Skip to main content

خانه کوچک

معرفی کتاب
پدر و مادر همراه سه فرزندشان، «مری»، «لورا» و «کری»، خانه کوچکشان در «بیگ‌وودز» را ترک می‌‏کنند تا جایی در غرب زندگی کنند، جایی که هیچ مهاجری نباشد و حیوانات وحشی بدون ترس از آدم‌ها زندگی می‎کنند. آن‌ها مسیری طولانی را در جنگل پوشیده از برف طی می‎کنند تا به شهر «پپن» می‎رسند؛ اما نمی‎توانند زیاد آنجا بمانند و باید هرچه سریع‌تر از رودخانه عبور کنند و... . این خانواده سفید‌پوست به غرب کوچ می‏‌کنند، با زندگی و آداب و رسوم سرخ‌پوست‌ها آشنا می‌شوند، سختی‎های طبیعت را پشت سر می‏‌گذارند و درنهایت... .

متل کالیویستا

معرفی کتاب
«میا» همراه پدر و مادرش از چین به امریکا می‌روند. پدر و مادر مجبورند در رستوران کار کنند تا آپارتمان کوچکی برای زندگی داشته باشند؛ اما با خرابکاری میا، از آنجا اخراج می‎شوند و مادر شبانه‌روز دنبال کار دیگری می‎گردد تااینکه... . آن‌ها مدیر مُتل کالیویستا می‌شوند و می‌توانند مجانی در متل زندگی کنند! علاوه‌بر این، برای هرمشتری پنج دلار می‌گیرند و این خیلی عالی است. حالا میا و پدر و مادرش می‎توانند هرکدام یک همبرگر بخورند، بدون اینکه مجبور باشند یک همبرگر را بین خودشان تقسیم کنند. متل مشتری‌های هفتگی هم دارد و... .

دردسرهای زندانیان

معرفی کتاب
«رینی»، «کیت»، «استیکی» و «کنستانس»، طبق دستورات «روندا» در فعالیت‌های زیادی شرکت می‌کنند تا علائق و استعدادهایشان شکوفا شود. آن‌ها به دلایل امنیتی نمی‎توانند به مدرسه بروند و مجبورند در همان خانه قدیمی آموزش ببینند. هر گوشه از آن خانه عجیب می‏‌تواند محلی برای یادگیری باشد؛ اما این اولین‌باری است که در اتاق زندانی می‎شوند و در شرایطی دشوار، اما حقیقی باید انتخاب ‏کنند. وقتی برق بدون هیچ توضیحی قطع می‎شود، این چهار نفر باید سرِ نخ‌هایی به دست آورند تا از توطئه جدید و شیطانی جلوگیری کنند و... .

تلخ‌تر از شیرین

معرفی کتاب
هنگامی‌که «آمادو» و برادر کوچکش، خانواده‌شان را تنها گذاشتند تا کار پیدا کنند، تصورش را هم نمی‏‌کردند که از مزرعه کاکائو در ساحل عاج سردربیاورند و مجبور به کار شوند. حالا تنها چیزی که برای آن‌ها مهم است، شمردن غلاف‌های کاکائو است که می‌‏چینند؛ چراکه هرچه این غلاف‌ها بیشتر باشند، شانس زنده‌ ماندنشان بیشتر است؛ اما هرروز که می‏‌گذرد، اراده‌شان برای ادامه دادن و برای اینکه چیزهای مهم را بشمارند، ضعیف‌تر می‌شود تا اینکه روزی اولین دختر وارد اردوگاه می‎شود و... .

پسر هزار‌ساله

معرفی کتاب
پدر «اَلوا اینارسون» پنج گوی شیشه‎ای داشت که به آن‌ها «لیوپرلِر» می‏‌گفتند، یعنی مرواریدهای زندگی! ماما می‌‏گفت آن‎ها باارزش‌ترین چیزهای دنیا هستند. پدر اَلوا در راه محافظت از مرواریدها مرده بود. حالا فقط سه عدد از مرواریدها باقی مانده است! یکی برای ماما و دوتا برای زمانی که اَلوا بزرگ‎تر شود؛ ولی اَلوا نمی‏‌تواند بیشتر از این صبر کند و وقتی ماما نیست، چاقوی پدرش را روی آتش می‏‌گیرد، سپس دوبار روی قسمت بالای بازویش می‏‌کشد. بعد مروارید زندگی را گاز می‌‏زند و مایع زردرنگ آن را به درون زخمش می‏‌مالد و... . اَلوا یازده سال دارد و نمی‎داند با این کار قرار است بیشتر از هزار سال، یازده ساله بماند!

من یک کارآگاه هستم

معرفی کتاب
«کورنلیا» تمام خانواده‌اش را از دست داده است؛ مادرش را در اثر سیاه‌سرفه، برادرهایش را با مخملک و پرت شدن از پشت بام، خاله مارتا را با آب جوش، عمو سیلاس با غرق شدن در دریا و همین اواخر پدرش را با گلوله. حالا او به همراه کشیش به شهر «شیمانگ» ایالت «نیوریوک» آمده است تا شاید زن‌عمویش سرپرستی‌ او را به عهده بگیرد؛ اما پدر کورنلیا، برادرش را کشته است، یعنی همسر زن‌عمو را. پس چطور ممکن است زن‌عمو او را بپذیرد؟

سرنخ فضایی

معرفی کتاب
«دشیل گیبسن» دوازده سال دارد و در کره ماه زندگی می‏‌کند، به نظر دش، زندگی در قرارگاه فضایی مثل زندگی در قوطی کنسرو غول‌آسایی است که پیمانکار‌های دولتی درست کرده‎ باشند. نمی‌شود بیرون رفت، غذا افتضاح است و... . وقتی یکی از دانشمندان برجسته پایگاه، مرده پیدا می‎شود، زندگی دشیل تغییر می‏‌کند. او گمان می‏‌کند پای قتل در میان است؛ ولی کسی حرف او را باور نمی‌کند تا اینکه... .

آن‌جا که هندوانه‌ها می‌رویند!

معرفی کتاب
مادرِ «دِلا» اسکیزوفرنی داشت. این بیماری دقیقاً بعد از به دنیا آمدن دلا شروع شده و عضوی از خانواده شده بود. هیچ‌کس به جز دلا و پدرش نمی‎دانست چطور با این بیماری کنار بیاید؛ اما دلا از دیشب نظرش تغییر کرده بود، از وقتی که مادرش را سر میز آشپزخانه دید که بشقابی پر از برش‌های هندوانه جلویش بود و با چاقویی نوک‌تیز تخمه‌های سیاه را یکی یکی و با ضربه‌ای ناگهانی به بیرون پرتاب می‏‌کرد، یکی از تخمه‎ها بالای پیشانی‎اش چسبیده بود و... .

دختر انار

معرفی کتاب
«اَمَل» در روستایی در منطقه پنجاب پاکستان زندگی می‏‌کرد. او آرزو داشت معلم شود؛ برای همین از هر فرصتی برای بودن در کنار او بهره می‌گرفت. اما زایمان مادرش باعث شده بود، او از مدرسه غیبت کند. به دنیا آمدن بچه نزدیک بود و مادر نمی‌توانست آشپزی یا از خانه مراقبت کند. او باید به خانه می‎رفت و دو خواهر خردسالش را تر و خشک می‏‌کرد؛ در عوض خواهر کوچک‌ترش سیما می‌توانست به درس‌هایش ادامه دهد. اما این مشکلات در برابر آرزوی او سد بزرگی به شمار نمی‌آمدند. مشکلات او از روزی شروع شد که او هنگام بازگشت از خرید، با یک خودرو تصادف کرد...

قهرمان خیالی

معرفی کتاب
راجر دوست خیالی آماندا است. هیچ کس نمی تواند راجر را ببیند تا این که آقا گنجشکه‌ی بد ذات درِ خانه ی آماندا را می زند. آقا گنجشکه خیالی ها را شکار می‌کند؛ می‌گویند آن‌ها را می‌خورد. حالا هم دنبال بوی راجر آمده است. راجر برای نجات جان خیالی‌اش پا به فرار می‌گذارد. ولی آیا پسری که وجود ندارد، می‌تواند بدون تصورات یک دوست زنده بماند؟