دوباره المر
معرفی کتاب
«اِلمر» فیل رنگارنگی است که حوصلهاش سر رفته است. دو روز به جشن اِلمر باقی مانده است و همه فیلها به این فکر میکنند که خودشان را چه رنگی کنند؛ اما اِلمر نیازی به فکر کردن ندارد؛ چون او همیشه در جشنها، خودش را خاکستری میکند. موقع پیادهروی، اِلمر متوجه سکوت جنگل میشود و برای اینکه بقیه فیلها را سرِحال بیاورد، فکری به ذهنش میرسد. هنگامیکه همه فیلها خوابند، اِلمر کارش را شروع میکند و با طلوع خورشید به آن طرف جنگل میرود تا بخوابد. او برای سرحال کردن دیگران چه کاری انجام داده است؟
طوطی و بقال
معرفی کتاب
در شهر خانههایی است از سنگ و چوب و بازار شهر پر از داد و ستد. طوطی سبز سخنگو در قفس است برای فروش. بقالی طوطی را میخرد و به مغازه میبرد. طوطی شیرینسخن است و مشتریهای زیادی برای مغازه جمع میکند و مرد بقال خوشحال است؛ اما طوطی ناراحت و غمگین. او دلش هوای جنگل و پرواز کرده است. روزی که مرد بقال در مغازه نیست، طوطی به هر طرف پر میزند که ناگهان شیشههای گلاب و روغن و سرکه به زمین میافتد و میشکند. صبح روز بعد، وقتی بقال وضع مغازه را میبیند، با عصبانیت به سر طوطی میزند و... .
فیزلبرت استامپ پسری که از سیرک فرار کرد(و عضو کتابخانه شد)
معرفی کتاب
«فیزلبرت» در سیرک کار میکند. مادرش دلقک سیرک است و پدرش پهلوان سیرک. پدرش لباس رکابی پوستپلنگی میپوشد و سبیلش را چرب میکند و چیزهای سنگین بلند میکند. فیز میتواند همزمان چهار توپ را در دستهایش بگرداند. او در نمایشها حاضر میشود و در پشت صحنه با شعبدهبازها، بندبازها و طوطیهای سخنگو و... وقت میگذراند؛ اما خوشحال نیست! چون به غیر از او بچه دیگری در سیرک نیست. فیز تصمیم میگیرد عضو کتابخانه شود و درست از همینجا دردسرها شروع میشود.
برویم مامانم را پیدا کنیم!
معرفی کتاب
«قورتش بده» و پدرش، همیشه در سفر هستند. او در هر شهری سعی میکند دوستانی پیدا کند؛ اما هربار هیچ جوابی برای سوالات بچهها و پدر و مادرشان ندارد. او نمیتواند بگوید چرا اسمش قورتش بده است و نمیتواند توضیح دهد که چرا دائم با پدرش سفر میکنند. برای همین پدر و مادرها به او شک میکنند و اجازه نمیدهند بچههایشان با او بازی کنند و برای همین است که قورتش بده هیچ دوستی ندارد! او از ته دل میخواهد مادرش برگردد؛ اما فایدهای ندارد. او باید با پدرش به دنبال مادر بروند؛ ولی هیچ عکسی از مادر ندارند. یک نفر آن را پنهان کرده است؛ اما چه کسی؟
یک قورتش بده غول پیکر!
معرفی کتاب
برای دختری مثل «قورتشبده»، قورت ندادن آدمهای بد از همهچیز سختتر است. پسرها به طرف گربهای سنگ میاندازند. گربه خودش را از درخت بالا میکشد؛ اما پسرها آنقدر سنگ میاندازند تا لیز میخورد و پایین میافتد. قورتشبده دل خوشی از گربهها ندارد؛ اما اذیت کردن کسی که از تو خیلی کوچکتر است، کار خیلی بدی است. قورتشبده انگشتش را در دهانش میگذارد و خودش را باد میکند و بزرگ و بزرگتر میشود تا پسرها را بترساند. پسرها فریاد میزنند: «هیولا! هیولا!» و فرار میکنند. قورتشبده هاج و واج است. او واقعاً باد شده است؟ چطور ممکن است؟
خورشید را برایم قورت میدهی؟
معرفی کتاب
«قورتشبده» دختری هشتساله است. او میتواند هرچیزی را قورت بدهد، هرچقدر که بزرگ یا دور باشد. اول آن چیز را قورت میدهد، بعد آن را روی کاغذ بالا میآورد و آن چیز عکسبرگردان میشود. قورتش بده عکسبرگردان همه چیزهایی را که قورت داده است، نگه میدارد. اولین چیزی که او قورت میدهد، گربهای است که میخواهد پرندهها را بخورد، بعد با چیزهای دیگر امتحان میکند و ... . حالا دختری از او میخواهد خورشید را قورت بدهد. آیا قورتشبده میتواند این کار را بکند؟ چه بلایی سرِ شهر و سرِ خورشید میآید؟
لیدی اسکارلت و داستان شگفتانگیز شیری که پرستار بچه شد
معرفی کتاب
«لیسبت» خیلی کوچک است که مادرش به او و برادر خیلی کوچکترش خبر میدهد که برای مدتی پدر را نمیبینند! تمام روز بعد و روزهای دیگر مادر گریه میکند... . آنها مجبور میشوند به آپارتمان کوچکی نقل مکان کنند؛ چون مادر از پس هزینهها برنمیآید. بااینحال باز هم مادر دو جای مختلف کار میکند و دیگر وقتی برای مراقبت از دو فرزندش ندارد. بنابراین، از پدربزرگ کمک میخواهد. بچهها پدربزرگ را تا به حال ندیدهاند. روز اول آشنایی، لیسبت دربرابر پیرمردی جدی و عبوس قرار میگیرد، پیرمردی که انگار تا به حال نخندیده است! آیا او میتواند از عهده نگهداری بچهها برآید؟
اسرار کاخ مارمولکزده
معرفی کتاب
جشن تولد شاهبانو است و در قلعه «یتسار» همه با جنب و جوش مشغول کار هستند. فردای جشن، قرار است شاه و شاهبانو به همراه فرزندان جوان و مهمانانشان به سمت کوهستانهای شمال بروند و یک زوج ببر سفید شکار کنند. «تماهش» کوچکترین شاهزاده، قرار نیست به این شکار برود؛ چون مادرش فکر میکند این کار زیادی خطرناک است. تماهش دیگر حوصله هیچچیز را ندارد. هنگامی که او در برابر قفسی نشسته که برای ببرها آماده شده است، جادوگر پیر قلعه نزد او میرود و از ببرها برایش میگوید و اینکه اگر در قلعه بماند، میتواند چیزهای زیادی درباره ببرها یاد بگیرد. شب جشن تماهش هدیهای میگیرد که حتی تصورش را هم نمیکند.
ناخدا باراکودا، آخر دنیا
معرفی کتاب
بعد از اینکه کشتی «کروسدلسور»، بدون «جرقه» لنگر میکشد و میرود، جرقه در خیابانها چرخ میزند بدون آنکه بداند کجا بخوابد، کجا غذا بخورد، گریه کند یا عصبانی باشد؛ اما بعد از چند روز به خودش میآید و تصمیم میگیرد جلب توجه نکند. او باید حواسش را جمع کند و منتظر باشد تا به دنبالش بیایند. جرقه خانه متروکی بیرون از شهر پیدا میکند؛ البته فقط سه دیوار سرپا دارد و کنار یکی از دیوارها پولهایش را چال میکند و... . او تقریباً هر شب با گریه میخوابد و قبل از اینکه آفتاب بزند، بیدار میشود و سرانجام دنبال کار میرود و... .
گنج ناخدا باراکودا
معرفی کتاب
ناخدا «باراکودا»، دزد دریاییای است که همه دزدهای دریایی از او میترسند. او باهوش و بیرحم است و از اینکه هیچ دوستی ندارد، به خودش میبالد. کشتی ناخدا بیشتر از دَه روز است که به دنبال جزیره «کوپرا» میگردد؛ ولی هیچ اثری از آن نیست. همه افراد کمکم شک کردهاند که اصلاً چنین جزیرهای وجود داشته باشد؛ اما ناخدا معتقد است این جزیره وجود دارد و به افرادش میگوید هرکس نمیخواهد بیاید، میتواند شناکنان برگردد؛ ولی من این جزیره را پیدا میکنم!