من مهربان هستم
معرفی کتاب
این کتاب حاوی شش شعر کوتاه است. «خالهجان»، «مهربانی» و «نه گنجشک و نه ماهی»، نام برخی از این شعرهاست. در شعر اول، خاله دخترک به خانه آنها آمده است و برایش قصه میگوید و شعر میخواند. در شعر دوم، پسرک هیچ گلی را نمیچیند، برای گنجشکها دانه میریزد و... . او پسر مهربانی است. در شعر سوم، کودک از گربهاش شکایت میکند. او مرتب به گربه غذا میدهد؛ اما گربه گنجشک و ماهی او را خورده است!
بیلو سبیلو
معرفی کتاب
"بیلو" کودکی است که با سبیل به دنیا می آید. او ابتدا شروع می کند به انجام دادن کارهای خوب مثل رام کردن گاوهای وحشی، نگه داری از گله، مراقبت از حیوانات زخمی و .... سپس که سر سبیلهایش به بالا تاب می خورد کارهای بد انجام می دهد و این مساله باعث می شود او در تختش زندانی شود وقتی که از کارهایش پشیمان می شود، مادرش بیلو را نجات می دهد.
یک، دو، سه، چیلیک
معرفی کتاب
«قوربالو» بچه قورباغهای است که میخواهد بداند در بچگی چه شکلی بوده است. مادرش عکسی را که به دیوار آویزان است، نشان میدهد؛ اما در آن عکس چندین بچه قورباغه است. قوربالو میخواهد بداند دقیقاً کدامیک از آنهاست. مادرش میگوید در بچگی شکل دیگری بوده است؛ اما چه شکلی؟ او به سراغ آقای عکاس میرود و عکسی را که برای کارت شنا گرفته است، میخواهد. آقای عکاس سرش شلوغ است و امروز و فردا میکند تا اینکه قوربالو ناامید میشود؛ اما ناگهان... .
فامیل دور سگ و گربه
معرفی کتاب
سگ تنبل و گربه تنپرور، هیچکاری نمیکنند. آنها فقط میخورند و میخورند و باز هم میخورند و بعد میخوابند و میخوابند و باز هم میخوابند! برای این دو، خوردن لذتبخش است؛ ولی وای از وقتی که بیدار میشوند! حالا سگ و گربه حسابی چاق شدهاند، اینقدر چاق که حتی خانه هم برایشان تنگ شده است. آنها تصمیم میگیرند نزد فامیل دورشان، ببر ناقلا و گرگ وحشی، بروند و با آنها زندگی کنند؛ اما خانه گرگ و ببر بسیار دور است و سگ و گربه باید از شهرها و دریا بگذرند. سگ و گربه به خانه گرگ و ببر میرسند؛ ولی آنها را پیدا نمیکنند و... .
دار ودسته خرگوشهای جهنمی
معرفی کتاب
در این کتاب کودکان با خرگوشی آشنا می شوند به نام "فلوف" . او برای اینکه کارنامه اش را به پدر و مادرش نشان ندهد در خیال خودش نامه ای می نویسد و به والدین اش می گوید که به خرگوشهای جهنمی پیوسته است، خرگوشهایی که انواع کارهای زشت را انجام می دهند، همچون تا نوک دماغ توی تاپاله رفتن، خود را رنگ کردن، سوراخ کردن گوش و .... سرانجام فلوف در پایان بیان می کند که همه اینها خیال بوده است و او هم اکنون در خانه مادر بزرگش است.
ساکت بازی
معرفی کتاب
«فیلی» و «خرسی» در ایستگاه جنگلی قطار، سنگ، کاغذ، قیچی، بازی میکنند که عمو «لاکی» سوزنبان، از آنها میخواهد ساکت باشند؛ چون سرش درد میکند. بچهها سعی میکنند آرام صحبت کنند. بااینحال، باز عمو لاکی صدایشان را میشنود و میگوید حرف نزنند. آنها زیر درخت گلابی میروند؛ ولی آنجا هم صدایشان به گوش عمو لاکی میرسد. «مارَک» و «خرگوشک» و «زاغچه» هم پیدایشان میشود؛ اما هیچکدام نمیتوانند حرف بزنند تا اینکه فکر بکری به ذهنشان میرسد.
پیداش کن بازی
معرفی کتاب
در ایستگاه جنگلی قطار، «زاغچه»، «فیلی»، «مارَک» و «خرسی»، منتظر رسیدن قطار هستند که سر و کله «زریزرافه»، با یک توپ سفید و آبی پیدا میشود و پیشنهاد میدهد که وسطی بازی کنند؛ اما همه میخواهند وسط باشند! بچهها با سکه زاغچه، شیر یا خط میاندازند؛ ولی سکه گم میشود. حالا بچهها «پیداش کن» بازی میکنند و بسیاری از چیزهایی را که گم کردهاند، پیدا میشود!
تولد... تولد... تولدت مبارک
معرفی کتاب
در یک روز گرم تابستانی، کنار ایستگاه جنگلی قطار، «خرسی»، «خرگوشک»، «فیلی» و «زاغچه» مشغول پلیسبازی هستند که متوجه میشوند، تولد عمو «لاکیِ» سوزنبان است. بچهها سعی میکنند روز دقیق تولد او را بفهمند. برای همین شبانه به اتاق او میروند. سر و صدای آنها عمولاکی را از خواب بیدار میکند و صبح روز بعد نمیتواند به موقع سر کارش حاضر شود. سرانجام... .
خرس و عسل
معرفی کتاب
عسل حسابی شیرین و زیاد شده است و دیگر دلش نمیخواهد در کندو بماند. او از زنبور میخواهد اطراف را بگردد و خرس یا آدمی را پیدا کند که بیاید و او را بخورد. زنبور دوست دارد خرس بیاید؛ چون آدمها به خوردن عسل تقلبی عادت کردهاند. او خرسی را پیدا میکند و زیر گوشش وزوز میکند که وقتش رسیده... . خرس کندو را پیدا میکند و تمام عسل را میخورد و به امید اینکه زنبور دیگری از راه برسد، دوباره میخوابد!
ماجراهای پریا و آریا
معرفی کتاب
«پریا» و «آریا» دوقلو هستند و بسیار شبیه، مانند سیبی که از وسط دو نیم شده باشد! آنها با پدر و مادر و مادربزرگشان زندگی میکنند. پریا و آریا موقع بازی، همهجا را ریخت و پاش میکنند، اسباببازیها و کاغذها و مدادهایشان روی زمین میریزد، طوری که پای مادر روی توپ کوچکی میرود که وسط اتاق افتاده است و زمین میخورد. پدر و مادر حسابی عصبانی هستند. در همین موقع، مادربزرگ پادرمیانی میکند و از بچهها میخواهد که وسایلشان را جمع کنند تا او برایشان خوراکیهای خوشمزه بخرد و قصه بگوید و... . داستان با ماجراهای مختلف پریا و آریا ادامه مییابد.