جوجهپنگوئن
معرفی کتاب
وقتی پنگوئنکوچولو برای اولینبار روی سراشیبی یخی لیز میخورد، میترسد؛ اما پدرش او را تشویق میکند و میگوید که تو میتوانی. پدر پنگوئنکوچولو به او میگوید که باید از نهنگها فرار کند. وقتی پنگوئنکوچولو گرسنه میشود، پدرش در دریا شیرجه میزند و برایش ماهی میگیرد و به او تذکر میدهد که نباید تند غذا بخورد. پنگوئنکوچولو دلتنگ مادرش است؛ اما پدر میگوید که او به زودی بازمیگردد. پنگوئنکوچولو سردش است و پدرش برایش توضیح میدهد که چگونه گرم شود. حالا جوجهپنگوئن خسته است. او در آغوش پدر جای میگیرد و پدر برایش لالایی میخواند.
بچهزرافه
معرفی کتاب
وقتی بچهزرافه به دنیا میآید، باید سریع از جایش بلند شود؛ چون ممکن است شیرهای گرسنه به او حمله کنند. زرافهکوچولو باید یاد بگیرد که سریع بدود تا بتواند از خطر فرار کند. وقتی مامانزرافه میخواهد برگ درخت بخورد، او را کنار مامانزرافههای دیگر میبرد تا مراقبش باشند. مامانزرافه طرز خوردن آب را هم به او یاد میدهد. وقتی بچهزرافه گرسنه میشود، از شیر گرم و خوشمزه مامانزرافه مینوشد و وقتی خسته است و خوابش میآید، در آغوش او جای میگیرد و با خیال راحت میخوابد.
تولهسگ
معرفی کتاب
تولهسگ از مادرش دور شده و مامانهاپو نگران میشود. مامانهاپو به سگکوچولو میگوید که نباید زیاد از او دور شود. تولهسگ دوست دارد استخوان بجود؛ اما مادرش میگوید باید صبر کند تا بزرگتر شود. سگکوچولو از آب خوشش نمیآید و موقع حمام غرغر میکند؛ اما مادر میگوید او دیگر بزرگ شده است. وقتی سگکوچولو لنگه کفشی را گاز میزند، مادر عصبانی میشود و فریاد میزند. حالا سگکوچولو خسته شده است و بغل میخواهد. مادر او را در آغوش میگیرد و نوازش میکند.
بچهگربه
معرفی کتاب
بچهگربه بازیگوش دنبال زنبورها میکند. مادرش نگران است و میگوید مراقب باشد؛ چون نیش زنبور خیلی درد دارد. بچهگربه برای اولینبار در جای مخصوص خودش جیش میکند و مادر او را تشویق میکند. بچهگربه با پنجههایش پرده سالن پذیرایی را پاره میکند و مادر عصبانی میشود و او را تنبیه میکند. وقتی بچهگربه تند شیر میخورد، مادر میگوید ممکن است بپرد توی گلویت و خفه شوی، پس آهستهتر بخور. در پایان روز بچهگربه حسابی خسته است. او به آغوش گرم و نرم مادر میرود. مادر او را میبوسد و شببهخیر میگوید.
کره اسب
معرفی کتاب
کرهاسب کوچولوی پاکوتاه میترسد که در چمنزار تند بدود و از مادرش جلو بیفتد؛ اما مادرش او را تشویق میکند و میگوید خیلی زود بزرگ میشود و میتواند به سرعت بدود. مادر به اسبکوچولو میگوید که نباید به دوستش جفتک بیندازد؛ چون ممکن است به او آسیب برساند. اسبکوچولو بزرگ شده است؛ اما هنوز دلش میخواهد شیر مادرش را بخورد؛ ولی مادر میگوید باید علفهای تازه و خوشمزه چراگاه را بخورد. اسب کوچولو از حیواناتی که نمیشناسد، میترسد؛ اما مادر میگوید آنها دوستان جدید او هستند و از دیدنش خوشحال میشوند. هنگامیکه شب فرا میرسد، اسبکوچولو در آغوش مادرش به خواب میرود.
گوساله
معرفی کتاب
گوسالهکوچولو بازیگوش است و صدای مادرش را نمیشنود. آنها باید به طویله بازگردند؛ اما گوساله کوچولو هنوز میخواهد بازی کند. وقتی مادر میخواهد کمی از گوساله کوچولو دور میشود، به او اطمینان میدهد که نگران نباشد؛ چون خیلی زود برمیگردد. وقتی گوسالهکوچولو بیاحتیاطی میکند و بدنش با سیمخاردار زخمی میشود، مادرش دلداریاش میدهد. مادر گوسالهکوچولو به او میگوید فعلاً فقط باید شیر بخورد؛ چون هنوز خیلی کوچک است و وقتی گوسالهکوچولو خسته میشود، مادرش او را در آغوش میگیرد و نوازش میکند.
اسکار و مو
معرفی کتاب
دو بچهکلاغ، «مو» و «اسکار»، با هم دوست هستند. آنها همیشه با هم هستند و در جایی خلوت رازهایشان را به هم میگویند. مو و اسکار در روزهای برفی، شالگردنهای یکرنگ میاندازند، با هم قصه میخوانند، بازیهای خندهدار میکنند، وقتی اسکار پنهان میشود، مو او را پیدا میکند و...؛ البته گاهیاوقات با هم قهر میکنند؛ ولی همیشه خیلی زود آشتی میکنند. آنها بهترین دوستان یکدیگرند! در پایان داستان، نویسنده از کودک میخواهد بگوید که او چه کسی را دوست دارد.
روز بد خرس کوچولو
معرفی کتاب
خرسکوچولو روزی بدی داشت. اول از همه سرش محکم به میز خورد، بعد از روی چهارپایه افتاد و در پارک هم دوستانش، روباهک و کلاغزاغی، با او بازی نکردند. خرسکوچولو هربار پیش پدرش رفت و هربار خرسِ پدر با یک چسب کوچولو و یک ماچ گُنده مسئله را حل کرد. روز بعد وقتی خرسکوچولو به خانه آمد، خرس پدر را با نامهای در دستش، ناراحت دید. او سر و پا و گردن و شکم خرس پدر را غرق در بوسه کرد و سرانجام با چند تا چسب کوچک مسئله را حل کرد!
خنده کبک: هفت قصه برای کودکان
معرفی کتاب
کتاب حاضر از مجموعه سهجلدی «قصههای خوب ما»، شامل هفت قصه عامیانه از متون کهن است. «روباهی که دروغ گفت»، «باز و زاغ»، «ماهی و ماهیخوار» و «خنده کبک»، نام چهار داستان از این کتاب است. در داستان «خنده کبک»، روزی کبکی مورچهای را میگیرد. مورچه از او خواهش میکند که اگر آزادش کند، او را به جایی پر از دانههای خوشمزه ببرد؛ ولی حرفهایش نتیجهای ندارد. مورچه در آخرین دقایق زندگیاش به نادانی خویش میخندد، بلند هم میخندد. ناگهان... .
آواز بزغاله: هفت قصه برای کودکان
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه سهجلدی «قصههای خوب ما»، حاوی هفت قصه از متون کهن است. «آواز بزغاله»، «روباه و پنیر»، «گربهای که شیر شد» و «فرار روباه» نام برخی از این داستانهاست. در داستان «آواز بزغاله»، بزغاله بازیگوش از گله جدا میشود و راه را گم میکند. او با گرگ بزرگی روبهرو میشود و... . بزغاله با زیرکی از گرگ میخواهد اجازه دهد که قبل از مرگ، برایش آواز بخواند. گرگ نادان آخرین خواسته بزغاله را میپذیرد و... .