خرگوش کوچولو و احساس تنهایی
معرفی کتاب
در این داستان مخاطبان (والدین و مربیان) میآموزند که اگر کودک عزتنفس بالایی داشته باشد میتواند بر احساس تنهایی خود غلبه کند. همچنین کودکان یاد میگیرند که اگر گاهی احساس بد دارند، احساس ناخوشایندشان زودگذر است؛ زیرا وقتی آنها به خودشان اعتماد کنند و با احساسات منفی کنار بیایند در زمانهای تنهایی، احساس تنهایی نمیکنند. کودکان در این داستان میآموزند که خودشان را دوست داشته باشند، زیرا اگر به خودشان ارزش قائل باشند کمتر احساس تنهایی میکنند.
احساسات دایناسوری
معرفی کتاب
«خجالتیوزورس»، نام دایناسوری است که همیشه خود را از دیگران مخفی میکند. «ترسوزوروس» از همه چیز میترسد. «نگرانوداکتیل»، دایناسور کوچکی است با نگرانیهای بزرگ. او نگران است که به اندازه دوستانش خوب نباشد. بهتر است از «عصبانیوزوروس» فاصله بگیرید. وقتی نمیتواند برنامه دلخواهش را ببیند یا برادرش در بازی از او میبرد، حسابی عصبانی میشود، داد میزند و پایش را به زمین میکوبد. «حسودوزوروس» به همه چیز و همه کس حسادت میکند. کتاب «احساسات دایناسوری» درباره هیجانات کودکان است و این که چطور میشود با این احساسات که گاهی دردسرساز میشوند، مقابله کرد.
ماجراهای دمپنبهای1
معرفی کتاب
این کتاب، روایت داستان خرگوش کوچکی است که همواره اشتباه میکند، او در مهارتهای رفتاری و اجتماعی دچار مشکل است و در خانه، مدرسه و در میان دوستان رفتارهای نادرستی دارد. در این داستان «هاوارد دُمپنبهای» با این که میداند هر چیزی زیادیاش بد است، اما باز هول میزند و روحیه ورزشکاری ندارد؛ تا این که با اتفاقاتی که رخ میدهد... .
مهربانیهای دروغکی
معرفی کتاب
یک روز «کتی» دَم در مهدکودک منتظر مادرش بود که سروکله مردی پیدا میشود و میگوید که میتواند کتی را به خانه برساند. او آدم مهربانی به نظر میآید، ولی همان موقع مادرش از راه میرسد و آن مرد بهسرعت دور میشود. آن شب پدر و مادر کتی داستانی برایش خواندند و یادش دادند که وقتی یک آدم غریبه را میبیند باید چه کاری انجام دهد. با مطالعه این کتاب، شما هم متوجه میشوید که موقع روبهروشدن با غریبهها چه کاری انجام دهید.
آخ دندانم!
معرفی کتاب
یک روز صبح که خواهرخرسی از خواب بیدار شد، متوجه شد که دندانش لق شده است. برای همین همراه مامان و برادرخرسی به دندانپزشکی رفتند. اول روی چهارپایه ایستاد و وقتی آقای دکتر دندانهای برادرخرسی را معاینه میکرد، او را تماشا میکرد. بعد نوبت خواهرخرسی شد. او آنقدر چیزهای جالب در دندانپزشکی دید که یادش رفت دندانش لق شده است و... .