Skip to main content

بدون اجازه

معرفی کتاب
«خرگوش» یک درخت سیب دارد. او به هیچ‌کس اجازه نمی‌دهد به آن نزدیک شود. گنجشک، سنجاب، خارپشت و لاک‌پشت از خرگوش اجازه می‌خواهند که چند تا سیب بچینند؛ اما خرگوش داد و فریاد راه می‌اندازد. روز بعد از توفان، خرگوش می‌بیند همه سیب‌ها چیده شده است؛ ولی چه کسی این کار را کرده است؟

مورچه‌ای به اسم گل‌باقالی

معرفی کتاب
همه مورچه را «گل‌باقالی» صدا می‌زنند؛ اما او از این اسم خوشش نمی‌آید و فکر می‎کند چیزی شبیه الاغ و فیل است. مورچه تصمیم می‌گیرد از آنجا برود. او همه وسایلش را جمع می‌کند و با ملخ به جاهای دور می‌رود. در آنجا با گل زیبایی آشنا می‌شود که نامش گل‌باقالی است و متوجه می‌شود که این نام اصلاً هم بد نیست.

صندلی‌ها هم پارک را دوست دارند

معرفی کتاب
صندلی چوبی پیر شده و خسته و غمگین است. او دیگر حوصله هیچ‌کس را ندارد. صاحبخانه او را در کوچه می‌گذارد؛ چون دیگر به درد نمی‌خورد. صندلی به پارک می‌رود و بازی می‌کند و با افراد جدیدی آشنا می‌شود. حالا او سرحال و خوشحال است.

عنکبوت بی‌تار

معرفی کتاب
عنکبوت روی درخت توت نشسته است که کرم ابریشم را می‌بیند و دهانش آب می‌افتد. او نقشه‌ای می‌کشد تا کرم ابریشم را بخورد.عنکبوت هر کاری می‌کند، موفق نمی‌شود کرم ابریشم را گول بزند و در نهایت خودش در دامی که برای کرم پهن کرده است، گرفتار می‌شود.

آرزوی آدم آهنی

معرفی کتاب
آدم‌آهنی که همه‌چیزش آهنی است، در شهر آدم‌ها تنهاست. او آرزو دارد که همه‌چیز آهنی شود. او فرشته آرزوها را پیدا می‌کند و فرشته، بزرگ‌ترین آرزوی آدم‌آهنی را برآورده می‌کند. حالا همه‌چیز برعکس شده است. همه‌چیز آهنی است؛ اما آدم‌آهنی هم برعکس شده و دیگر آهنی نیست.

حوض و ماه

معرفی کتاب
حوض بزرگ، پر از ماهی است؛ ولی شب‌ها ماهی‌ها می‌خوابند و حوض تنها می‌ماند. یک شب ماه، بالای حوض می‌آید و عکسش در آب می‌افتد. ماه و حوض تا صبح با هم حرف می‌زنند. آن‌ها دوستان خوبی هستند تا اینکه یک شب، هر چه حوض منتظر می‌ماند، ماه نمی‌آید. حوض نمی‌داند که ماه آمده است؛ اما ابرها روی آن را پوشانده‌اند. باران شروع به باریدن می‌کند و... .

یک داستان یک جورکی

معرفی کتاب
فیل و مورچه دوست هستند؛ ولی دلشان می‌خواهد جایشان را با هم عوض کنند. مورچه سوار بر فیل، دنیا را از بلندی تماشا می‌کند و فیل هم از حرکت مورچه روی پشتش شاد است. آن‌ها هیچ کدام نمی‌توانند جای دیگری باشند؛ ولی همچنان دوستان خوبی هستند.

چهار چرخ فسقلی

معرفی کتاب
در دوچرخه فروشی، دوچرخه کوچکی بود که آرزو داشت به خیابان برود و تمام دنیا را ببیند؛ اما چون رنگش زرد و بسیار کوچک بود، کسی او را انتخاب نمی‌کرد تا اینکه دختر کوچک و مهربانی با تصمیمی که گرفت، دوچرخه را به آرزویش رساند و او را به یک دوچرخه خوشبخت تبدیل کرد.

خال‌مخالی و گردن به آن بلندی

معرفی کتاب
«خال‌مخالی» زرافه زیبایی است که قایم‌باشک بازی را دوست دارد؛ اما به خاطر گردن بلندش نمی‌تواند بازی کند و خیلی ناراحت است. روزی گنجشک کوچکی از لانه، بیرون می‌افتد و از زرافه کمک می‌خواهد. آن وقت زرافه متوجه می شود که با گردن بلندش می‌تواند به دیگران کمک کند.

حلزون خرگوشی

معرفی کتاب
حلزون کوچولو دلش می‌خواهد بچه خرگوش باشد و مانند خرگوش با سرعت بدود. مامان و بابای حلزون می‌گویند که امکان ندارد پدر حلزون یک خرگوش باشد؛ ولی حلزون به حرف هیچ‌کس گوش نمی‌دهد تا اینکه پدربزرگ حلزون برایش توضیح می‌دهد که اگر داخل صدفش برود و چرخ بخورد، می‌تواند از خرگوش هم تندتر بدود.