کفاش و پریها
معرفی کتاب
کفاش پیر و خسته است و وضع مالی خوبی ندارد. او مقداری چرم قرمز میخرد و به فروشگاه میرود. کفاش با آن مقدار چرم فقط میتواند یک جفت کفش بسازد. او دیگر هیچ پولی ندارد. دیروقت است و کفاش تصمیم میگیرد کفشها را صبح روز بعد درست کند؛ اما روز بعد وقتی کفاش از خواب بیدار میشود، یک جفت کفش زیبای قرمز روی میز میبیند. او کفش را به قیمت خوبی میفروشد و با پول آن مقدار بیشتری چرم میخرد و... .
کدو قلقلهزن
معرفی کتاب
مادربزرگ تنها در جنگل زندگی میکند. روزی تصمیم میگیرد به خانه دخترش در ته جنگل برود و نوهاش را ببیند. او لباس قشنگش را میپوشد، گردنبندش را به گردنش میاندازد و با عصا به راه میافتد؛ اما هنوز خیلی از خانهاش دور نشده که گرگ جلوی راهش سبز میشود. مادربزرگ از او میخواهد اجازه بدهد برود؛ اما وقتی برگردد، گرگ میتواند او را بخورد... . مادربزرگ به ببر و شیر هم همان چیزها را میگوید و... .
افسانه چهار برادر
معرفی کتاب
این کتاب درباره چهار برادر است که پدرشان در لحظه آخر عمرش آنها را دور هم جمع میکند. پدر سالها تلاش کرده است تا لقمه نان حلالی برای پسرانش بیاورد؛ اما حالا وقت آن رسیده تا به سفر آخرت برود. پدر سالها زحمت کشیده است؛ اما نتوانسته دارایی ارزشمندی برای فرزندانش به جا بگذارد؛ او از آنها میخواهد به پند و اندرزش گوش دهند و برای به دست آوردن آن دارایی، به دنبال بهترین بهار بروند. چهار برادر راه میافتند تا بهترین بهار را پیدا کنند و... .
ماچوچه و کلاغ
معرفی کتاب
خانم کلاغ با شاخ و برگ درخت لانه ساخت و کبوترِ ماچوچه، در کوه و لابهلای سنگها خانه درست کرد. وقتی که باران شروع شد و باد وزید، خانه خانم کلاغ خراب شد و باران او و جوجهاش را خیس کرد؛ اما خانه ماچوچه سالم و پابرجا بود. کلاغ چارهای نداشت. به خانه ماچوچه رفت و از او خواست تا آنها را به خانهاش راه دهد. آیا کبوتر این کار را میکند؟
موش گرسنه
معرفی کتاب
موش گرسنه بود. به باغ رفت و چندتا سیب از درخت کَند و خورد؛ اما سیر نشد، برای همین، برگهای درخت را هم خورد؛ اما باز هم گرسنه بود! موش مردی را دید که سطل آبی در دست داشت. مرد میخواست روی موش آب بریزد؛ اما موش او را قورت داد! موش گرسنه در مسیرش به عروسخانمی رسید که میخواست آتش روشن کند؛ اما موش او را هم خورد! این موش تا کجا پیش میرود و چند نفر دیگر را میبلعد؟
دختر نارنج و ترنج
معرفی کتاب
پادشاه که فرزندی نداشت، نذر کرد اگر صاحب فرزندی شود، برای مردم، دو حوض بسازد و آنها را پُر از عسل و روغن کند. خدا به پادشاه پسری داد؛ اما او نذرش را فراموش کرد. شاهزاده جوانی برومند و ماهر در تیراندازی و اسبسواری شده بود که پادشاه نذرش را به یادآورد و فوراً آن را اَدا کرد. روزی پیرزنی کوزهاش را پر از روغن کرده بود که با تیر شاهزاده، کوزه او را شکست. پیرزن نمیخواست او را نفرین کند، پس گفت برو که عاشق دختر نارنجوترنج شوی. بعد... .
راز مرواریدهای شهرزاد
معرفی کتاب
این داستان درباره مردم سرزمینی است که همهچیز داشتند؛ اما خوشبخت نبودند. سرزمین آنها چیزی کم داشت که هیچکس به آن فکر نمیکرد، به جز «شهرزاد». او اتاقی پُر از جواهر داشت. او هرروز به اتاقش رفت و اشک میریخت. هنگامیکه غمگین بود، اشکهایش یاقوت میشدند و وقتی خوشحال بود، تبدیل به زمرد. وقتی... . مردم در آرزوی جواهرات شهرزاد بودند. روزی شهرزاد در اتاق جواهراتش را باز کرد. او دیگر آنها را نمیخواست. مردم... .
رابین هود
معرفی کتاب
پس از اینکه شاه «ریچاردِ» شیردل، رهسپار جنگ میشود، برادرش، «جان»، تخت شاهی را غصب کرده و مالیاتهای سنگینی را برای مردم مقرر میکند. در این فاصله، ریچارد به اسارت پادشاه اتریش درمیآید. «رابینهود» که یکی از تیراندازان زبردست است، از دادن مالیات سر باز میزند و به جنگل «شروود» پناه میبرد. او به همراه همدستانش، داراییهای ثروتمندان را میدزدند و میان تهیدستان تقسیم میکنند.
چهار عروسک
معرفی کتاب
«آنگ» از پدرومادرش اجازه میگیرد تا به سرزمینهای دور سفر کند. آنها موافق نیستند؛ اما عاقبت راضی میشوند. هنگام خداحافظی، پدرِ آنگ چهار عروسک به او میدهد؛ عروسک آدم بهشتی، عروسک غول، عروسک جادوگر و عروسک راهب. هرکدام از این عروسکها در طول سفر به آنگ حرفهایی می زنند و راه هایی نشان می دهند.