عیدت مبارک، تربچه!
معرفی کتاب
چند روز به کریسمس مانده است. «اشتیگ» که مادرش او را تربچه صدا میکند، دو آرزو دارد. او دلش یک دوچرخه میخواهد و دوست دارد با پدرش آشنا شود؛ ولی مادرش پول کافی برای خرید دوچرخه ندارد و نمیخواهد اشتیگ با پدرش آشنا شود. در دهکده مرد مکانیکی به نام «کارل» هست و مردم شایعه کردهاند که میتواند مرغها را به خواب مصنوعی ببرد. اگر اینطور باشد، پس شاید بتواند مادرها را هم به خواب مصنوعی ببرد و... .
جودی و فهرست آرزوها
معرفی کتاب
این کتاب جلد دوازدهم از مجموعه «جودی دمدمی و دوستان» است. «جودی» در کیف مادربزرگ، دنبال کارتهای مخصوص ماهیگیری میگردد که تکهای کاغذ پیدا میکند. روی آن کاغذ نوشته شده است: «فهرست پیمانهای»! جودی ملکه نوشتن فهرست است، او فهرستی از لقبهایی که به برادرش داده است و فهرستی از هدایای مورد علاقهاش دارد؛ اما فهرست پیمانهای با آنها فرق دارد؛ چراکه در آن کارهای عجیب و غریبی نوشته شده است؛ مثلاً سوار فیل شوم، توی یک قلعه بخوابم و... . جودی سراغ مادربزرگ میرود تا از موضوع این فهرست سر دربیاورد.
استینک و حمله کپک غولی
معرفی کتاب
بعد از دیدن فیلمِ «کپک غولی»، استینک، خواب یک چیز لزجِ بزرگِ گرد و قلنبه را میبیند. او سعی میکند آن را از ذهنش پاک کند؛ اما حتی صبحانهاش شبیه حمله کپک غولی شده است. کلاس امروز علوم، درباره «کپک لجنو» است و قرار است استینک این کپک را در اتاقش پرورش دهد. او حتی برای کپک اسم هم میگذارد؛ آیا ممکن است این کپک، مثل کپک غولی بشود؟
استینک و یک شب خوابیدن کنار کوسهها
معرفی کتاب
پدر و مادر «استینک»، برنده یک شب خوابیدن در آکواریم شدهاند و حالا معلوم نیست این شب معرکهترین خاطره استینک میشود یا عذابآورترین شکنجهاش... . استینک عاشق کوسههاست؛ اما آیا میتواند در همان اتاقی بخوابد که کوسهها در آن شنا میکنند؟ او دیوانه چیزهای ترسناک و هیولاست؛ ولی شاید لازم نباشد به یک ماهی مرکب خونآشام این قدر نزدیک شود!
استینک و قورباغه عجیب و غریب
معرفی کتاب
«جودی» مثل یک کوسه نقرهای شنا میکند؛ اما «استینک» به خوبی او نمیتواند شنا کند و نفسش را زیر آب نگه دارد... . استینک بچه قورباغه سه پایی پیدا میکند و بعد از آن حس قورباغهای در او گُل میکند. او کشمشهایی میخورد که مثل مگس هستند و با کرمها بازی میکند. آیا استینک میتواند به پسر قورباغهای معرکه تبدیل شود؟
استینک و راهپیمایی شبانه زامبیها
معرفی کتاب
چند روز بیشتر به انتشار جلد پنجم کتاب «کابوس در خیابان زامبی» نمانده است. کتاب که چاپ شود، «استینک» اولین نفر در صف است تا هر چه زودتر کتاب را بخرد و به راهپیمایی شبانه زامبیها برود. استینک و دوستانش لباس زامبی درست میکنند و میخواهند رکورد یک میلیون دقیقه مطالعه را به دست آورند؛ اما استینک حرفهایی درباره زنده بودن زامبیها شنیده است؛ یعنی ممکن است سر و کله آنها پیدا شود؟
دختر شاه فرنگ
معرفی کتاب
«حسن کچل» با آنکه خیلی جاها رفته و با دشمنان زیادی جنگیده است؛ اما هنوز تنبل است. حسن خیلی غذا میخورد و هر روز چاقتر میشود و مادرش، «بیبی گلنسا» غصه میخورد و هر روز لاغرتر میشود. همسایهها به بیبی کمک میکنند و نقشهای میکشند تا حسن را دنبال کار و کسب درست و حسابی بفرستند. نقشه آنها کارساز میشود و حسن از تنور بیرون میآید و به دنبال کار میرود؛ اما نمیتواند کاری پیدا کند تا اینکه بیبی گلنسا پیشنهادی به او میکند.
سرزمین دیوها
معرفی کتاب
جلد دوم از کتاب «پهلوان پشه»، حاوی ۱۵ داستان کوتاه به هم پیوسته است. حوصله حاکم سررفته است؛ او روی تختش نشسته است و انگشت شصت پایش را میمکد! حاکم از وزیر میخواهد تا پهلوان «حسن» را نزد او بیاورد؛ چون میخواهد تمام دنیا را فتح کند. حسن چاق و شکمو، در آخرین کارش، کوه دماوند را محکم نگه میدارد تا روی سر مردم نیفتد! حالا او تنبلتر از همیشه در تنورِ خانه خوابیده است که با داد و فریاد همسایهها بیدار شده و متوجه میشود که حاکم او را احضار کرده است. به همین علت فرار میکند تا اینکه به سرزمین دیوها میرسد.
غول بیابونی
معرفی کتاب
جلد نخست از کتاب «پهلوان پشه»، حاوی ۱۳ داستان کوتاه به هم پیوسته است. «بیبی گلنسا» روز و شب کار میکند تا شکم «حسنکچل» را سیر کند. حسن خیلی تنبل است و تن به کار نمیدهد و بیبی از این موضوع بسیار ناراحت است. همسایهها به کمک بیبی میآیند و نقشهای میکشند تا حسنکچل را از خانه بیرون کنند... . حسن به بیابان میرود و زیر درختی دراز میکشد؛ ولی هفت پشه از راه میرسند و یکییکی روی سر کچل حسن، سُر میخورند. حسن در یک حرکت، همه آنها را میکُشد و همانموقع حاکم و سربازانش از راه میرسند.
جودی دمدمی در دردسر حیوانهای خانگی
معرفی کتاب
در جلد پنجم از مجموعه «جودی دمدمی و دوستان»، گیاه ونوسِ حشرهخوار «جودی» که نامش «آروارهها»ست، حال و روز خوبی ندارد و پژمرده شده است. جودی هر کاری میکند ؛ اما حال آروارهها خوب نمیشود تا اینکه جودی «موشی»، گربه خانواده، را میبیند که کاغذی به پنجهاش چسبیده است و سعی میکند نظر جودی را جلب کند. جودی با خواندن آن کاغذ، راه درمان آروارهها را پیدا میکند.