نکرده بود که دنیا اینقدر بزرگ باشد و... .
برگرد خونه دیگه!
معرفی کتاب
اردک دلش میخواهد تمام وقتش را با خرس بگذراند؛ اما وقتی به خانه او میرود، خرس به ماهیگیری رفته و تا یک هفته برنمیگردد. اردک تصمیم میگیرد تا آمدن خرس به تنهایی از روزهایش لذت ببرد. او کتاب میخواند، نوشیدنی درست میکند و...؛ اما تنهایی هیچکدام از این کارها جذاب نیستند. خرس هم در جنگل، کنار رودخانه به تنهایی نمیتواند چادر بزند، ماهی بگیرد و... . او هم دلش برای اردک تنگ شده است و... .
تق تق، بیا بیرون
معرفی کتاب
این داستان تصویری درباره دوران نوزادی حیوانات است. پرندگان از تخم بیرون میآیند. ابتدا یک تخم هستند، بعد از مدتی تخم تَرَک برمیدارد و عاقبت میشکند و یک جوجه از آن بیرون میآید. تخم دیگری هست که هنوز نشکسته است و جوجهها مرتب به آن نوک میزنند تا سرانجام تَرَک برمیدارد و میشکند؛ اما از این تخم، جوجه درنمیآید! این دیگر چیست؟
یک چیز دیگر
معرفی کتاب
«یک چیز دیگر» هیچ دوستی ندارد و روی یک تپه تنها زندگی میکند. او هروقت سعی میکند با بقیه بازی کند یا قدم بزند یا کنار آنها بنشیند، آنها میگویند: «تو از ما نیستی! تو یک چیز دیگر هستی!» و او تلاش میکند مثل بقیه باشد. او سلام میکند، لبخند میزند و مثل آنها ورزش میکند؛ ولی... تا اینکه شبی، وقتی برای خواب آماده میشود، صدای در خانه را میشنود. پشت در، چیزی روی پله ایستاده است و میخواهد وارد خانه شود! آن چیز میخواهد با یک چیز دیگر دوست شود؛ اما یک چیز دیگر او را نمیشناسد و از او میخواهد که فوراً خانهاش را ترک کند؛ ولی ناگهان موضوعی را به یاد میآورد و... .
سوفی و کدو حلوایی
معرفی کتاب
«سوفی» با پدر و مادرش به بازار میرود و یک کدو حلوایی میخرد. پدر و مادر به فکر درست کردن شام با کدو هستند؛ اما سوفی ... . سوفی با ماژیک برای کدو حلوایی چشم و دهان میکشد، بعد دورش را پتو میپیچد و تابش میدهد تا بخوابد! او اسم کدو حلوایی را «برنیس» میگذارد و او را همهجا با خود میبرد. پدر و مادر سعی میکنند برای سوفی توضیح دهند که برنیس فقط یک کدو است و باید با آن غذا درست کرد و او باید یک اسباببازی واقعی داشته باشد؛ اما سوفی فقط برنیس را میخواهد تا اینکه... .
قایق چارلی
معرفی کتاب
«لالا» گنجشکه، «اولیور» فیله و «چارلی» خرگوشه میخواهند ماهی بگیرند؛ اما چارلی فقط یک تکه چوب میگیرد. بعد هرکدام از آنها قایق کوچکی میسازند و قایقها با هم مسابقه میدهند و قایق چارلی آخر میشود! چارلی غمگین است و فکر میکند نه میتواند ماهی بگیرد نه قایق بسازد. اولیور پیشنهاد میکند قایق بزرگی بسازند تا چارلی هم قایق ساخته باشد هم ماهی بگیرد... . حالا چارلی اولین ماهیاش را میگیرد.
راز سمور آبی
معرفی کتاب
خرگوش و لاکپشت و سنجاقک، کنار رودخانه بازی میکنند که میبینند یک نفر، وسط رودخانه، سمور آبی را با علفها بسته است. آنها با عجله به کمک او میروند. سنجاقک بالهایش را به صورت سمور میزند، چشمهای سمور بسته است؛ اما سبیلهایش تکان میخورد. خرگوش برای باز کردن علفها، پشت لاکپشت سوار میشود؛ اما در آب میافتد و لاکپشت او رانجات میدهد. در همین موقع، سمور بیدار میشود و از رودخانه بیرون میآید. او تازه متوجه ماجرا شده است و رازش را برای دوستانش فاش میکند.