Skip to main content

راز سمور آبی

معرفی کتاب
خرگوش و لاک‌پشت و سنجاقک، کنار رودخانه بازی می‎کنند که می‎بینند یک نفر، وسط رودخانه، سمور آبی را با علف‌ها بسته است. آن‎ها با عجله به کمک او می‎روند. سنجاقک بال‌هایش را به صورت سمور می‌زند، چشم‌های سمور بسته است؛ اما سبیل‌هایش تکان می‌خورد. خرگوش برای باز کردن علف‌ها، پشت لاک‌پشت سوار می‌شود؛ اما در آب می‎افتد و لاک‌پشت او رانجات می‌دهد. در همین موقع، سمور بیدار می‌شود و از رودخانه بیرون می‎آید. او تازه متوجه ماجرا شده است و رازش را برای دوستانش فاش می‎کند.

پیشته و چخه

معرفی کتاب
«پیشته» و «چخه» با هم دوست هستند. پیشته گربه‎ها را می‌ترساند و چخه سگ‌ها را. روزی پیشته سرما می‎خورد و از دوستش، چخه، می‌خواهد به جای او گربه‌ها را بترساند. چخه اول سراغ سگ‌ها می‎رود و آن‌ها پا به فرار می‎گذارند؛ اما گربه‌ها از او نمی‎ترسند. گربه‌ها که نمی‎دانند چرا خبری از پیشته نیست، به خانه آن‌ها می‎روند و پیشته را می‎بینند که مریض و بی‎حال در رختخواب افتاده است. گربه‌ها دلشان برای او می‎سوزد و تصمیم می‎گیرند آن شب همان‌جا بمانند و برای پیشته آواز بخوانند. صبح روز بعد... .

قالیچه پرنده

معرفی کتاب
قالیچه پرنده مهربان، هرکسی را به مقصد می‎رساند، بالای کوه، آن طرف دریا یا لابه‌لای درخت‌ها. وقتی قالیچه خسته می‎شود، روی دست باد یا در چمنزار می‎خوابد. قالیچه با پری‌دریایی دوست است و گاهی برای دیدن او به کنار دریا می‎رود. روزی هنگامی‌که قالیچه در حال استراحت است، غول بزرگی روی او می‎پرد و می‌خواهد نزد پری‌دریایی برود! قالیچه به پرواز درمی‎آید؛ ولی بعد از مدتی، خسته می‎شود؛ اما غول اجازه استراحت به او نمی‎دهد. آن‌ها سرانجام به دریا می‎رسند. غول چراغش را می‎خواهد؛ چون فکر می‎کند ممکن است کسی آن را پیدا کند و دوباره مالک غول شود؛ اما... .

خرس سیاه و سفید و خرس سفید و سیاه

معرفی کتاب
دو خرس سفید و سیاه و سیاه و سفید در دو کوه زندگی می‎کنند. وسط این دو کوه رودخانه پرآبی است و دامنه یک کوه پر از گل‎های زرد است و دامنه کوه دیگر پر از گل‌های سرخ. خرس‌ها همیشه با هم دعوا دارند؛ چون هر دو عسل را بسیار دوست دارند و سرِ کندوها به هم می‎پرند! روزی خرس سفید و سیاه به دور از چشم خرس سیاه و سفید، به سراغ کندو‌ها می‎رود و فکر می‎کند حالا هر قدر دلش بخواهد، می‎تواند عسل بخورد؛ اما او دوست دارد با خرس سیاه و سفید دوست شود و با هم عسل بخورند و در یک لانه زندگی کنند؛ .... دعوا همچنان ادامه دارد؛ البته نه به خاطر عسل، بلکه به خاطر....

لاکو لاک ندارد

معرفی کتاب
«لاکو» لاک‌پشته می‎خواهد به «مومو» میمونه شنا یاد بدهد. «خرسو» خرسه که شنیده آدم‌ها کنار رودخانه هستند، به آن‌ها می‎گوید که مراقب باشند؛ اما آدم‌ها به طرف آن‌ها شلیک می‎کنند و لاکِ لاکو می‎شکند. خرسو صدا را می‎شنود و به کمک آن‌ها می‎رود. مومو و خرسو لاکو را به خانه می‎برند و چند روز بعد، حال لاکو بهتر می‎شود؛ اما لاکو غمگین است. خرسو و مومو سعی می‎کنند لاک دیگری برای او پیدا کنند تا اینکه یکی از آدم‌ها، کلاهش را به آن‌ها می‎دهد. این کلاه نمی‎تواند بهترین لاک باشد؛ اما لاکو بهترین دوستان را دارد.

یک دانه گردو

معرفی کتاب
سوسک و جیرجیرک و مورچه، گردویی را می‎بینند که روی زمین افتاده است. هرکدام از آن‌ها می‎خواهند گردو را برای خودشان بردارند و از هر طرف گردو را می‎کشند. سنگ فکر می‎کند آن‌ها بازی می‎کنند و می‎خواهد او را هم بازی دهند. به محض اینکه سنگ وارد بازی می‎شود، گردو می‎شکند و مغز آن چند تکه می‎شود. یک تکه را جیرجیرک، یک تکه را سوسک و یک تکه را مورچه برمی‎دارد. یک تکه هم سهم کرم کوچکی می‎شود که از آن بیرون می‎آید!

دنیا پر از مورچه شده!

معرفی کتاب
بچه‌فیلی به نام «فیلفیلی» زیر درخت خوابیده است. وقتی بیدار می‎شود، می‎بیند همه‌جا پر از مورچه است. او فریاد می‎زند، فرار کنید! فرار کنید! دنیا پر از مورچه شده است! او برای دوستانش، «می‌مون»، «پنگالو» و «کربگدن»، ماجرا را تعریف می‎کند و از آن‎ها می‎خواهد که با هم فرار کنند؛ اما آن‌ها می‎گویند که فیلفیلی خواب دیده است و خبری از مورچه نیست و او را تنها می‎گذارند. حالا فیلفیلی غمگین و تنهاست. ناگهان مورچه‌ای از گوشه چشم فیلفیلی می‎گوید، دنیا پر از مورچه نشده... .

دردونه‌خانم و جیرجیری

معرفی کتاب
«دُردونه» عروسک دخترکوچولو است و همه‌جا همراه دخترک می‎رود؛ حتی وقتی دخترکوچولو به مدرسه می‎رود، دردونه در کیف دخترک می‎نشیند و گاهی‌وقت‌ها در جامیز دخترک دراز می‎کشد! روزی دردونه در جامیز به خواب می‎رود و وقتی بیدار می‌شود، می‎بیند مدرسه تعطیل شده و او جامانده است. دردونه از ناراحتی و تنهایی به گریه می‎افتد؛ اما ناگهان متوجه صدای «جیرجیر» می‎شود!

خط خطکی فوتش کن

معرفی کتاب
دوستی خنده و شادی است و کمک می‎کند تو خودت و دیگران را بهتر بشناسی. مارمولک خط‌خطی تنها و غمگین روی درخت نشسته است. زیر درخت، قورباغه‌ها با قاصدکی بازی می‎کنند. آن‌ها قاصدک را به هر طرف فوت می‎کنند تا اینکه باد قاصدک را روی شاخه درخت می‎اندازد. قورباغه‌ها از مارمولک می‎خواهند قاصدک را فوت کند. این‌بار قاصدک روی دماغ یکی از قورباغه‌ها می‎افتد و او محکم آن را فوت می‎کند. مارمولک فریاد می‎زند: «وایسا، من هم بازی!»

تق تق تق...

معرفی کتاب
خرگوش در حال خوردن هویج است. در همین موقع، موش کور مشغول کندن تونل است و به فکر پیدا کردن یک دوست. موش کور صدایی از بالای سرش می‌شنود و می‎خواهد آن را کشف کند. خرگوش صدایی از زیر زمین می‎شنود و می‎خواهد بداند این صدا از چیست. خرگوش و موش کور هیچ‌کدام یکدیگر را ندیده‌اند و وقتی با هم روبه‌رو می‌شوند، با تعجب و وحشت از هم فرار می‎کنند... . حالا خرگوش و موش کور کنار هم نشسته‌اند و هویج می‎خورند!