Skip to main content

پیشته و چخه

معرفی کتاب
«پیشته» و «چخه» با هم دوست هستند. پیشته گربه‎ها را می‌ترساند و چخه سگ‌ها را. روزی پیشته سرما می‎خورد و از دوستش، چخه، می‌خواهد به جای او گربه‌ها را بترساند. چخه اول سراغ سگ‌ها می‎رود و آن‌ها پا به فرار می‎گذارند؛ اما گربه‌ها از او نمی‎ترسند. گربه‌ها که نمی‎دانند چرا خبری از پیشته نیست، به خانه آن‌ها می‎روند و پیشته را می‎بینند که مریض و بی‎حال در رختخواب افتاده است. گربه‌ها دلشان برای او می‎سوزد و تصمیم می‎گیرند آن شب همان‌جا بمانند و برای پیشته آواز بخوانند. صبح روز بعد... .

خرس سیاه و سفید و خرس سفید و سیاه

معرفی کتاب
دو خرس سفید و سیاه و سیاه و سفید در دو کوه زندگی می‎کنند. وسط این دو کوه رودخانه پرآبی است و دامنه یک کوه پر از گل‎های زرد است و دامنه کوه دیگر پر از گل‌های سرخ. خرس‌ها همیشه با هم دعوا دارند؛ چون هر دو عسل را بسیار دوست دارند و سرِ کندوها به هم می‎پرند! روزی خرس سفید و سیاه به دور از چشم خرس سیاه و سفید، به سراغ کندو‌ها می‎رود و فکر می‎کند حالا هر قدر دلش بخواهد، می‎تواند عسل بخورد؛ اما او دوست دارد با خرس سیاه و سفید دوست شود و با هم عسل بخورند و در یک لانه زندگی کنند؛ .... دعوا همچنان ادامه دارد؛ البته نه به خاطر عسل، بلکه به خاطر....

لاکو لاک ندارد

معرفی کتاب
«لاکو» لاک‌پشته می‎خواهد به «مومو» میمونه شنا یاد بدهد. «خرسو» خرسه که شنیده آدم‌ها کنار رودخانه هستند، به آن‌ها می‎گوید که مراقب باشند؛ اما آدم‌ها به طرف آن‌ها شلیک می‎کنند و لاکِ لاکو می‎شکند. خرسو صدا را می‎شنود و به کمک آن‌ها می‎رود. مومو و خرسو لاکو را به خانه می‎برند و چند روز بعد، حال لاکو بهتر می‎شود؛ اما لاکو غمگین است. خرسو و مومو سعی می‎کنند لاک دیگری برای او پیدا کنند تا اینکه یکی از آدم‌ها، کلاهش را به آن‌ها می‎دهد. این کلاه نمی‎تواند بهترین لاک باشد؛ اما لاکو بهترین دوستان را دارد.

یک دانه گردو

معرفی کتاب
سوسک و جیرجیرک و مورچه، گردویی را می‎بینند که روی زمین افتاده است. هرکدام از آن‌ها می‎خواهند گردو را برای خودشان بردارند و از هر طرف گردو را می‎کشند. سنگ فکر می‎کند آن‌ها بازی می‎کنند و می‎خواهد او را هم بازی دهند. به محض اینکه سنگ وارد بازی می‎شود، گردو می‎شکند و مغز آن چند تکه می‎شود. یک تکه را جیرجیرک، یک تکه را سوسک و یک تکه را مورچه برمی‎دارد. یک تکه هم سهم کرم کوچکی می‎شود که از آن بیرون می‎آید!

خط خطکی فوتش کن

معرفی کتاب
دوستی خنده و شادی است و کمک می‎کند تو خودت و دیگران را بهتر بشناسی. مارمولک خط‌خطی تنها و غمگین روی درخت نشسته است. زیر درخت، قورباغه‌ها با قاصدکی بازی می‎کنند. آن‌ها قاصدک را به هر طرف فوت می‎کنند تا اینکه باد قاصدک را روی شاخه درخت می‎اندازد. قورباغه‌ها از مارمولک می‎خواهند قاصدک را فوت کند. این‌بار قاصدک روی دماغ یکی از قورباغه‌ها می‎افتد و او محکم آن را فوت می‎کند. مارمولک فریاد می‎زند: «وایسا، من هم بازی!»

تق تق تق...

معرفی کتاب
خرگوش در حال خوردن هویج است. در همین موقع، موش کور مشغول کندن تونل است و به فکر پیدا کردن یک دوست. موش کور صدایی از بالای سرش می‌شنود و می‎خواهد آن را کشف کند. خرگوش صدایی از زیر زمین می‎شنود و می‎خواهد بداند این صدا از چیست. خرگوش و موش کور هیچ‌کدام یکدیگر را ندیده‌اند و وقتی با هم روبه‌رو می‌شوند، با تعجب و وحشت از هم فرار می‎کنند... . حالا خرگوش و موش کور کنار هم نشسته‌اند و هویج می‎خورند!

خارپشت و لاک‌پشت

معرفی کتاب
خارپشت و لاک‌پشت مشغول توپ‌بازی هستند که توپشان قِل می‎خورد و لای‌به‌لای چمن‌ها گم می‌شود. خارپشت همه‌جا را می‌گردد؛ ولی اثری از توپ نیست و لاک‌پشت از ناراحتی گریه می‎کند. به پیشنهاد خارپشت، درحالی‌که دوتایی دنبال توپ می‌گردند، ماری از پشت چمن‌ها بیرون می‌آید که توپ را پیدا کرده است؛ اما حاضر نیست آن را پس بدهد. مار فکر می‎کند چون خودش توپ را پیدا کرده، پس متعلق به اوست. خاری و لاکی تصمیم می‎گیرند با همکاری هم توپشان را از مار پس بگیرند؛ اما آیا می‎توانند این کار را انجام دهند؟

به خاطر دوستی

معرفی کتاب
سنجاب کوچولو حوصله‌اش سر رفته است و دلش یک دوست می‎خواهد. خارپشت کوچولو از پشت بوته‌ها بیرون می‌آید و به او سلام می‎کند. سنجاب می‎خواهد با خارپشت دوست شود؛ اما خارپشت معنی دوستی را نمی‎داند... . آن‌ها به طرف جنگل می‌روند، در راه سنجاب تمشک می‌بیند و با کمک خارپشت آن‌ها را می‎چیند؛ اما بیشتر تمشک‌ها را برای خودش برمی‌دارد. خارپشت که تمشک دوست ندارد، همان مقدار کم را هم به سنجاب برمی‌‏گرداند و می‎گوید فقط به خاطر دوستی این کار را انجام داده است. در ادامه راه، هربار خارپشت دوستی‌اش را ثابت می‎کند و سرانجام... .

ماه و بستنی

معرفی کتاب
ماه خیلی بستنی قیفی دوست دارد و همیشه به آدم‌ها و بستنی‌شان با حسرت نگاه می‎کند. تنها خوراکیِ ماه، ابرهای پشمکی هستند. یک روز فضانوردی به ماه می‎رود و مشغول گرفتن عکس می‎شود که ناگهان ماه صدایش می‎کند و می‎پرسد بستنی قیفی دارد؟ اما فضانورد وحشت‌زده پا به فرار می‏‌گذارد! تا اینکه ماه شبی صدای پسربچه‎ای را می‎شنود که از او می‌‏خواهد پایین برود. ماه از پسرک بستنی قیفی می‎خواهد؛ اما پسرک بستنی چوبی دارد. ماه پایین می‎آید و آن‌ها با هم بستنی چوبی می‎خورند و کلی لذت می‎برند و... .

دوست پیدا‌کردن

معرفی کتاب
«ویولت» و «تیگرلی» آخرین موش‌های پیشاهنگ هستند که وارد جلسه می‌شوند. خانم «پاپی» می‎خواهد امروز درباره دوستی صحبت کند. دوست یعنی کسی که احساساتت را با او شریک شوی، با او بخندی، با او گریه کنی و وقتی تنها هستی، بتوانی با او حرف بزنی. خانم پاپی می‎گوید در چند هفته آینده روی نشان «دوست پیداکردن» کار می‎کنیم و بچه‎ها باید تلاش کنند نه‌فقط برای کسانی‌که می‌شناسند، دوست خوبی باشند، بلکه با کسانی‌که نمی‌شناسند هم رفتاری دوستانه داشته باشند.