میمونها را بشمار
معرفی کتاب
کتاب حاضر با داستانی که با کمک تصاویر پیش میرود، شمارش اعداد ۱ تا ۱۰ را به کودکان آموزش میدهد. در داستان قرار است میمونها شمارش شوند؛ اما آنها با حضور ۱ مار کبرا فرار کردهاند. ۲ راسو مار را فراری میدهند، ۳ کروکودیل باعث فرار کردن راسوها میشوند، با آمدن ۴ خرس، کروکودیلها پا به فرار میگذارند و این شمارش تا ۱۰ ادامه مییابد.
پس کی میرسیم؟
معرفی کتاب
پسرک همراه پدر و مادرش سوار ماشین میشوند تا به خانه مادربزرگ بروند و راه طولانی است. پسرک حوصلهاش سر میرود و شروع به غُر زدن میکند. گویی زمان متوقف شده است و حتی به عقب میرود! به زمان دزدان دریایی یا زمان دایناسورها! در طول مسیر پسرک یاد میگیرد که از زمان حال لذت ببرد و این کار باعث میشود که زمان سریعتر بگذرد. تصاویر کتاب، در روایت داستان نقش مهمی را ایفا میکنند.
یک کتاب خیلی خوب کثیف شده
معرفی کتاب
«لویی» شاد و سرحال است و میخواهد داستان تعربف کند که ناگهان لکهای روی کتاب میبیند و متوجه میشود که آن لکه مرباست! او در حال شکایت کردن است که لکه دیگری روی کتاب میافتد، لکه کره بادام زمینی! بعد جای انگشت و بعد از آن مقداری آب پرتغال! همه اینها کتاب را کثیف میکند و لویی هر لحظه عصبانیتر از اینکه چرا آدمها به کتاب احترام نمیگذارند.
اژدهایی که کتاب میخواند
معرفی کتاب
«فرانکلین» اژدهایی است که عاشق کتاب خواندن است. او دوست دارد بلندبلند کتاب بخواند تا همه بشنوند؛ اما اهالی دهکده از او میترسند و پا به فرار میگذارند تا اینکه فرانکلین با دختر کوچولویی به نام «لونا» آشنا میشود که مثل خودش عاشق کتاب است. آنها نقشه میکشند که یک کتابفروشی بسازند. یک کتابفروشی بین بالهای فرانکلین!
پسر + ربات
معرفی کتاب
وقتی پسر کوچولو در حال جمع کردن میوه کاج است، رباتی را میبیند. آنها با هم دوست میشوند و حسابی بازی میکنند و هنگامی که از بالای تپه قِل میخورند، ربات خاموش میشود و پسرک فکر میکند حال ربات بد شده است. پسرک تصمیم میگیرد او را به خانه ببرد. او برای ربات پوره سیبزمینی درست میکند، برایش کتاب میخواند و رویش را با پتو میپوشاند. نیمهشب پدر و مادر پسرک به اتاق او سر میزنند تا مطمئن شوند همهچیز روبهراه است که ناگهان... .
با تشکر از رفیق صمیمی
معرفی کتاب
«سیمور» بیمار است و «اسپلت» تصمیم میگیرد کاری کند تا دوستش را خوشحال کند. او کتابی به نام «دوستی» برای سیمور درست کرده است. اسپلت کتاب را به سیمور نشان میدهد و تمام روزهایی که سیمور به او کمک کرده است، یادآوری میکند. مثلاً وقتی که اسپلت از بازی در نمایش مدرسه میترسد و سیمور تشویقش میکند یا وقتی مجسمه مورد علاقه مادر میشکند و سیمور آن را درست میکند و... . اسپلت برای همه این کمکها از سیمور تشکر میکند.
پیش به سوی استخر
معرفی کتاب
«اسپلت» با خوشحالی در خواب خرناس میکشد. او خواب آبنباتهای خوشمزه را میبیند که مادرش بیدارش میکند. مادر اسپلت از او میخواهد پیش از صبحانه به حمام برود؛ اما اسپلت از آب میترسد. با این حال، حمام میکند؛ اما اتفاق وحشتناکتری در راه است! او متوجه میشود که امروز در مدرسه، کلاس شنا دارد. آیا اسپلت میتواند در استخر شنا کند؟
موشی در مدرسه گربهها
معرفی کتاب
«اسپلت» بچهگربهای است که برای اولینبار میخواهد به مدرسه برود. او صبح خیلی زود بیدار میشود و بسیار نگران است، آنقدر که دُمش مرتب تکان میخورد. اسپلت سعی میکند بهانهای پیدا کند تا به مدرسه نرود؛ اما مادرش به هر ترتیبی است، او را به مدرسه میفرستد. اسپلت در مدرسه و در کلاس چیزهای زیادی یاد میگیرد و دوستان زیادی پیدا میکند. صبح روز بعد، او زودتر از همیشه بیدار میشود. اسپلت دیگر نگران نیست و امروز از هیجان دُمش تکان میخورد.
ماجرای یک روز آفتابی
معرفی کتاب
در یک روز آفتابی که گرمای خورشید پشت گربه را نوازش میکرد، او روی رختخوابی از گلهای نرگس خوابید. سگ در استخری که دوستش، «برت»، پر از آب کرده بود، نشست. برت ظرف غذای پرندهها را پر از دانه کرد و یک بلال هم در چمنها انداخت تا سنجاب گرسنه نماند؛ اما ناگهان خرس سیاه وارد داستان شد. او ذرتهای سنجاب را خورد و همینطور دانههای پرندهها را، سپس وارد استخر آب شد و روی رختخواب گل نرگس گربه خوابید. خرس یک بعدازظهر عالی را خراب کرد!