مدرسه کتابنخوانی: نگاهی به زمینههای تربیتی یک بحران فرهنگی
معرفی کتاب
این کتاب تلاش میکند تا ابتدا ریشه و علت پایینآمدن سطح مطالعه و کتابنخوانشدن مردم از دیدگاه تربیتی را پیدا کند و سپس نقش مدرسهها و نظام آموزشی در شکلگیری و تداوم این بحران را بررسی کند. نویسنده سعی دارد تا با حفظ «اختصار» و «روانی» متن، دسترسی و توجه خوانندگان را جلب کند و راهکارهایی را برای نهادینهکردن فرهنگ کتابخوانی از دوره مدرسه و با خانواده به مخاطبان ارائه دهد.
آقا معلم
معرفی کتاب
در این کتاب، تلاش شده است تا داستانهای کوتاه و جذابی از شهید «مرتضی مطهری»، ارائه شود. معلم بزرگ ایران زمین در میانه زمستان سال 1298 در شهر فریمان به دنیا آمد. از همان کودکی علاقه زیادی به کتاب داشت. در 12سالگی به حوزه علمیه مشهد رفت و بعد از شش سال تحصیل راهی قم شد تا پای درس استادهای بزرگی مثل امام خمینی و علامه طباطبایی و... بنشیند. استاد بعد از 15سال تحصیل در قم در سال 1331 به تهران رفت تا آموختههایش را به دانشجویان یاد دهد. فعالیتهای او علیه شاه باعث شد تا منبرهایش را تعطیل کنند، مانع تدریس او در دانشگاه شوند و حتی او را به زندان بیندازند. استاد مطهری پس از عمری تلاش و کوشش در 80سالگی بهدست منافقان به شهادت رسید.
سوراخهای برقدار
معرفی کتاب
داسی دایناسی داشت کلوچه میخورد که مورچهای آمد یک تکه از کلوچه که روی زمین افتاده بود را برداشت تا ببرد توی لانهاش. داسی با نگاهش دنبال مورچه را گرفت. مورچههه از دیوار بالا رفت. میخواست برود توی سوراخ پریز که داسی مانع رفتن مورچه به سوراخ پریز شد. مورچههه گفت: «بزار برم. راه لونهام همینه.» اما صداش خیلی ضعیف بود و به گوش داسی نمیرسید. داسی برای این که مانع برقگرفتگی مورچه شود؛ سریع رفت و اتوی مامی داسی را زد به پریز برق و گفت: «دیگه از این راه نرو. اگه به برق میخوردی، میمردی!» ولی یادش رفت که اتو را روی فرش گذاشته است و...
آقابخاری
معرفی کتاب
بخاری اتاق داسی دایناسی با فوت باد خاموش شد. داسی سردش شده بود و میخواست بخاری را دوباره روشن کند. پیچ گاز بخاری را اینوری پیچاند، آن وری پیچاند، روشن نشد. بالاخره دکمهای را زد و بخاری روشن شد. ولی خوب کار نمیکرد. داسی خسته شد و نشست؛ اما بوی بدی میآمد. آمد بلند شود که سرش گیج رفت و افتاد زمین. مادر داسیدایناسی به کمک داسی آمد و متوجه شد که بخاری خوب کار نمیکند. بابیناسور هم زود رفت روی پشتبام و دید که باد لولهی دودکش را از جا کنده است...
ماشین بابیناسور
معرفی کتاب
داسی دایناسی به همراه پدر و مادرش قرار بود بروند گردش. مامیدایناسی وسایل پختوپز و فرش را برداشت. داسی دایناسی هم دوچرخهاش را برداشت. وقت سوار شدن داسیدایناسی از مامانش خواست روی صندلی جلو کنار بابیناسور بنشیند. در بین راه داسیدایناسی نشست روی پای باباش و فرمان را گرفت. آنها به تذکرهای مامیدایناسی توجهی نکردند تا اینکه یک گاو آمد توی جاده...