Skip to main content

راز مروارید‌های شهرزاد

معرفی کتاب
این داستان درباره مردم سرزمینی است که همه‎چیز داشتند؛ اما خوشبخت نبودند. سرزمین آن‌ها چیزی کم داشت که هیچ‌کس به آن فکر نمی‌‏کرد، به جز «شهرزاد». او اتاقی پُر از‎ جواهر داشت. او هرروز به اتاقش رفت و اشک می‏‌ریخت. هنگامی‌که غمگین بود، اشک‎هایش یاقوت می‎شدند و وقتی خوش‌حال بود، تبدیل به زمرد. وقتی... . مردم در آرزوی جواهرات شهرزاد بودند. روزی شهرزاد در اتاق جواهراتش را باز کرد. او دیگر آن‎ها را نمی‌‏خواست. مردم... .

رابین هود

معرفی کتاب
پس ‌از اینکه شاه «ریچاردِ» شیردل، رهسپار جنگ می‌شود، برادرش، «جان»، تخت شاهی را غصب کرده و مالیات‌های سنگینی را برای مردم مقرر می‌کند. در این فاصله، ریچارد به اسارت پادشاه اتریش درمی‌آید. «رابین‌هود» که یکی از تیراندازان زبردست است، از دادن مالیات سر باز می‌زند و به جنگل «شروود» پناه می‌برد. او به همراه همدستانش، دارایی‌های ثروتمندان را می‌دزدند و میان تهیدستان تقسیم می‌کنند.

پینوکیو: آدمک چوبی

معرفی کتاب
«ژپتو» نجارِ پیری بود و تنها زندگی می‌کرد. او در تمام مدت زندگی‌اش، دلش می‌خواست بچه‌ای داشته باشد. برای همین روزی تصمیم گرفت که با تکه‌ای چوب، برای خودش عروسک چوبی درست کند؛ اما عروسک جان گرفت و تبدیل شد به پسربچه‌ای بازیگوش که اصلاً به حرف‎های پیرمرد گوش نمی‎داد. پینوکیو... .

چهار عروسک

معرفی کتاب
«آنگ» از پدرومادرش اجازه می‌‏گیرد تا به سرزمین‌های دور سفر کند. آن‌ها موافق نیستند؛ اما عاقبت راضی می‌شوند. هنگام خداحافظی، پدرِ آنگ چهار عروسک به او می‏‌دهد؛ عروسک آدم بهشتی، عروسک غول، عروسک جادوگر و عروسک راهب. هرکدام از این عروسک‌ها در طول سفر به آنگ حرفهایی می زنند و راه هایی نشان می دهند.

آش سنگ

معرفی کتاب
پسر جوان در خانواده فقیری زندگی می‎کرد. پدرش کشاورز بود و با تمام تلاشی که می‎کرد، باز هم غذای کافی نداشتند. به همین دلیل، پسر جوان تصمیم گرفت به شهر برود و کاری پیدا کند. در میان راه خسته و گرسنه، از دور خانه‌ای دید و به آنجا رفت تا شاید صاحب‌خانه به او غذایی بدهد؛ اما زن مزرعه‌دار که بسیار خسیس بود، از او خواست که هرچه زودتر از آنجا برود. پسر جوان فکری کرد و گفت می‎تواند با سنگ آش بپزد! اما این چطور ممکن است؟

چهل گیس

معرفی کتاب
داستان این کتاب، افسانه‎ای قدیمی به نام «چهل‏‌گیس» است که به زبان شعر روایت می‏‌شود. پادشاه فرزندی ندارد و همیشه غمگین است تا اینکه پیرمردی با سیبی او را درمان می‌کند و پادشاه صاحب پسری می‌‏شود. سال‎ها بعد شاهزاده با دیدن عکس دختری به نام «چهل‏‌گیس» عاشق او می‌‏شود؛ اما دختر در قصرش، در سرزمین دوری، طلسم شده است. شاهزاده راهی آن سرزمین می‏‌شود و... .

آنانسی افسانه‌ای از مردم آشانتی

معرفی کتاب
«آنانسیِ» عنکبوت یکی از بزرگ‎ترین قهرمانان فولکوریک جهان است. او موجودی بامزه و ناقلا و حقه‌بازی عاقل و دوست‎داشتنی است که بر دشمنان قوی‌تر از خودش پیروز می‌شود. در این افسانه، آنانسی به سفر خطرناکی می‎رود و در طول سفر، ماهی و شاهین تهدیدش می‎کنند؛ اما او به کمک شش پسرش جان سالم به در می‏برد.

افسانه پریان (داستان‌های جن و پری)

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتاب‎های «هزار و یک شب»، حاوی سه داستان درباره جن و پری است. داستان اول درباره مرد ماهیگیری است که دیگر پیر و ناتوان شده است و نمی‌تواند مثل سابق کار کند. روزی صندوقچه‌ای در تورش می‌افتد و وقتی در آن را باز می‎کند، دود سیاهی از آن بیرون می‎آید و تبدیل به دیو زشت‌رویی می‌شود. دیو می‎خواهد مرد را بکشد؛ اما قبل از آن سرگذشتش را برای او بازگو می‌‏کند.

مردی که زیاد نمی‌دانست

معرفی کتاب
مرد جوان در برابر هفت سال کار نزد نعل‌بند، یک تکه بزرگ نقره گرفت و به طرف خانه راه افتاد. بعد از مدتی، از سنگینی نقره خسته شد. در همین وقت، مردی اسب‌سوار را دید و آرزو کرد که ای کاش اسبی مانند آن داشت. مرد اسب‌سوار اسبش را با تکه بزرگ نقره عوض کرد و مرد جوان خوش‌حال بود. مرد جوان که اسب‌سواری نمی‎دانست، بعد از مدتی از اسب پرت شد و در همین موقع کشاورزی را دید که گاوی داشت. او آرزو کرد که ای کاش به جای اسب گاو داشته باشد و... . مرد جوانِ ساده‌لوح، گاو را با گوسفند، گوسفند را با غاز و غاز را با سنگ چاقو تیزکن عوض کرد؛ اما سرانجام... .

قندیل کوچک

معرفی کتاب
امیر شهر از دنیا می‌‏رود و تنها بازمانده‌اش، دختر کوچکش است که نمی‎تواند به جای پدر بنشیند. امیر در وصیت‎نامه‎اش از دخترش خواسته است که خورشید را به قصر بیاورد تا بتواند جانشین او باشد، وگرنه تمام عمرش را باید در صندوق دربسته‌ای بگذراند! دخترک همراه دانشمند پیر قصر به بالای کوه می‌‏رود؛ اما خورشید بسیار دور است و دست هیچ انسانی به آن نمی‏‌رسد. دخترک غمگین است و نمی‎داند چه کند تا اینکه در اتاقش نامه‎ای پیدا می‌‏کند. در نامه نوشته بود: «تو نمی‎توانی خورشید را در اتاق دربسته‎ای پیدا کنی». دخترک... .