ادسون آرانتس دو ناسیمنتو و خرگوش هیمالیاییاش
معرفی کتاب
قهرمان داستان نویسندهای است که سعی میکند داستانی واقعی بنویسد. او عادت دارد قبل از هر چیز طرح داستانش را نقاشی کند، به این شکل که... . به این ترتیب ذهنش متمرکز میشود و شخصیتها و رویدادهای داستانش شکل میگیرند؛ ولی ناگهان چیزی بیرون میپرد و ناپدید میشود. نویسنده سعی میکند رشته افکارش را جمع و جور کند؛ اما دوباره همان اتفاق رخ میدهد و اینبار ناپدید نمیشود! او یک پسربچه سیاهسوخته است، با چشمانی آنقدر درشت که تقریباً نیمی از صورتش را گرفته است! پسرک با لهجه جنوبی میپرسد: «شما یک خرگوش شکلاتی ندیدید که از اینجا رد شود!؟ »
دور دنیا در 80 روز
معرفی کتاب
فاگ که مردی منظم و دقیق است، روزی در جمع دوستانش ادعا میکند که میتواند دور دنیا در 80 روز طی کند. دوستانش میگویند اگر موفق به این کار شود، 20 هزار پوند به او میپردازند. او با خدمتکارش عازم سفر میشود. در همان زمان، یک مأمور پلیس، به دلیل وقوع سرقتی بزرگ از یک بانک، به او ظنین میشود و با سرسختی در پی او میرود. فاگ موانع زیادی را پشت سر میگذارد و زمانی که از رسیدن بهموقع ناامید شده است، متوجه پیروزی خود میشود
خداوند شبان من است
معرفی کتاب
«سونا» تنها دختری است که در آن منطقه مرزی، کلاس چهارم را با موفقیت به پایان رسانده است. پدر «رازمیک» در لباس کشیشی، مدرسه را اداره میکند. در یکی از روزهای پایان سال، سونا سوالی از پدر میپرسد که پاسخ آن، او را عمیقاً به فکر فرو میبرد. با توضیحات پدر رازمیک، پرده از دو راز بزرگ برداشته میشود. اول اینکه هر آدمی، حتی یک آدم معمولی ممکن است با روحالقدس متبرک شود و دوم اینکه برای ارتباط با خداوند و فرشتگان حتماً نباید مسیحی بود! موضوع دوم همانقدر که کشف بزرگی برای اوست، همانقدر هم در ذهنش ترسناک و کفرآمیز جلوه میکند و... .
با تصور بخوان
معرفی کتاب
این داستان درباره خواهر و برادری است که پدرشان مدافع حرم است. «رعنا» و «سبحان» از مدرسه به خانه میآیند؛ اما مادر هنوز نیامده است. اگر پدر نرفته بود، مادر مجبور نبود کار کند و الان باید در خانه باشد. رعنا به پدرش قول داده است تا او برنگردد، موهایش را کوتاه نکند. حالا او با خطکش موهایش را اندازه میگیرد تا برای پدر بنویسد که سر قولش مانده است؛ هرچند اگر موهایش را کوتاه هم کند، پدر متوجه نمیشود؛ چون آنقدر نیامدنش طول میکشد که موهای رعنا دوباره بلند میشوند... . چند ساعت میگذرد؛ ولی هنوز مادر نیامده است! رعنا همهجا را میگردد، شاید مادر یادداشتی برایشان گذاشته باشد؛ ولی وقتی وارد اتاق مادر میشود، چیزی میبیند که او شوکه میکند!
دریا از کسی اجازه نمیگیرد
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سه داستان درباره جنگ ایران و عراق است. «همسایه آسمان»، «زاغچهها» و «دریا از کسی اجازه نمیگیرد»، نام این داستانهاست. داستان آخر درباره پسر نوجوانی به نام «فرحان» است. او هنوز صدای پدربزرگش را میشنود که میگفت بچه که بوده، انگلیسیها به تنگستان آمدند؛ اما «احمدخان» جلویشان ایستاد. بعد با یک لنج پر از اسلحه آمدند؛ ولی لنج غرق شد. پدربزرگ هر روز به عمق شطّ رفته بود تا شاید اسلحهها را پیدا کند؛ اما هیچوقت چیزی پیدا نکرد. حالا عراقیها به این طرف شطّ آمدهاند؛ ولی به فرحان به خاطر سنش اسلحه نمیدهند. او تصمیم میگیرد به عمق شطّ برود و اسلحهها را پیدا کند.
وقتی تاریخ آلزایمر میگیرد
معرفی کتاب
این داستان چند راوی دارد که هرکدام از آنها یکی از فصلها را روایت میکنند و خواننده روند داستان را از نگاه آنها میبیند. داستان درباره آذریهایی است که با ورود روسیه به ایران، دستخوش تغییرات اقتصادی، عاطفی، امنیتی و... میشوند. در فصل اول، شهر بمباران میشود و «آراز» تمام آنچه را که رخ داده است، توصیف میکند. فصل دوم از زبان شخصی به نام «عاشقدَلی» روایت میشود که در فصل اول زیر آوار میماند و... . او همسایه آراز است و همه او را دیوانه صدا میکنند؛ چون در هر وضعیتی، ساز میزند و میخواند. فصل سوم... .
عطر عربی
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی چهارده داستان درباره زندگی مدافعان حرم است در میدان جنگ و بیرون از آن. «لیلا»، «قهر حلب»، «من داعشی نیستم»، «گمگشته» و «عطر عربی»، نام برخی از این داستانهاست. داستان آخر درباره زن جوانی است فکر میکند شوهرش، «مصطفی»، به «کربلا» رفته است؛ اما متوجه میشود که در سوریه بوده است. زن جوان عصبانی و نگران است از دروغی که شوهرش به او گفته و از اینکه مبادا او را از دست بدهد و سرانجام نگرانیهای او به حقیقت میپیوندد و... .
شاخ دماغیها
معرفی کتاب
خانواده «سهیل» تازه به آپارتمان جدیدی نقلمکان کردهاند، خانهای بزرگتر و دلبازتر. حالا سهیل اتاق خودش را دارد و مجبور نیست با دو برادر بازیگوشش در یک اتاق باشد. سهیل با پدرش کلی گشته است تا تخت مورد علاقهاش را پیدا کند و کلی پوستر بازیکنان فوتبال را به در و دیوار و کمدش زده و تازه در حال لذت بردن از اتاقش است که مجبور میشود اتاقش را تقدیم دخترخالهاش کند! چرا؟ چون خاله و شوهرخالهاش برای درمان خاله به خارج از کشور میروند و دخترشان به خانه آنها میآید؛ ولی این تازه اول ماجراست!
خانه مغایرت
معرفی کتاب
«سعید» و «سحر» که عقد کرده هستند، در راه سفر به «شیراز » متوجه میشوند پدر سحر تصادف کرده است و همین موضوع باعث میشود که به اصرار سحر بازگردند. سعید از خانه خودشان که در آن تکفرزند و تنهاست، گریزان است و بیشتر وقتش را در خانه پدرزنش سپری میکند، خانهای با پنج بچه شلوغ و پرماجرا که به آن «خانه مغایرت» میگوید. پدر سحر به علت تصادف خانهنشین شده و مغازه بستنیفروشیاش را ناچاراً تعطیل کرده است. سعید که نمیخواهد پسرعمه سحر، اداره بستنیفروشی را در دست بگیرد، ریسک کرده و قبول میکند تا سلامتی مجدد پدرزنش بستنیفروشی را باز نگه دارد و... .