آش سنگ
معرفی کتاب
پسر جوان در خانواده فقیری زندگی میکرد. پدرش کشاورز بود و با تمام تلاشی که میکرد، باز هم غذای کافی نداشتند. به همین دلیل، پسر جوان تصمیم گرفت به شهر برود و کاری پیدا کند. در میان راه خسته و گرسنه، از دور خانهای دید و به آنجا رفت تا شاید صاحبخانه به او غذایی بدهد؛ اما زن مزرعهدار که بسیار خسیس بود، از او خواست که هرچه زودتر از آنجا برود. پسر جوان فکری کرد و گفت میتواند با سنگ آش بپزد! اما این چطور ممکن است؟
چهل گیس
معرفی کتاب
داستان این کتاب، افسانهای قدیمی به نام «چهلگیس» است که به زبان شعر روایت میشود. پادشاه فرزندی ندارد و همیشه غمگین است تا اینکه پیرمردی با سیبی او را درمان میکند و پادشاه صاحب پسری میشود. سالها بعد شاهزاده با دیدن عکس دختری به نام «چهلگیس» عاشق او میشود؛ اما دختر در قصرش، در سرزمین دوری، طلسم شده است. شاهزاده راهی آن سرزمین میشود و... .
آنانسی افسانهای از مردم آشانتی
معرفی کتاب
«آنانسیِ» عنکبوت یکی از بزرگترین قهرمانان فولکوریک جهان است. او موجودی بامزه و ناقلا و حقهبازی عاقل و دوستداشتنی است که بر دشمنان قویتر از خودش پیروز میشود. در این افسانه، آنانسی به سفر خطرناکی میرود و در طول سفر، ماهی و شاهین تهدیدش میکنند؛ اما او به کمک شش پسرش جان سالم به در میبرد.
افسانه پریان (داستانهای جن و پری)
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتابهای «هزار و یک شب»، حاوی سه داستان درباره جن و پری است. داستان اول درباره مرد ماهیگیری است که دیگر پیر و ناتوان شده است و نمیتواند مثل سابق کار کند. روزی صندوقچهای در تورش میافتد و وقتی در آن را باز میکند، دود سیاهی از آن بیرون میآید و تبدیل به دیو زشترویی میشود. دیو میخواهد مرد را بکشد؛ اما قبل از آن سرگذشتش را برای او بازگو میکند.
مردی که زیاد نمیدانست
معرفی کتاب
مرد جوان در برابر هفت سال کار نزد نعلبند، یک تکه بزرگ نقره گرفت و به طرف خانه راه افتاد. بعد از مدتی، از سنگینی نقره خسته شد. در همین وقت، مردی اسبسوار را دید و آرزو کرد که ای کاش اسبی مانند آن داشت. مرد اسبسوار اسبش را با تکه بزرگ نقره عوض کرد و مرد جوان خوشحال بود. مرد جوان که اسبسواری نمیدانست، بعد از مدتی از اسب پرت شد و در همین موقع کشاورزی را دید که گاوی داشت. او آرزو کرد که ای کاش به جای اسب گاو داشته باشد و... . مرد جوانِ سادهلوح، گاو را با گوسفند، گوسفند را با غاز و غاز را با سنگ چاقو تیزکن عوض کرد؛ اما سرانجام... .
قندیل کوچک
معرفی کتاب
امیر شهر از دنیا میرود و تنها بازماندهاش، دختر کوچکش است که نمیتواند به جای پدر بنشیند. امیر در وصیتنامهاش از دخترش خواسته است که خورشید را به قصر بیاورد تا بتواند جانشین او باشد، وگرنه تمام عمرش را باید در صندوق دربستهای بگذراند! دخترک همراه دانشمند پیر قصر به بالای کوه میرود؛ اما خورشید بسیار دور است و دست هیچ انسانی به آن نمیرسد. دخترک غمگین است و نمیداند چه کند تا اینکه در اتاقش نامهای پیدا میکند. در نامه نوشته بود: «تو نمیتوانی خورشید را در اتاق دربستهای پیدا کنی». دخترک... .
زهره و شنهای آبی رنگ: قصهها و افسانههای مردم دنیا (مراکش)
معرفی کتاب
داستان درباره مردم مراکش است و قهرمان آن دختری زیبا به نام «زهره» است که همراه مادرش به چشمه میرود و آب میآورد. پدر زهره به سفر رفته است و زهره خواب میبیند که با پدرش به دریا میرود. بعد از انتظاری طولانی، سرانجام پدر باز میگردد و همراه هدایایی که برای دخترش آورده است، وعدهای هیجانانگیز به او میدهد.
هنگامی که دریا نقرهای شد
معرفی کتاب
مادربزرگ «پینمی» همیشه بهترین قصهها را برای نوهاش و مردم روستا تعریف میکرد؛ اما شبی که سربازان امپراتور، قصهگوی پیر را دزدیدند و نوهاش، پینمی، را در خرابه کلبه رها کردند، آرامششان از بین رفت. قبل از اینکه خیلی دیر شود، پینمی با دوستش، «اییشان» که به نظر میرسد رازهایی پنهانی دارد، برای نجات مادربزرگش راهی سفر میشوند. آنها در این سفر با موانعی روبهرو میشوند که به افسانه شبیهاند!
جمشیدشاه: افسانه آفرینش در ایران
معرفی کتاب
درحالیکه «جمشید»، چوپان جوان، گله را به سوی کوه میراند، آذرخشی آسمان را روشن میکند، صدایی در صخرهها میپیچد و «هُرمُزد» با او سخن میگوید و نگهبانی جهان را به جمشید میسپارد. او این فرمان را میپذیرد و هُرمُزد، انگشتری زرین و تازیانهای زرنشان را به او میدهد تا نشان پادشاهیاش باشد... . در سرزمین جمشید هیچ نشانی از غم و بیماری و مرگ نیست تا اینکه... .
فرشته باران و دیو خشکی: افسانه آفرینش در ایران
معرفی کتاب
«قصهها و افسانههای ایران باستان، بخشی از فرهنگ و ادبیات پربار سرزمین ماست، قصهها و افسانههایی که آینه قهرمانیها و رویدادهای تاریخی و میراث شگرف ادبیات ایرانزمین است.» به فرمان اهریمن، دیو بدنهادِ خشکی، «اَپوش»، با همکاری بادِ گرم، جنگلها و دشتها را به آتش میکشد، رودها بخار میشوند و ماهیان دریا به تب و تاب میافتند. «هُرمُزد»، «تیشتَر» را به زمین میفرستد تا آتش را خاموش کند و گرما را از بین ببرد. سپس... .