Skip to main content

مسابقه خرگوش و لاک‌پشت

معرفی کتاب
لاک‌پشت از خرگوش خواست تا قسمتی از هویجش را به او بدهد. خرگوش قبول کرد؛ اما به شرط آنکه در مسابقه دو، لاک‌پشت برنده شود! لاک‌پشت پذیرفت و مسابقه شروع شد. لاک‌پشت آهسته و پیوسته حرکت می‌کرد و خرگوش به سرعت باد می‌دوید. خرگوش می‌دانست که برنده می‌شود. بنابراین، در وسط راه به خودش استراحت داد. بازی کرد و چرتی زد؛ اما هنگامی‌که از خواب بیدار شد... .

کریستال و قالیچه پرنده

معرفی کتاب
دسته غازها به دستور رئیسشان، «دانی»، در ساحل فرود آمدند. یکی از غازها دیگران را تشویق کرد تا به آن طرفی بروند که سرسبزتر بود؛ اما رئیس فکر می‌کرد شاید آنجا دامی باشد. چندتا از غازها به آن طرف رفتند و ناگهان صدایشان بلند شد! آن‌ها در دام افتاده بودند! دانی باید راه چاره‌ای پیدا می‌کرد و سرانجام به این نتیجه رسید که یک موش می‌تواند غازها را نجات دهد؛ اما آیا در این جزیره دورافتاده موش پیدا می‌شود؟

آتیش‌پاره

معرفی کتاب
«زهرا» دخترِ پُرجنب‌وجوشی است که در سال‌های جنگ تحمیلی، در روستایی زندگی می‌کند. همسایه آن‌ها، پیرزنی به‌نام «مَش‌طلعت» است که پسرش، «جعفر»، به جبهه رفته است. جعفر مرتب برای مادرش نامه می‌نویسد و زهرا نامه‌های او را برای مش‌طلعت می‌خواند و در عوض این‌کار، عسل می‌گیرد. جعفر مدام به جبهه می‌رود و زخمی برمی‌گردد. به‌همین‌دلیل مردم روستا اسمش را رزمنده همیشه زخمی گذاشته‌اند... .

هیولاهای مولی

معرفی کتاب
وقت خواب است؛ اما «مولی» نمی‌تواند بخوابد؛ چون هیولاهای زیادی در اتاقش هستند! اول از همه کوتوله پشمالوی شاخ‌دار آمد، بعد دوتا سوسمار دندان‌دراز و بعد از آن سه تا، چهارتا هیولای چندش‌آور دیگر. سپس پنج‌تا آفتاب‌پرست از پنجره وارد شدند و... . در این کتاب، کودکان شمارش یک تا ده را می‌آموزند و تمرین می‌کنند.

ماچوچه و کلاغ

معرفی کتاب
خانم کلاغ با شاخ و برگ درخت لانه ‌ساخت و کبوترِ ماچوچه، در کوه و لابه‌لای سنگ‌ها خانه درست کرد. وقتی که باران شروع شد و باد وزید، خانه خانم کلاغ خراب شد و باران او و جوجه‌اش را خیس کرد؛ اما خانه ماچوچه سالم و پابرجا بود. کلاغ چاره‌ای نداشت. به خانه ماچوچه رفت و از او خواست تا آن‌ها را به خانه‌اش راه دهد. آیا کبوتر این کار را می‌کند؟

موش گرسنه

معرفی کتاب
موش گرسنه بود. به باغ رفت و چندتا سیب از درخت کَند و خورد؛ اما سیر نشد، برای همین، برگ‌های درخت را هم خورد؛ اما باز هم گرسنه بود! موش مردی را دید که سطل آبی در دست داشت. مرد می‌خواست روی موش آب بریزد؛ اما موش او را قورت داد! موش گرسنه در مسیرش به عروس‌خانمی رسید که می‌خواست آتش روشن کند؛ اما موش او را هم خورد! این موش تا کجا پیش می‌رود و چند نفر دیگر را می‌بلعد؟

نمکی

معرفی کتاب
پیرزن هشت دختر داشت و کوچک‌ترین آن‌ها نمکی بود. خانه آن‌ها هشت در داشت و دخترها قرار گذاشته بودند که هرشب یک‌نفر درهای خانه را ببندد. شبی که نوبت نمکی بود، هفت در را بست؛ ولی یکی را فراموش کرد. نیمه‌شب دیوی از همان در وارد خانه شد و آن‌ها را بیدار کرد. مادر دخترها از نمکی که مقصر بود، خواست تا برای دیو غذا درست کند. بعد از غذا دیو رختخواب خواست و بازهم نمکی باید این کار را می‌کرد. بعد نمکی باید برای دیو لالایی می‌خواند! اما وقتی نمکی به دیو نزدیک شد... .

دختر نارنج و ترنج

معرفی کتاب
پادشاه که فرزندی نداشت، نذر کرد اگر صاحب فرزندی شود، برای مردم، دو حوض بسازد و آن‌ها را پُر از عسل و روغن کند. خدا به پادشاه پسری داد؛ اما او نذرش را فراموش کرد. شاهزاده جوانی برومند و ماهر در تیراندازی و اسب‌سواری شده بود که پادشاه نذرش را به یادآورد و فوراً آن را اَدا کرد. روزی پیرزنی کوزه‌اش را پر از روغن کرده بود که با تیر شاهزاده، کوزه او را شکست. پیرزن نمی‌خواست او را نفرین کند، پس گفت برو که عاشق دختر نارنج‌وترنج شوی. بعد... .

روباه و دمپایی حصیری

معرفی کتاب
این کتاب حاوی سه داستان از سه نویسنده روسی است و خواننده را با فرهنگ عامیانه این کشور آشنا می‌کند. «دُم نقره‌ای»، «ماشا و خرس» و « روباه و دمپایی حصیری» نام این سه داستان است. داستان آخر درباره روباه گرسنه‌ای است که دمپایی حصیری کهنه‌ای پیدا می‌کند. روباه آن را برمی‌دارد و فکر می‌کند شاید روزی به دردش بخورد. روباه به روستایی می‌رسد و درِ کلبه‌ای را می‌زند. او از صاحبخانه می‌خواهد که اجازه دهد، شب را آنجا بگذراند. پیرمرد او را به خانه‌اش راه می‌دهد و... .

ضحاک مار ‌دوش

معرفی کتاب
این کتاب اقتباسی از داستان «ضحاک» در شاهنامه فردوسی است. داستان هفت راوی دارد؛ «مرداس»، پدر ضحاک، اهریمن، «شهرناز»، همسر ضحاک، «فرانک»، مادر «فریدون»، «کاوه»، فریدون و خودِ ضحاک. داستان با روایت مرداس شروع می‌شود. از کودکی پسرش می‌گوید و از عشقش به او. اهریمن داستان را ادامه داده و توضیح می‌دهد که چگونه ضحاک را فریب می‌دهد. راوی سوم از خواب ضحاک می‌گوید که او را به وحشت می‌اندازد. راوی بعدی... .