نماز گل سرخ
معرفی کتاب
وقتی گلِ سرخ، «مریم» را دید که راه میرود، از تعجب فریاد کشید. او فکر میکرد مریم هم یک گل است و میترسید ریشهاش از خاک بیرون بیاید و مریم پژمرده شود. مریم برای گل سرخ توضیح داد که یک آدم است و آدمها ریشه ندارند؛ اما گل سرخ معتقد بود که هیچکس بدون ریشه نمیتواند زندگی کند. ناگهان مریم احساس کرد که ریشهاش را گم کرده است. گل سرخ یکی از گلبرگهایش را به مریم داد تا ریشهاش را پیدا کند و... .
داینا و شاینا
معرفی کتاب
در زمانهای قدیم که فقط دایناسورها روی زمین زندگی میکردند؛ داینا و شاینا دو بچه دایناسور بودند که برای بازی از غارهایشان بیرون آمدند. اژدهای غولپیکر وقتی داینا و شاینا را دید، خواست با آتش دهانش آنها را کباب کند و بخورد. دایناسورهای کوچک دیگر به کمک آنها آمدند. در همین هنگام کره زمین آتش میگیرد و سرانجام...
شیر و قفس
معرفی کتاب
شیر و فیل و کرگدن اسیر قفسهای یک باغوحش هستند. تا اینکه تصمیم میگیرند از قفسهایشان بیرون بیایند. با همکاری و قدرت و تواناییهای خاص یکدیگر توانستند میلههای قفس را بشکنند و آزاد شوند. آنها به جاییکه تعلق داشتند میروند یعنی بیشه و جنگل؛ اما در مسیرشان با ماجراهای عجیب و جالبی رو به رو میشوند.
خورشید چطور به خانه کوکو رسید
معرفی کتاب
خورشید آرام آرام از پشت تپه بالا میآید و تلنگری به کلاه ماهیگیر میزند. بعد از بالای جنگلهای یخزده حرکت کرده و روی ردپای بچهای، سایه درست میکند. خورشید از شهر و اطراف آن میگذرد، خرسها و پلنگهای برفی را بیدار میکند و رنگینکمان صحرایی میسازد، سپس به آرامی وارد اتاق «کوکو» میشود تا یک روز همبازی او باشد.