Skip to main content

اردوی جاسوسی

معرفی کتاب
«بن ریپلی» وارد مدرسه جاسوسی شده است؛ اما آنجا هیچ شباهتی به دنیای «جیمز باند» ندارد! جاسوس‌ها و نفوذی‌ها و تبهکاران هر لحظه ممکن است که آدم را بکشند. از لحظه‌ای که بن وارد سازمان جاسوسی شده است، دشمنان در پی شکار او هستند. حالا او همراه بچه‌های مدرسه راهی یک اردوی آموزشی در دل جنگل شده‌اند و این بهترین فرصت برای شکار یک بچه‌جاسوس است. آیا بن می‌تواند از این مهلکه جان سالم به در ببرد؟

پسری که با پیراناها شنا کرد!

معرفی کتاب
«استنلی پاتز» پدر و مادرش را از دست داده است و با عمو «ارنی» و خاله «آنی» زندگی می‎کند. عمو ارنی در کارخانه کشتی‌سازی کار می‌کند و همه‌چیز خوب و مرتب است؛ اما یک روز کارخانه تعطیل می‌شود و کارگرهایش بیکار. عمو ارنی تصمیم می‌گیرد خانه را به کارخانه کنسروسازی تبدیل کند و بعد از مدت کوتاهی، دستگاه‌ها و سطل‌های ماهی تمام خانه را اشغال می‌کنند تا جایی که استنلی مجبور می‌شود در کمدش بخوابد. بالاخره استنلی تصمیم می‌گیرد خانه را ترک کند. او در یک سیرک کار می‌کند و به سفر می‌رود. آیا استنلی دوباره به خانه بازمی‎گردد یا به دنبال سرنوشتش می‌رود؟

بهترین کارلسون دنیا

معرفی کتاب
«کارلسون» پسر کوچولویی است با یک موتور کوچک و پره‌ای چرخان روی پشتش که آن را با دکمه‌ای که وسط نافش است، روشن می‌کند. او روی پشت بام خانه «اریک»، در جای خیلی کوچکی، پشت لوله‌های بخاری زندگی می‌کند؛ اما مردم شهر او را با بشقاب‌پرنده و پهپاد جاسوسی اشتباه می‌گیرند. همه شهر دنبال کارلسون هستند و می‌خواهند دستگیرش کنند. کارلسون از هیچ‌چیز نمی‌ترسد و حاضر است برای کمی خندیدن، هر شوخی خطرناکی بکند؛ اما او در دو قدمی دستگیر شدن است!

ماجراهای باباترول

معرفی کتاب
«ترول» ها جانورهای گرد و کوچک افسانه‌ای و بامزه‌ای هستند که مثل اسب آبی پوزه کشیده دارند؛ اما اسب آبی نیستند! مومی‌ترول‌ها در روزگاران گذشته در خانه آدم‌ها زندگی می‌کردند؛ اما حالا زندگی‌شان عوض شده است. «باباترول» تصمیم می‌گیرد داستان زندگی‌اش را بنویسد. از دوران کودکی‌اش که در پرورشگاه گذرانده می‌گوید، از خاله «زورزورک» نامهربان و از «روح مخوف جزیره» و از همه مهم‌تر تعریف می‌کند چطور با «ماماترول» آشنا شده است.

پیتزای داغ برای کنت اشراف‌زاده

معرفی کتاب
جزیره «ماکاموشی»، امن‌ترین جای دنیا برای موش‌هاست. «جرونیمو»، سردبیر پرفروش‌ترین روزنامه جزیره است. او در نوشتن داستان‌های ماجراجویانه مهارت خاصی دارد و کتاب‌هایش در جزیره مثل توپ صدا می‌کند! پسرعموی او در سرزمین موش‌های خون‌آشام گیر افتاده است و «ته‌آ»، خواهر جرونیمو، او را به آن سرزمین می‌برد تا پسرعمویشان را نجات دهند؛ اما آن‌ها با معماهای ترسناکی روبه‌رو می‌شوند و موجودات عجیبی در قلعه «کُنتِ اشراف‌زاده» منتظر آن‌هاست!

تورفین و اسکاتلندی‌های ضایع

معرفی کتاب
این کتاب جلد سوم از مجموعه «تورفین وایکینگ مهربان» است. در این داستان، «تورفین» همراه پدرش و افراد او به اسکاتلند حمله می‌کنند. آن‌ها تورفین را به شهر می‌فرستند تا پیامشان را به مردم شهر برساند؛ اما تورفین با مردم دوست می‌شود. وقتی خبری از تورفین نمی‌شود، وایکینگ‌ها به شهر حمله می‌کنند و با تعجب و ناباوری با استقبال مردم روبه‌رو می‌شوند... . مرد ترسناکی به نام «رانِلد مَک رانِلد»، تورفین را می‌دزدد؛ ولی تورفین باادب حال آن‌ها را می‌گیرد!

تورفین و مسابقات مخوف

معرفی کتاب
«تورفین مهربان» پسر، «هَرولد جمجمه خُرد‌کن»، رئیس وایکینگ‌هاست. همه فکر می‎کنند که وایکینگ‌ها خشن و زمخت و بدجنس وبوگندو هستند؛ اما تورفین یک وایکینگ معمولی نیست. او به همراه پدرش و گروه او می‌خواهند به اسکاتلند بروند تا در مسابقات مخوف شرکت کنند. هرولد به این فکر می‎کند که چطور می‎تواند سپری را که سال‌ها پیش از دست داده است، دوباره به ‌دست آورد که ناگهان نصف مردهای دهکده به خانه‌اش هجوم می‌آورند! این‌بار تورفین چی کار کرده است؟

تورفین و حمله افتضاح

معرفی کتاب
«تورفین» پسر رئیس وایکینگ‌ها، «هَرولد جمجمه خُرد‌کن» است. هرولد یکی از خشن‌ترین وایکینگ‌هایی است که تا به حال به دنیا آمده است؛ اما تورفین بیش از حد مهربان است و این اصلاً برای یک وایکینگ خوب نیست. پدر تورفین تصمیم می‌گیرد او را به سفری دریایی ببرد و لقب وایکینگی به او بدهد. تورفین فکر می‌کند در این سفر مناظر زیبایی را می‎بیند و می‌تواند آن‌ها را نقاشی کند و پدرش به فکر حمله کردن به روستاها و آتش زدن آن‌هاست. این پدر و پسر چگونه می‌توانند با هم کنار بیایند؟

آمنه دختر باد صحرا: (داستانی عاشقانه از سرزمینی دور)

معرفی کتاب
«آمنه» در قبیله‌ای به نام «پسران باد» زندگی می‌کند، در قلعه‌ای بزرگ با تعداد زیادی اتاق‌ و چندین طویله که پدرش برای زن‌ها و بچه‌ها و خواهرها و برادرها و ... ساخته است. شیخ (پدر آمنه) اسب‌های زیادی دارد که مانند گنجی از آن‌ها مراقبت می‌کند. روزی آمنه از پدرش می‌پرسد که چرا اسم قبیله پسران باد است نه دختران باد؟ و چرا مردها قانون را می‌نویسند، نه زنان؟ و... . فردای آن روز شیخ دخترش را که فقط هفت سال دارد، برای چوپانی به صحرا می‌فرستد تا از شّر سوال‌های او خلاص شود؛ اما آمنه در صحرا گم می‌شود و... .

عیدت مبارک، تربچه!

معرفی کتاب
چند روز به کریسمس مانده است. «اشتیگ» که مادرش او را تربچه صدا می‌کند، دو آرزو دارد. او دلش یک دوچرخه می‌خواهد و دوست دارد با پدرش آشنا شود؛ ولی مادرش پول کافی برای خرید دوچرخه ندارد و نمی‌خواهد اشتیگ با پدرش آشنا شود. در دهکده مرد مکانیکی به نام «کارل» هست و مردم شایعه کرده‌اند که می‌تواند مرغ‌ها را به خواب مصنوعی ببرد. اگر این‌طور باشد، پس شاید بتواند مادرها را هم به خواب مصنوعی ببرد و... .