Skip to main content

هفت واقعیت

معرفی کتاب
«نوئمی» راز مهمی را کشف کرده است. او وصیت‌نامه آقای لومباگ را پیدا می‎کند و متوجه می‎شود او پدربزرگ واقعی‌اش است! پس خانم لومباگ هم صددرصد مادربزرگش است! خانم لومباگ قسم خورده است که تمام واقعیت را برای نوئمی تعریف کند. درحالی‎که نوئمی و مادربزرگ در رستوران غذا می‎خورند، مادربزرگ شروع می‎کند به تعریف کردن، از زمانی که دختر جوانی بوده است... . ناگهان نوئمی متوجه مردی می‎شود که میز کناری نشسته است و جاسوسی آن‌ها را می‎کند!

کلید معما

معرفی کتاب
پشت آینه‌ای که «نوئمی» پیدا کرده، حروفی حک شده که با دست نوشته شده است، حروفی مثل رمز که نوئمی و خانم «لومباگ»، از آن سر درنمی‎آورند. اگر آن‌ها بتوانند این معما را حل کنند، زندگی‌شان به کجا کشیده می‌شود؟ خانم لومباگ نگران است؛ اما نوئمی فکر همه‌چیز را کرده است. نوئمی فکر می‎کند اول باید همه دیوارهای خانه را بشکافند و همه پول‌ها را دربیاورند و در بانک بگذارند؛ اما چطور می‎توان با کسی درباره این گنج صحبت کرد؟

روز باورنکردنی

معرفی کتاب
«نوئمی» سرانجام گنج خانه خانم «لومباگ» را پیدا می‎کند. او گچ‌کاری دیوار را سوراخ می‎کند و هزاران هزار سکه کف اتاق می‎ریزد! نوئمی دلش می‎خواهد برای تمام مردم دنیا آب‎نبات بخرد و کلی گربه، هامستر، لاک‌پشت، ماهی قرمز و... . او دلش می‎خواهد کشتی دزدان دریایی و ماشینِ... . او غرق در این افکار است که خانم لومباگ را روبه‎روی خودش می‎بیند و بعد از مدتی طولانی که هر دو بی‎حرکت و ساکت می‎مانند، نوئمی شروع می‎کند به معذرت‌خواهی و... . آن‌ها داخل دیوار آینه گرد طلایی کوچکی هم پیدا می‎کنند، آینه‌ای که سن و سال آدم‌ها را تغییر می‎دهد و... .

راز خانم لومباگو

معرفی کتاب
«نوئمی» دختر کوچولویی است که پدر و مادرش خیلی گرفتار هستند. آن‌ها تمام روز کار می‎کنند و حتی بیش‌تر وقت‌ها شب‌ها هم کار می‎کنند. خانم «لومباگ» با شوهر و گربه و قناری‌اش در طبقه بالای خانه نوئمی زندگی می‎کند و نوئمی هر روز وقتی از مدرسه برمی‎گردد، نزد آن‌ها می‎رود. خانم لومباگ از او مراقبت می‎کند، آن‌ها با هم تکالیف نوئمی را انجام می‎دهند، درس‎ها را مرور کرده و تلویزیون تماشا می‌کنند. روزی نوئمی متوجه می‎شود که آن‌ها در خانه‌شان گنجی پنهان کرده‎اند! حالا تمام فکر نوئمی این است که چطور می‎تواند این گنج را پیدا کند.

آقای ماجیکا توی اینترنت

معرفی کتاب
چند رایانه به مدرسه هدیه داده شده است، برای هر کلاس یکی. وقتی بچه‌ها وارد کلاس می‌شوند، آقای «ماجیکا»، در حال ور رفتن با رایانه است. او اصلاً نمی‎داند با این دستگاه چطور کار کند! بچه‌های کلاس هرچه در این باره می‌دانند، برای او توضیح می‌دهند. روز بعد، وقتی آقای ماجیکا وارد کلاس می‎شود، رایانه‌ای جدید گوشه کلاس است و موقع درس هندسه، نوشته‌هایی روی نمایشگر آن ظاهر می‌شود. ناگهان بچه‌ها متوجه می‌شوند آن‌طرف نمایشگر رایانه هستند و در شبکه پیچ در پیچ اینترنت گیر افتاده‌اند!

آقای ماجیکا و اردوی مدرسه

معرفی کتاب
بچه‌های کلاس خیلی دوست دارند معلمشان، آقای «ماجیکا»، درباره کارهایی که قبل از آمدنش به مدرسه، انجام می‎داده صحبت کند؛ چون او قبلاً جادوگر بوده است. مدیر مدرسه اعلام می‎کند که بچه‌های کلاس سوم قرار است به اردوی سه روزه بروند و کلی کارهای هیجان‎انگیز انجام دهند. به غیر از «همیش»، بقیه بچه‌ها و آقای ماجیکا، از شنیدن این خبر خوشحال می‎شوند. روز اردو فرا می‎رسد، در مسیر، بعد از یک ساعت، اتوبوس تکان شدیدی می‎خورد و می‎ایستد. چه اتفاقی افتاده است؟

آقای ماجیکا بازیگر سیرک می‌شود

معرفی کتاب
«همیش بیگ‌مور»، شرورترین شاگرد کلاس سوم، دلش نمی‎خواهد به سیرک برود؛ چون فکر می‌کند باید دلقک‎های مسخره را تماشا کند یا شیرها و ببرهای بی‌عرضه‎ای که حتی از پس یک شپش برنمی‎آیند؛ اما آقای «ماجیکا»، معلم کلاس، که قبلاً جادوگر بوده است، آن‌ها را به سیرک می‎برد تا یک نمایش جادویی نشانشان بدهد؛ ولی ناگهان غیبش می‎زند و هیچ‌کس نمی‎داند کجا رفته است. از طرفی خانم «وارلاک»، جادوگر بدجنس، هم آفتابی شده و با آکروبات‌ها و حیوانات وحشیِ دست‌آموزش معرکه گرفته است!

آقای ماجیکا و معلم موسیقی

معرفی کتاب
روز اول ترم جدید است و دفتر مدیر مدرسه پر از پدر و مادرهای عصبانی! خانواده‌ها نامه‌ای دریافت کرده‌اند که قرار است معلم موسیقی به جمع آموزگاران مدرسه اضافه شود؛ اما آقای مدیر هیچ اطلاعی دراین‌باره ندارد. در کلاس سوم غوغایی برپاست. از هر طرف صدایی می‎آید تا اینکه آقای «ماجیکا» که زمانی جادوگر بوده است، وارد کلاس می‎شود. وقتی آقای ماجیکا از موضوع باخبر می‌شود و وقتی اسم معلم موسیقی را می‎شنود، رنگش می‌پرد، انگار ترسیده است! او با وحشت سرش را می‎گیرد و می‌گوید، خانم «وارلاک»! او یک جادوگر است!

سرود کریسمس

معرفی کتاب
«اسکروچ» مردی بسیار خسیس است. روز قبل از کریسمس تنها خواهرزاده او به دفتر کارش می‎آید و او را برای مهمانی شب کریسمس دعوت می‎کند. اسکروچ که هیچ‌گونه احساس و عاطفه‌ای ندارد، دعوت او را رد می‌کند و این کار را مزخرف و بیهوده می‎داند. اسکروچ تنها کارمند خود را مجبور می‎کند تا در روز کریسمس به دفتر بیاید و کار کند. اسکروچ بعد به منزل می‌رود و در آنجا حضور کسی را حس می‎کند. روح شریک و دوستش به سراغش می‎آید و پیامی به او می‎دهد. پیغام این است، امشب ۳ روح به ملاقات اسکروچ می‎آیند و هرکدام پیامی برای او دارند.

مرد بهاری

معرفی کتاب
روستای «آق‌کند»، در برف محاصره شده است و روزهاست که هیچ‌کس نمی‌تواند به شهر یا روستاهای دیگر برود. «فرج» و «جمشید قصاب»، با کمک تفنگدارهای «سرخای» به جان مردم افتاده‎‌اند و هرکاری دلشان بخواهد، می‏‌کنند. دهدار مرده است و مردم منتظر دهدار جدیدند. یک روز غریبه‌ای با پای پیاده از کوهستان‌های برف‌گیر از راه می‌رسد و زمام امور روستا را برعهده می‌گیرد. او با قیه فرق دارد و تصمیم دارد همه کسانی را که به مردم ستم ‌کرده‌اند، تنبیه کند.