Skip to main content

این فیل وجود ندارد

معرفی کتاب
قهرمان داستان به تازگی همسایه جدیدی پیدا کرده که اسمش «زولا» است. او دلش می‎خواهد با زولا دوست شود؛ اما فکر می‏‌کند زولا یک فیل بزرگ دارد و تمام وقت با او بازی می‌‏کند؛ چون صدای آب را می‌شنود و می‌داند که فیل‌ها عاشق آب‌بازی هستند. او صدای گروم‌گروم را می‌شنود و می‌داند که زولا با فیلش قایم‌باشک بازی می‌کند. او صدای تق و توق چکش را می‌شنود و می‌داند که زولا و فیلش در حال ساخت قلعه هستند؛ اما... .

شکار بزرگ شنبه، نمایشنامه

معرفی کتاب
پدرِ «شنبه»، شکارچی بزرگی است؛ اما حالا پیر شده است و قدرت شکار کردن را ندارد. او از پسرش می‎خواهد که کار او را ادامه دهد. پسر نمی‌‏خواهد حیوانات را بکشد؛ اما پدر عقیده دارد که پسرش حتماً باید راه اجدادش را ادامه دهد. آن‎ها همه شکارچی بوده‌اند. پسرک می‏‌خواهد گنجشکی را شکار کند؛ اما پدرش می‏‌گوید او باید حیوان بزرگی مثل شیر را شکار کند و پسر هیچ‌وقت شیر ندیده است! او با راهنمایی گنجشک به دنبال شیر می‎رود و... .

هویج کوچک هویج بزرگ

معرفی کتاب
خرگوش کوچولو از خواب بیدار می‌شود و بعد از ورزش، می‎خواهد برای صبحانه هویج پیدا کند؛ حتی اگر هویج‌های کوچکی باشند؛ اما خرگوش بزرگ که همسایه خرگوش کوچولو بود، دلش هویج بزرگ می‏‌خواهد. آن‌ها با هم راه می‌‏افتند تا به گوزن می‌‏رسند که در حال شکستن هیزم است. وقتی گوزن متوجه می‏‌شود که آن‎ها دنبال چه هستند، پیشنهاد می‌کند که به او کمک کنند تا او هم به آن‌‏ها هویج بدهد؛ اما... .

غافلگیری‌های جورواجور آماندا و تمساحش

معرفی کتاب
این کتاب حاوی شش و نیم داستان شگفت‎انگیز است درباره دو دوست شگفت‎انگیز! «آماندا» یک تمساح عروسکی دارد. هروقت آماندا بیرون می‏‌رود، تمساح خیلی دلش برای او تنگ می‎شود. تمساح دلش می‏‌خواهد آماندا هرچه زودتر بیاید و او را با هدیه‌‏ای، غافلگیر کند؛ اما وقتی آماندا به خانه بازمی‌گردد، هیچ هدیه‌ایی برای تمساح نیاورده است. وقتی آماندا متوجه خواسته تمساحش می‌شود... . سرانجام روزی آماندا با یک چیز غافلگیرکننده به خانه می‌‏آید!

چتر سبز

معرفی کتاب
هنگامی‌که فیل با چترش زیر باران قدم می‌زند، جوجه‌تیغی از راه می‌رسد. جوجه‎تیغی فکر می‌‏کند چتر فیل، قایق اوست! فیل او را از اشتباه درمی‏‌آورد و می‏‌گوید هروقت بخواهد، می‏‌تواند از آن استفاده کند. بعد گربه و خرس و خرگوش پیر می‌آیند و... . همه آن‎ها اشتباه می‎کنند. چتر متعلق به فیل است؛ اما هرکدام از آن‎ها وسیله خودش را می‌‏خواهد و به آن احتیاج دارد. حالا چه اتفاقی رخ می‏‌دهد؟

سنجاب‌ها وارد می‌شوند...

معرفی کتاب
پاییز از راه رسیده است و همه حیوانات جنگل برای خواب زمستانی آماده می‎شوند؛ اما سنجاب کوچولو، «سایریل»، بی‌خیال، تاب‌بازی می‌‏کند. همه انبارهایشان را پُر کرده‌اند؛ اما سایریل هیچ غذایی ندارد؛ حتی یک دانه! ناگهان گوشه شاخه درختی، میوه کاجی می‎بیند. از آن طرف، «بروسِ» آینده‎نگر با اینکه انبارش پر از آذوقه است، می‏‌خواهد آن میوه کاج را هم به دست آورد. آن دو باهم به طرف میوه کاج می‏‌دوند؛ ولی میوه از درخت می‎افتد و... . حالا میوه در رودخانه بالا و پایین می‌‏رود و سایریل و بروس تلاش می‌‏کنند آن را بگیرند؛ ولی میوه کاج نصیب پرنده‎ای می‎شود. سنجاب‎ها به لبه آبشار رسیده‎اند و هرلحظه ممکن است سقوط کنند. چه اتفاقی برای آن‎ها می‌‏افتد؟

روزی که همه چیز خوب می‌شود

معرفی کتاب
«برونو»، موش خرمای کوچولو، تازه از خواب زمستانی بیدار شده است و می‎خواهد تمام دنیا را بگردد. او در میان علف‌ها جایی گرم و نرم برای چرت زدن پیدا می‎کند و وقتی بیدار می‎شود، گل بسیار زیبایی را می‎بیند. آن‎ها با هم دوست می‎شوند و روزهای شادی را در کنار هم می‎گذرانند و برونو هربار از تغییر شکل گل شگفت‌زده می‎شود. روزی گل زیبا از برونو می‎خواهد به او اعتماد کند، نفس عمیقی بکشد و محکم به گل فوت کند و قول می‎دهد که همه‎چیز خوب می‎شود. برونو چشم‌هایش را می‎بندد و فوت می‎کند؛ اما... .

سنجاب گرفتار

معرفی کتاب
پدر و دختر به جنگل رفته‌اند تا برای تولد مادر گل بچینند. وقتی به خانه می‌رسند، می‎بینند در انباری باز است و بلبلی روی در آن نشسته است و یکسره آواز می‌‏خواند؛ درصورتی‌که آن‌وقت روز، پرنده‎ها باید به لانه‌هایشان بروند! وقتی آن‌ها وارد انباری می‏‌شوند، سنجابی را می‌‏بینند که جعبه‎ای روی پایش افتاده است! پدر جعبه را برمی‎دارد و پای سنجاب را که زخمی شده است، می‎بندد. دوستی یعنی این!

بهترین دوست من

معرفی کتاب
روزی خرگوش تخم‌مرغی پیدا می‌کند و آن را به خانه می‎برد. خرگوش پاپیونی مثل پاپیون خودش برای تخم‌مرغ درست کرده و غذایش را هم با او تقسیم می‎کند و از آن به بعد، آن‌ها همه‌جا با هم هستند و از همه‌چیز با هم لذت می‌برند. خرگوش همیشه مراقب تخم‌مرغ است که نشکند و او را خیلی دوست دارد. روزی مادر تخم‎مرغ او را پیدا می‏‌کند و با خود می‎برد و خرگوش تنها می‌شود. بدون تخم‌مرغ هیچ‌چیز مثل قبل نیست. خرگوش ناراحت و غمگین است تا اینکه... .

جاده سنگی صلح

معرفی کتاب
داستان این کتاب از زبان کودکی به نام «راما» روایت می‏‌شود که از خانه‌اش و کشورش آواره و مجبور می‌شود با خانواده‌اش به سرزمینی دیگر پناه ببرد. او در سرزمین خود هر روز با صدای خروسشان بیدار می‎شد، درحالی‌که صبحانه آماده بود. پدر راما کشاورزی می‌کرد و پدربزرگش ماهی‌گیری. همه‎چیز برای راما لذت‌بخش و آرام بود؛ تا اینکه جنگ و بمب‌ها زندگی‌‌ آرام او و خانواده‌اش را به هم ریختند و وادار به کوچشان کردند. ‌مردم یکی‌یکی و بعد بیشتر و بیشتر آنجا را ترک کردند. آیا آن‌ها دوباره به سرزمین خود بازمی‌گردند؟ تصاویر آفریده شده از شن‌ها و سنگ‌‌ریزه‌ها تصاویر این کتاب را بسیار متمایز کرده است.