شهر بازی پرماجرا
معرفی کتاب
مجموعه شش جلدی «ریاضی با موشی»، برای استفاده کودکانی نوشته شده است که با ریاضی قدری مشکل دارند. هر جلد از این مجموعه، برداشت تازهای از مفاهیم ریاضی پایه ارائه میدهد. شخصیتهای اصلی کتاب دو موش به نامهای «آلبرت» و «واندا» هستند که در دیوار یک خانه زندگی میکنند. در جلد نخست از این مجموعه آلبرت به خواهر بزرگش، واندا، میگوید که از سوار شدن بر وسیلههای شهر بازی نمیترسد، فقط آنهایی را که بالا و پایین یا چپ و راست میروند یا میچرخند، دوست ندارد! اما آلبرت به اشتباه در صف یکی از همین بازیها میایستد.
با یک فرصت چه کار میتوانم بکنم؟
معرفی کتاب
این داستان درباره کودکی است که نمیداند با فرصتی که برایش پیش میآید، چه کند. فرصت دور و بر کودک میچرخد و دوست دارد کودک او را بگیرد؛ اما کودک میترسد و خود را عقب میکشد. فرصت پر میزند و میرود. بعد از روزها فرصت دیگری به سراغ کودک میآید. کودک تلاش میکند آن را بگیرد؛ اما زمین میخورد و بقیه به او میخندند. کودک حسابی خجالت میکشد و دیگر به فرصتها توجه نمیکند. کمکم دیگر هیچ فرصتی به سراغش نمیآید تا اینکه... .
با یک مشکل چه کار میتوانم بکنم؟
معرفی کتاب
مشکلات به چه دردی میخورند؟ آنها به ما شکل میدهند، ما را به سختی میاندازند و برای حرکت به ما انگیزه میدهند. با کمک مشکلات میفهمیم که چقدر قوی، شجاع و توانمند هستیم. قهرمان داستان، کودکی است که ناگهان مشکلی پیدا میکند. او نمیداند این مشکل از کجا پیدا شده است. کودک از مشکل میترسد و نگران است و مشکل هرروز بزرگتر میشود تا اینکه متوجه میشود باید با مشکل روبهرو شود و آنوقت است که متوجه رازی میشود. این راز چیست؟
دوباره یادم رفت اجازه بگیرم!: آموزش مهارت «اجازه گرفتن» و «عذرخواهیکردن»
معرفی کتاب
کتاب حاضر مهارتهای رفتار اجتماعی برای داشتن زندگی شادتر در خانه و موفقیت در مدرسه را آموزش میدهد. «آرجی» و دوستش، «سَم»، سوار اتوبوس مدرسه نمیشوند و تا خانه پیاده میروند. آرجی چند کار بد دیگر هم انجام میدهد. پدر و مدیر مدرسه تلاش میکنند به آرجی یاددهند که از بزرگترها اجازه بگیرد و اگر اشتباه کرد عذرخواهی کند.
شنهای روان
معرفی کتاب
در مدرسه «گرینلاین» شاگردان و معلمان برای درست کردن پل مخصوصی، پول جمع میکنند تا وقتی اردکها از جاده رودخانه عبور میکنند، از تصادف با ماشینها در امان باشند. آقای «پلنک»، معلم حرفهوفن مدرسه، طراحی و ساخت این پل را به عهده گرفته است؛ اما پول دزدیده میشود. «دنیک»، «جاش» و «روث رُز» مأموریت دارند پولها را پیدا کنند و بازگردانند.
دایناسور سخنگو
معرفی کتاب
«دنیک»، «جاش» و «روثرُز» با عجله به مدرسه میروند تا از بزرگترین و غافلگیرکنندهترین راز دوستشان، «جود»، سردربیاورند. جود دایناسور غولآسایی به نام «تایرون» دارد که از تیره «تیرانوسورها» است. این دایناسور هم راه میرود و هم مثل انسانها حرف میزند! بچهها تصمیم میگیرند بازدیدی عمومی راه بیندازند و برای موزه دایناسور پول جمع کنند؛ اما بعد از نمایش، پول به دست آمده ناپدید میشود. بچهها با هم متحد میشوند تا پولها را پیدا کنند و... .
آقای اسکلت
معرفی کتاب
معمایی جدی در مدرسه «دنیک» به وجود آمده است. «جاش»، تکه کاغذی را که کنار ظرف غذاخوریاش پیدا میکند؛ وقتی دینک، «روثرُز»، جاش و خانم «ایگل»، معلم بچهها، به کاغذ نگاه میکنند، نقاشی اسکلتی را میبینند که لبخند میزند. آنها متوجه میشوند که شخصی به نام آقای «اسکلت»، اسکلت مدرسه را از دفتر بهداشت دزدیده است. آنها جستوجو را شروع میکنند و در هر جایی از مدرسه سرِ نخهایی به دست میآورند. دینک، جاش و روثرز، باید سرِ نخها را دنبال کنند و با پیدا کردن، استخوان قدیمیای از آقای اسکلت، به آن موضوع پایان دهند.
سارق طلا
معرفی کتاب
«جاش»، «دینک» و «روثرز»، بلیت بختآزمایی دوستشان را پیدا میکنند که برنده هفتمیلیون دلار شده است. آنها بلیت را به او تحویل میدهند. این دوست خوب، برای تشکر از بچهها، آنها را برای تعطیلات، به مزرعهای توریستی در «مونتانا» میفرستد... . بچهها به کلبهشان هدایت میشوند و بعد از چند دقیقه صدای زنگ غذا به گوش میرسد. در ادامه داستان، وقتی بچهها برای پیدا کردن طلا، خاکشویی میکنند، جاش قطعهای طلای بزرگ پیدا میکند؛ اما تب طلا کار خود را میکند و آن قطعه به سرقت میرود. بچهها میخواهند دزد را پیدا کنند!
تعطیلات خونآشام
معرفی کتاب
هنگامیکه «دنیک»، «جاش» و «روثرُز»، روزنامههای باطله را به سوپرمارکت میبرند تا داخل سطل بازیافت بریزند، مرد غریبهای را میبینند که پوستش مثل روح، رنگپریده است و عینک آفتابی تیره به چشم دارد. آنها که مرد غریبه را نمیشناسند، او را تعقیب میکنند و متوجه میشوند که او به رستوران «الی» میرود؛ اما مرد ناگهان غیب میشود. بچهها فکر میکنند که آن مرد خونآشام است و زمانی مطمئن میشوند که زخمی را روی گردن الی میبینند. بچهها میترسند که قربانیان بعدی خودشان باشند و... .
سیاهچال مرگبار
معرفی کتاب
«دنیک»، «جاش» و «روثرز» برای دیدن دوستشان، «والیس والاس»، نویسنده ماجراهای اسرارآمیز، به «مین» میروند. روثرز خیلی هیجانزده است و فکر میکند آیا ممکن است قصر والیس، خندق و سیاهچال داشته باشد؟ سرانجام به «بلفست» میرسند و از اتوبوس پیاده میشوند. مرد قدبلندی با موهای طلایی به آنها سلام میکند! او برادر والیس است. مرد که «واکر» نام دارد، میگوید والیس به خرید رفته است و او آنها را به قصر میرساند... . بچهها از پل متحرک رد میشوند و... . چرا در باز نمیشود؟ پس والیس چطور وارد قصر میشود؟ در همین موقع ناگهان... .