خانهای در زمین پو
معرفی کتاب
این کتاب، دومین جلد از مجموعه داستانهای «وینیپو» است. در این داستان، در یک روز برفی و سرد، وینی تصمیم میگیرد به خانه خوکچه برود. او حدس میزند که خوکچه جلوی شومینهاش نشسته و در حال گرم کردن خودش است؛ اما وقتی به آنجا میرسد، درِ خانه خوکچه باز است و کسی هم در خانه نیست! وینی کمی فکر میکند و به خانه خودش برمیگردد؛ اما در کمال تعجب خوکچه را میبیند که روی بهترین مبلش نشسته است و... .
وینی پو
معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد نخست از مجموعه داستانهای «وینیپو» است. او خرسی پشمالو و قهوهای است که با پسرکی به نام «کریستوفر رابین» در کنار حیوانات دیگر و در جنگل زندگی میکند. در این داستان، وینیپو میخواهد کندوی عسل را از بالای درخت بردارد. او ابتدا از درخت بالا میرود؛ ولی موفق نمیشود. سپس با بادکنکهایی که از کریستوفر میگیرد، خود را به بالا میرساند، اما اینبار هم دچار دردسر میشود.
شببهخیر بچه گوریل
معرفی کتاب
شب در باغوحش، بچهگوریل بازیگوش، دسته کلید را از جیب نگهبان برمیدارد و در قفس تمام حیوانات را باز میکند و... در این کتاب تصویری، متن و تصویر، هر دو در شکلگیری قصه نقش دارند و نمیتوان یکی از آن دو را حذف کرد. این کتابها توانایی تصویرخوانی را در کودکان بالا میبرد و سواد بصری آنها را افزایش میدهد.
اِلمور با پینکی آشنا میشود
معرفی کتاب
«اِلمورِ» جوجهتیغی، در کنار اطرافیانش زندگی صمیمی و راحتی دارد، اما به تازگی به این فکر میکند که باید برای خودش دستکم یک دوست خیلی صمیمی داشته باشد؛ البته همین الان هم دوستان زیادی دارد، ولی دوست صمیمی چیز دیگری است. او از عمویش کمک میخواهد، عمو هم به المور میگوید این اتفاق باید خودش بیفتد، سرِ وقت خودش. «پینکیِ» راسو هم چون بدبو است، درست همین مشکل دارد و هیچکس با او دوست نمیشود؛ اما... .
اِلمور دنبال دوست میگردد
معرفی کتاب
«المورِ» جوجهتیغی تنها زندگی میکرد. او همیشه در پیدا کردن دوست مشکل داشت. المور روی درخت آگهی چسباند که دنبال دوست میگردد؛ اما وقتی کسی به او نزدیک میشد، تیغهای المور به طرفش پرتاب میشد. او از قصد این کار را نمیکرد. راستش اصلاً دست خودش نبود. او فکر کرد چطور میتواند از دست تیغهایش خلاص شود؛ اما جوجهتیغی که بدون تیغ نمیشود! تا اینکه فکری به ذهنش رسید!
بسته سفارشی
معرفی کتاب
«سِیدی» میخواهد برای خالهاش، «ژوزفین»، یک فیل بفرستد؛ چون ژوزفین تنها زندگی میکند و یک فیل میتواند همدم خوبی برای او باشد؛ اما برای این کار، کلی تمبر لازم است. سیدی تصمیم میگیرد راه دیگری پیدا کند که البته برای این راه هم کلی وسیله لازم دارد! او هواپیمای دوستش را میخواهد؛ اما فیل وزنش خیلی زیاد است و هواپیما سوخت زیادی احتیاج دارد... .
راستی اگر...؟
معرفی کتاب
قرار است «جو» برای اولینبار تنهایی به مهمانی برود؛ اما کارت دعوتش را گم کرده است و پلاک خانه دوستش، «تام»، را نمیداند. جو و مادرش میدانند که خانه تام در همان خیابان است و مادر مطمئن است که آن را پیدا میکنند. جو نگران است؛ راستی اگر آنجا کسی را نشناسم چه میشود یا اگر آنجا پُر از آدم باشد چه، اگر...، اگر... . مادر به تمام سوالات جو، با صبر و مهربانی پاسخ داده و به جو قول میدهد که به او خوش بگذرد. درست در لحظهای که جو تصمیم میگیرد برگردد، خانه تام را پیدا میکنند و... .
دکمههای نقرهای
معرفی کتاب
جودی» در اتاقش نشسته بود و اردکی را نقاشی میکرد. اردکی با چکمههای چرمی. درست زمانیکه جودی میخواست آخرین دکمه نقرهای چکمه اردک را بکشد، چند لحظه درنگ کرد. در این چند لحظه اتفاقات زیادی در جاهای مختلف افتاد؛ «جاناتان»، برادر جودی، برای برداشتن اولین قدمهایش تلاش میکرد، مادر جودی با سوت حلبیاش در حال نواختن آهنگی ایرلندی بود، در خانه همسایه، «آلیس»، خردهچوبها را بیرون میانداخت، در خیابان، سربازی از مادرش خداحافظی میکرد و... .
خورشید چطور به خانه کوکو رسید
معرفی کتاب
خورشید آرام آرام از پشت تپه بالا میآید و تلنگری به کلاه ماهیگیر میزند. بعد از بالای جنگلهای یخزده حرکت کرده و روی ردپای بچهای، سایه درست میکند. خورشید از شهر و اطراف آن میگذرد، خرسها و پلنگهای برفی را بیدار میکند و رنگینکمان صحرایی میسازد، سپس به آرامی وارد اتاق «کوکو» میشود تا یک روز همبازی او باشد.
تا خانه در باران
معرفی کتاب
باران میبارید، هنگامیکه «فرَنسی» همراه مادر و خواهر کوچولویش که هنوز به دنیا نیامده بود، از مادربزرگش خداحافظی میکرد. پدر فرَنسی در دریا کار میکرد و مادر میگفت به زودی میآید. آنها با ماشینشان به راه افتادند و چه بارانی! در بزرگراه، روی صف دراز ماشینها باران میبارید. روی تپه، بچهخرگوشی دنبال سرپناه میگشت، چندصدمتر بالاتر، شاهینی شکارش را گم کرده بود، در تقاطع، دو مرد که خیسِ خیس بودند، بگومگو میکردند و... . سرانجام باران قطع شد و خورشید بیرون آمد و وقتی فرَنسی و مادرش به خانه رسیدند... .