آتشفشان آزمایشگاه
معرفی کتاب
در مدتی که سرایدار جدید به مدرسه آمده است، اتفاقات زیادی رخ داده است. حالا سرایدار همهچیز را زیر نظر دارد. او بعدازظهر، آزمایشگاه را تمیز میکند و همه وسایل را سر جایش میگذارد و گربهای را که وارد آزمایشگاه شده است، بیرون میکند و در را میبندد؛ اما ناگهان آتشفشان! سرایدار خودش را به آزمایشگاه میرساند و... . امکان ندارد، یعنی چراخ روشن مانده؟ یعنی کسی داخل آزمایشگاه آمده؟ پس چطور شیشه شکسته است و ... . حالا جواب ناظم را چه بدهد؟
فیزلبرت استامپ پسری که از سیرک فرار کرد(و عضو کتابخانه شد)
معرفی کتاب
«فیزلبرت» در سیرک کار میکند. مادرش دلقک سیرک است و پدرش پهلوان سیرک. پدرش لباس رکابی پوستپلنگی میپوشد و سبیلش را چرب میکند و چیزهای سنگین بلند میکند. فیز میتواند همزمان چهار توپ را در دستهایش بگرداند. او در نمایشها حاضر میشود و در پشت صحنه با شعبدهبازها، بندبازها و طوطیهای سخنگو و... وقت میگذراند؛ اما خوشحال نیست! چون به غیر از او بچه دیگری در سیرک نیست. فیز تصمیم میگیرد عضو کتابخانه شود و درست از همینجا دردسرها شروع میشود.
برویم مامانم را پیدا کنیم!
معرفی کتاب
«قورتش بده» و پدرش، همیشه در سفر هستند. او در هر شهری سعی میکند دوستانی پیدا کند؛ اما هربار هیچ جوابی برای سوالات بچهها و پدر و مادرشان ندارد. او نمیتواند بگوید چرا اسمش قورتش بده است و نمیتواند توضیح دهد که چرا دائم با پدرش سفر میکنند. برای همین پدر و مادرها به او شک میکنند و اجازه نمیدهند بچههایشان با او بازی کنند و برای همین است که قورتش بده هیچ دوستی ندارد! او از ته دل میخواهد مادرش برگردد؛ اما فایدهای ندارد. او باید با پدرش به دنبال مادر بروند؛ ولی هیچ عکسی از مادر ندارند. یک نفر آن را پنهان کرده است؛ اما چه کسی؟
لیدی اسکارلت و داستان شگفتانگیز شیری که پرستار بچه شد
معرفی کتاب
«لیسبت» خیلی کوچک است که مادرش به او و برادر خیلی کوچکترش خبر میدهد که برای مدتی پدر را نمیبینند! تمام روز بعد و روزهای دیگر مادر گریه میکند... . آنها مجبور میشوند به آپارتمان کوچکی نقل مکان کنند؛ چون مادر از پس هزینهها برنمیآید. بااینحال باز هم مادر دو جای مختلف کار میکند و دیگر وقتی برای مراقبت از دو فرزندش ندارد. بنابراین، از پدربزرگ کمک میخواهد. بچهها پدربزرگ را تا به حال ندیدهاند. روز اول آشنایی، لیسبت دربرابر پیرمردی جدی و عبوس قرار میگیرد، پیرمردی که انگار تا به حال نخندیده است! آیا او میتواند از عهده نگهداری بچهها برآید؟
اسرار کاخ مارمولکزده
معرفی کتاب
جشن تولد شاهبانو است و در قلعه «یتسار» همه با جنب و جوش مشغول کار هستند. فردای جشن، قرار است شاه و شاهبانو به همراه فرزندان جوان و مهمانانشان به سمت کوهستانهای شمال بروند و یک زوج ببر سفید شکار کنند. «تماهش» کوچکترین شاهزاده، قرار نیست به این شکار برود؛ چون مادرش فکر میکند این کار زیادی خطرناک است. تماهش دیگر حوصله هیچچیز را ندارد. هنگامی که او در برابر قفسی نشسته که برای ببرها آماده شده است، جادوگر پیر قلعه نزد او میرود و از ببرها برایش میگوید و اینکه اگر در قلعه بماند، میتواند چیزهای زیادی درباره ببرها یاد بگیرد. شب جشن تماهش هدیهای میگیرد که حتی تصورش را هم نمیکند.
ناخدا باراکودا، آخر دنیا
معرفی کتاب
بعد از اینکه کشتی «کروسدلسور»، بدون «جرقه» لنگر میکشد و میرود، جرقه در خیابانها چرخ میزند بدون آنکه بداند کجا بخوابد، کجا غذا بخورد، گریه کند یا عصبانی باشد؛ اما بعد از چند روز به خودش میآید و تصمیم میگیرد جلب توجه نکند. او باید حواسش را جمع کند و منتظر باشد تا به دنبالش بیایند. جرقه خانه متروکی بیرون از شهر پیدا میکند؛ البته فقط سه دیوار سرپا دارد و کنار یکی از دیوارها پولهایش را چال میکند و... . او تقریباً هر شب با گریه میخوابد و قبل از اینکه آفتاب بزند، بیدار میشود و سرانجام دنبال کار میرود و... .
گنج ناخدا باراکودا
معرفی کتاب
ناخدا «باراکودا»، دزد دریاییای است که همه دزدهای دریایی از او میترسند. او باهوش و بیرحم است و از اینکه هیچ دوستی ندارد، به خودش میبالد. کشتی ناخدا بیشتر از دَه روز است که به دنبال جزیره «کوپرا» میگردد؛ ولی هیچ اثری از آن نیست. همه افراد کمکم شک کردهاند که اصلاً چنین جزیرهای وجود داشته باشد؛ اما ناخدا معتقد است این جزیره وجود دارد و به افرادش میگوید هرکس نمیخواهد بیاید، میتواند شناکنان برگردد؛ ولی من این جزیره را پیدا میکنم!
مگس در کندوی عسل
معرفی کتاب
مگس در باغ بزرگ روزگار خوبی دارد تا اینکه زنبورها در شکاف درختی کندو میسازند. مگس از همان اول در حسرت رفتن به کندو و خوردن عسل است؛ ولی میداند که ورود به کندو اصلاً کار راحتی نیست. مگس از فکر عسل و مزه آن آرام و قرار ندارد. روزی مگس متوجه میشود که کندو از همیشه خلوتتر است و تصمیم میگیرد هر طور شده، وارد آن شود؛ ولی جرئت این کار را ندارد. سرانجام ملخ در مقابل یک دانه جو حاضر میشود او را به کندو ببرد؛ اما گوشزد میکند که مراقب خطرات کندو باشد. مگس بدون توجه به حرفهای ملخ، با ذوق و شوق مشغول خوردن عسل میشود، غافل از اینکه... .
سلطان و مرد دانا
معرفی کتاب
سلطان «محمود» میخواهد به هندوستان لشکرکشی کند و بتخانهها را ویران کند. او مدتها سپاهش را آموزش میدهد و تجهیز میکند. امیران سپاه به سلطان یادآوری میکنند که جنگ با «هندوها» بسیار سخت است و... . هنگامیکه دو سپاه رو در روی هم قرار میگیرند، سلطان از تعداد زیاد آنها تعجب میکند و با خدا پیمان میبندد که اگر پیروز شود، تمام غنائم جنگی را بین فقرا تقسیم کند. بعد از جنگی سخت، سپاهیان سلطان پیروز میشوند. حالا وقت وفای به عهد است؛ اما سپاهیان اصرار دارند که غنائم بین آنها تقسیم شود. سلطان محمود دچار تردید میشود و... .
مرد عابد و ریشش
معرفی کتاب
در روزگار حضرت «موسی» (ع)، مرد عابدی زندگی میکرد که روز و شب در حال عبادت بود. او ریش بلند و پرپشتی داشت که همیشه در حال شانه کردن آن بود و مراقب بود که ریشش زیبا و آراسته باشد. مرد عابد با تمام عبادتی که میکرد، راضی و خوشحال نبود و آرامش نداشت. او تصمیم گرفت به کوه و صحرا برود و آنجا عبادت کند، شاید به آرامش برسد؛ ولی در صحرا هم مواظب ریشش بود و مرتب آن را شانه میکشید. عابد مشکلش را با دوستانش درمیان گذاشت؛ اما آنها هم نتوانستندکمکی بکنند. سرانجام روزی در صحرا حضرت موسی را دید و مشکل را گفت. حضرت موسی... .