در حلقه شیرها
معرفی کتاب
این کتاب نخستین جلد از کتابهای «با ادب چون ...» است و درباره یکی از کرامات امام یازدهم شیعیان، امام حسن عسکری(ع) داستانی را عنوان کرده است.
یکی از خلیفههای عباسی، امام حسن عسکری(ع) را در برکهای رها کرد که حیوانات وحشی گرسنه در آنجا حضور داشتند، اما به طرز معجزهآسایی حیوانات هیچ آسیبی به امام (ع) نرساندند و حیوانات به آرامی دور امام حسن عسکری(ع) حلقه زدند.
یکی از خلیفههای عباسی، امام حسن عسکری(ع) را در برکهای رها کرد که حیوانات وحشی گرسنه در آنجا حضور داشتند، اما به طرز معجزهآسایی حیوانات هیچ آسیبی به امام (ع) نرساندند و حیوانات به آرامی دور امام حسن عسکری(ع) حلقه زدند.
خرگوشها
معرفی کتاب
برفی خرگوشی است که بچه هایش قربانی یک روباره میشوند. درست زمانی که از خانه بیرون رفته است تا برایشان غذا پیدا کند. برفی از این ماجرا بسیار غمگین و افسرده میشود اما ترس و ناامیدی را به دلش راه نمیدهد. او به سراغ خرگوش پیری میرود و از او تقاضای راه چاره میکند. خرگوش پیر به او میگوید راه چاره در همبستگی و اتجاد همه خرگوشها است. او در شبی همه خرگوشها را دور هم جمع میکند ماجرا را تعریف می کند....
کلاغها هم میمیرند
معرفی کتاب
کتاب حاضر درباره سفر روزه یک پدر و پسر به کوه است. پسرک دوست دارد زودتر بزرگ شود و مثل پدرش قدبلندی داشته باشد، اما از سختیهای بزرگسالی خبر ندارد. پدر او در جوانی کشتیگیر بوده اما به خاطر اینکه در یک کشتی حریفِ شکستخوردهاش خانهنشین و تنها میشود، عذاب وجدان میگیرد و کشتی را رها میکند و... .
داستان سعی دارد توصیههایی را برای بهتر زندگیکردن مانند: توجهکردن به زیبایی درونی بهجای زیبایی ظاهری، مسئولیتپذیربودن و... را به مخاطبان آموزش دهد.
داستان سعی دارد توصیههایی را برای بهتر زندگیکردن مانند: توجهکردن به زیبایی درونی بهجای زیبایی ظاهری، مسئولیتپذیربودن و... را به مخاطبان آموزش دهد.
پساندازش کن!
معرفی کتاب
«قصه های بانی مانی» مجموعۀ 4 جلدی است که قصد دارد به کوچولوها سواد مالی بدهد. در این مجموعه با زبانی آسان و با محوریت شخصیتهایی دوستداشتنی، کودکان 5 تا 7 سال را مفاهیم پول توجیبی، کمیابی پول و ضرورت انتخاب، بودجهبندی، پسانداز و... آشنا میکند. در این کتاب کودک میآموزد که پسانداز کردن راه مناسبی برای رسیدن به خواستههایش است.
مسافر دریا
معرفی کتاب
سوفیا عروسک خرسیاش را خیلی دوست داشت. عروسکی که اول برای پدربزرگش بود، بعد برای مادرش و حالا برای او بود. آنها با هم همه جا میرفتند. یک روز قرار شد همراه بابا و عروسک خرسی به ساحل بروند. آنها باهم خیلی بازی کردند و خیلی هم خوش گذراندند. اما ناگهان طوفان از را رسید؛ با عجله همه چیز را جمع کردند و برگشتند به خانه. آنها آنقدر عجله داشتند که متوجه باز بودن در کیف سوفیا نشدند و خرسی پرت شد بیرون.... سوفیا و پدرش همه جا را گشتند و از همه پرس و جو کردند؛ تا اینکه سالها بعد...