Skip to main content

پیشگوی چشم نقره‌ای

معرفی کتاب
گوش‌های «بردیا» با خوردن میوه‌ای جادویی، بزرگ شده‌اند. او با کلاه کاموایی گوش‌هایش را می‌پوشاند و به پارک نزدیک خانه می‌رود و منتظر پیرزن آسانسوری می‌شود. در پارک او با دختر مرموزی به نام «مانیا» آشنا می‌شود. «گولاخ‌ها» برای نابود کردن کتاب‎های جهان به روی زمین می‌آیند و دنبال خواهرها می‎گردند تا دروازه تاریکی را برای اربابشان باز کنند؛ اما خواهرها چه کسانی هستند؟

شاهزاده شنل تشتکی

معرفی کتاب
«بردیا» دوست ندارد کسی متوجه لکنت زبانش شود، برای همین، وقتی سوار آسانسور خانه‌شان می‌شود، جواب سلام پیرزن را نمی‌دهد. بردیا مطمئن است که پیرزن جادوگر است و بچه‌های کوچک را در خانه‌اش می‌خورد! همستر بردیا گم شده است و او شک ندارد که کار پیرزن است. شاید با همستر سوپ درست کند، شاید هم همدست هیولای نامرئی باشد. بردیا شنل تشتکی‌اش را می‌پوشد و با آسانسور هزار طبقه به زیرزمین می‌رود. آیا او از پس گولاخ‌های آدمخوار برمی‎آید؟

آدم بدها در عملیات فضایی بودار

معرفی کتاب
دنیا پُر شده از توله‌سگ‌ها، اسب‌های کوتوله، دلفین‌ها، خرگوش‌ها و باز هم گربه‌های زامبی. احتمالاً این کار زیر سرِ دکتر «رابرت مارمالاد شرور» است. انگار دنیا به آخر رسیده است. به تازگی خبر رسیده است که هیولاهایی که دردسر درست کرده بودند، برای قانع کردن مقامات، ادعا می‎کنند، می‎دانند دکتر مارمالاد کجا پنهان شده است. آن‌ها می‌گویند او در کره ماه است، با اسلحه‎ای به نام «نازنازیلا». حالا یک قهرمان باید باشد تا دنیا را نجات دهد.

هولولو با کوچولو در سرزمین رویایی

معرفی کتاب
مادر «کوچولو» برای تولدش کیک موشکی بزرگی درست کرد، با شکلات‌ها و بادکنک‌های رنگی خیلی زیبا. دوستان کوچولو هم دعوت بودند. پدرش یک موجود فضایی به او هدیه داد که خیلی عجیب و جالب بود. آن شب کوچولو با موجود فضایی که نامش «هولولو» بود، در آسمان پرواز کرد و به سرزمین رویایی رفت. سرزمینی که خاکش، ژله‌، ابرش، پشمک، بارانش اسمارتیز و خورشیدش پاستیل بود. کوچولو با مردم آن سرزمین آشنا شد و با کمک هولولو به خانه‌اش بازگشت.

از این کتاب به آن کتاب

معرفی کتاب
«بن» و «بلا» در خیابان به این طرف و آن طرف می‌پرند که سگ بلا هم به آن‌ها ملحق می‌شود و موقع پریدن باعث می‌شود بن و بلا از صفحه به بیرون پرت شوند. آن‌ها به اشتباه وارد کتاب‌های دیگری می‌شوند؛ کتاب شمارش اعداد، کتاب اهرام مصر، کتاب شنل قرمزی و... . آن‌ها سرانجام یک بالن پیدا می‌کنند و به جایی می‌روند که می‌توانند وارد کتاب خودشان شوند؛ اما حالا سگ بلا کجاست؟

آلیس در سرزمین عجایب

معرفی کتاب
«آلیس» همراه خواهرش بیرون از خانه نشسته‌اند که ناگهان آلیس خرگوش سفیدی را می‌بیند که ساعت جیبی دارد. او خرگوش را دنبال می‌کند تا به سوراخی می‌رسد. آلیس در سوراخ سقوط می‌کند و... . آنجا میزی وجود دارد که کلیدی روی آن است، دری هم آنجاست که برای آلیس بسیار کوچک است. پس از ماجراهای بسیار، آلیس از در عبور می‎کند و وارد باغ زیبایی می‌شود که تمام ماجراهای بعدی در این باغ رخ می‌دهد.

شازده کوچولو

معرفی کتاب
در سال ۱۹۳۵ هواپیمای «سنت اگزوپری» به علت نقص فنی در صحرای آفریقا فرود می‎آید. خلبان در کویر، با پسر کوچکی آشنا می‌شود. پسرک که در سیاره دوردستی زندگی می‎کند، برای کشف سیاره‌های دیگر، دیار خود را ترک کرده است. او برای خلبان، از گُلِ رُز ِمحبوبش می‌گوید که دل در گرو عشق او دارد و... . این داستان‌ به شیوه «سوررئالیستی» نوشته شده است و نویسنده در آن فلسفه خود را از هستی و عشق بیان می‌کند.

دو مرغ عشق عاشق

معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی شش داستان کوتاه و تخیلی است. «ابر و آرش»، «دو مرغ عاشق» و «شاهزاده و پلنگ»، نام بعضی از این داستان‌هاست. تمام داستان‌ها درباره محیط زیست است و از روزگاری سخن می‌گوید که انسان‌ها همه‌چیز را از بین برده‌اند. دود سیاه غلیظی آسمان را پوشانده است و سال‌هاست که مردم خورشید را ندیده‌اند. جنگل‌ها نابود شده‌اند و از درختان چیزی جز اسکلتشان باقی نمانده است. حیوانات وجود خارجی ندارند و آنچه هست عروسک‌های ساخته دست انسان‌هاست و... .

دختر پروانه‌ای

معرفی کتاب
«نازپری» دختر کوچکی است که روی دستش لکه‌ای سیاه دارد، لکه‌ای شبیه پروانه؛ اما به مرور زمان لکه‌ها یا همان پروانه‌ها زیاد می‌شوند و تمام بدن دخترک را می‌پوشانند. نازپری آنقدر مشغول پروانه‌هاست که همه‌چیز را از یاد می‌برد. پروانه‌های او حواس بچه‌های کلاس را هم پرت می‌کنند و خانم معلم عصبانی می‌شود. گاهی بعضی از پروانه‌ها هوس می‌کنند بپرند و بعضی می‌مانند، آن وقت بدن دخترک سوراخ سوراخ می‌شود! پدر نازپری هم از این مرض عجیب و غریب ذله شده است تا اینکه روزی... .

مامان و بابای کوچولو

معرفی کتاب
مدادرنگی بنفش قدبلند است؛ اما پدر و مادرش، مداد آبی و مداد قرمز، خیلی کوچک هستند. مداد بنفش فکر می‌کند نباید بچه آن‌ها باشد و برای پیدا کردن پدر و مادر واقعی‌اش، مداد آبی و مداد قرمز را ترک می‌کند. مداد بنفش همه‌جا را می‎گردد و از قلم‌مو و درخت بزرگ می‌خواهد که پدر و مادرش شوند؛ اما آن‌ها قبول نمی‌کنند. چه سرنوشتی در انتظار مداد بنفش است؟ آیا او نزد پدر و مادرش بازمی‌گردد؟