امام حسنعلیهالسلام
معرفی کتاب
امام حسن (ع) روز پانزده رمضانِ سال سوم هجری قمری، در شهر مدینه به دنیا آمدند. ایشان پسر بزرگ حضرت علی (ع) و فاطمه (س) بودند. امام حسن همیشه به نیازمندان کمک میکردند و دوبار تمام اموالشان را به تهیدستان بخشیدند. امام حسن فروتن و متواضع بودند و با فقرا غذا میخوردند. یکی از ویژگیهای مهم ایشان صبر و بردباری بود. امام حسن بسیار شجاع بودند؛ اما دربرابر «معاویه» مجبور شدند صلح را بپذیرند. امام با زهری که همسرش به ایشان داد، مسموم شدند و در ۲۸ صفرِ سال پنجاه هجری قمری به شهادت رسیدند.
امام علیعلیهالسلام
معرفی کتاب
حضرت علی (ع) در سیزده رجب و ده سال قبل از بعثت پیامبر خدا، داخل کعبه به دنیا آمدند. امام علی (ع) هیچگاه بت پرست نبودند. ایشان از همان سن و سال کم خداپرست بودند و وقتی از دین پیامبر باخبر شدند، همیشه همراه ایشان بودند. هنگامیکه دشمنان اسلام تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند، او با شجاعت قبول کرد تا به جای ایشان در بستر بخوابد. در سال اول هجرت، امام علی (ع) با حضرت زهرا (س)، دختر پیامبر ازدواج کردند. سالها بعد پیامبر، علی (ع) را جانشین خود معرفی کردند. حضرت علی (ع) در شب ۲۱ ماه رمضان به دست «ابنملجم» به شهادت رسیدند.
قصه خوبان: داستان حدیث کسا
معرفی کتاب
این داستان از زبان پارچه پشمی یمنی روایت میشود. تاجری این پارچه را به مدینه میآورد. از این پارچه «عبا» درست میشود که به آن «کسا» میگویند. حضرت علی (ع) این عبا را میخرد و به خانه میبرد. روزی پیامبر اکرم (ص) به خانه دخترشان، حضرت فاطمه (س) میروند، درحالیکه احساس کسالت میکنند. پیامبر از دخترش میخواهد عبای یمنی را برایش بیاورد. فاطمه (س) پدرشان را با عبا میپوشاند. چند دقیقه بعد امام حسن (ع) از پدربزرگش میخواهد که او هم زیر عبا برود. بعد امام حسین (ع) میآیند و... .
نیموجبیها
معرفی کتاب
این کتاب شامل پنج داستان کوتاه با این عنوانهاست: «هانیه و کِش نیموجبی»، «موحنایی و پارچه نیموجبی»، «دوستان نیموجبی»، «نیموجبی گلگلی»و «نیموجبی گلگلی». محور اصلی داستانها حجاب است. قهرمان هر پنج داستان، دختر کوچولویی به نام «هانیه» و یک تکه کِش به نام «نیموجبی» است. در داستان اول، نیموجبی از دامن هانیه اضافه آمده است و میترسد که مادر هانیه او را دور بیندازد؛ اما بعد از مدت کوتاهی، مادر هانیه او را به چادر دخترش میدوزد تا چادر از سرش نیفتد.
عیسای ناصری
معرفی کتاب
کودک «مریم» به دنیا آمده است، سالم و زیبا ونورانی؛ اما مریم غمگین است؛ چراکه مردم حرف او را نمیفهمند و به او تهمت میزنند!... . ناگهان درِ عبادتگاه باز میشود و مردم به طرف مریم هجوم میآورند! هرکس چیزی میگویدو مریم به گهواره اشاره میکند، نوری گهواره را دربرمیگیرد و کودک به سخن میآید: «من بنده خدا هستم، او مرا به پیامبری برگزیده و... ». نام فرزند مریم را «عیسی» میگذارند، پیامبری که باید تمام دنیا را تکان دهد؛ اما مردم هر بهانهای میآورند تا به او تهمت دروغگویی بزنند. حضرت عیسی معجزات بسیاری دارد؛ ولی باز هم... .
ایگی سزار، پسرک معمار
معرفی کتاب
«ایگی» یک معمار کوچولوست. او از دو سالگی شروع به ساختن میکند.نخستین برجی که ایگی میسازد با پوشکهای بدبو و چسب است؛ سپس در حیاط با خاک و گِل، یک مجسمه غولپیکر میسازد. او صبح تا شب مشغول سلختن است؛ ولی خانم «لیلا گریر»، معلم کلاس دوم ایگی، از تمام ساختمانها متنفر است! از نظر او ساختمانها هیچ اهمیتی ندارند، حتی آثار باستانی؛ اما چرا؟ چرا خانم گریر اینقدر از ساختمانها بیزار است؟
رزی گودنس، دخترک مهندس
معرفی کتاب
«رُزی» دوست دارد یک روز مهندس بزرگی شود. خرت و پرتهای سطل زباله حال همه را به هم میزند؛ اما رُزی با دیدن آنها کلی ایده جدید پیدا میکند. او شبها تنهایی در اتاقش وسایل فوقالعادهای اختراع میکند؛ اما چون از شکست خوردن میترسد، به هیچکس نشانشان نمیدهد تا اینکه روزی سر و کله عمه رُزی پیدا میشود. عمهخانم به همه آرزوهایش رسیده است به غیر از یکی. رزی به فکر فرو میرود، آیا او میتواند چیزی بسازد که عمهاش را به آرزویش برساند؟
یک داستان محشر
معرفی کتاب
هنگامیکه «ژوزف» خیلی کوچک بود، پدربزرگش روانداز محشری برای او دوخت و ژوزف از آن سالها استفاده کرد. ژوزف روزبهروز بزرگتر شد و روانداز کهنهتر تا اینکه روزی مادرش گفت بهتر است آن را دور بیندازد؛ چون خیلی کهنه و پاره بود؛ اما ژوزف روانداز را نزد پدربزرگ برد و پدربزرگ از آن یک کُت محشر دوخت. ژوزف سالها از آن کُت استفاده کرد تا روزی مادر گفت وقت دور انداختن آن است. ژوزف باز هم کُت را نزد پدربزرگ برد و او اینبار یک جلیقه محشر از آن دوخت و سالها گذشت، جلیقه خیلی پاره و پوسیده شده بود، مادر گفت... .
یکی برای همه همه برای یکی
معرفی کتاب
موش کوچولویی به نام «مکس»با حمایت مادرش، آماده میشود تا برای رسیدن به رؤیاهایش به سفر برود. یک پای مکس بسیار بلند است و سبیلهایش بسیار کوتاه. مکس با اشتیاق سفرش را آغاز میکند و در اولین دیدارش، موش کور کوچکی به نام «مولی» را میبیند و متوجه میشود که چشمان او بسیار ضعیف است؛ اما بینی قویای دارد که حتی میتواند بفهمد زیر زمین چه خبر است! مکس با مولی دوست میشود و با هم به سفر ادامه میدهند...
شلی، گوسفند پشمالو
معرفی کتاب
فصل پشمچینی است، ولی هنوز نوبت شلی نرسیده. او تا زمانی که پشمهایش به اندازه کافی بلند شود، به گشت و گذار میرود. در طول سفر همه حیوانات از پشمهای او تعریف میکنند و او بیشتر و بیشتر مغرور میشود. در نهایت حرفهای جغد دانا نظر او را تغییر میدهد. در پایان کتاب نیز مراحل تبدیل پشم به کاموا و نخ پشمی برای نونهالان آموزش داده شده است.