Skip to main content

داینا و شاینا

معرفی کتاب
در زمان‌های قدیم که فقط دایناسورها روی زمین زندگی می‌کردند؛ داینا و شاینا دو بچه دایناسور بودند که برای بازی از غارهایشان بیرون آمدند. اژدهای غول‌پیکر وقتی داینا و شاینا را دید، خواست با آتش دهانش آن‌ها را کباب کند و بخورد. دایناسورهای کوچک دیگر به کمک آن‌ها آمدند. در همین هنگام کره زمین آتش می‌گیرد و سرانجام...

شیر و قفس

معرفی کتاب
شیر و فیل و کرگدن اسیر قفس‌های یک باغ‌وحش هستند. تا این‌که تصمیم می‌گیرند از قفس‌هایشان بیرون بیایند. با همکاری و قدرت و توانایی‌های خاص یکدیگر توانستند میله‌های قفس را بشکنند و آزاد شوند. آن‌ها به جایی‌که تعلق داشتند می‌روند یعنی بیشه و جنگل؛ اما در مسیرشان با ماجراهای عجیب و جالبی رو به رو می‌شوند.

خورشید چطور به خانه کوکو رسید

معرفی کتاب
خورشید آرام آرام از پشت تپه بالا می‌آید و تلنگری به کلاه ماهیگیر می‌زند. بعد از بالای جنگل‌های یخ‌زده حرکت ‌کرده و روی ردپای بچه‌ای، سایه درست می‌کند. خورشید از شهر و اطراف آن می‌گذرد، خرس‌ها و پلنگ‌های برفی را بیدار می‌کند و رنگین‌کمان صحرایی می‌سازد، سپس به آرامی وارد اتاق «کوکو» می‌شود تا یک روز همبازی او باشد.

هیولاهای مولی

معرفی کتاب
وقت خواب است؛ اما «مولی» نمی‌تواند بخوابد؛ چون هیولاهای زیادی در اتاقش هستند! اول از همه کوتوله پشمالوی شاخ‌دار آمد، بعد دوتا سوسمار دندان‌دراز و بعد از آن سه تا، چهارتا هیولای چندش‌آور دیگر. سپس پنج‌تا آفتاب‌پرست از پنجره وارد شدند و... . در این کتاب، کودکان شمارش یک تا ده را می‌آموزند و تمرین می‌کنند.

نمکی

معرفی کتاب
پیرزن هشت دختر داشت و کوچک‌ترین آن‌ها نمکی بود. خانه آن‌ها هشت در داشت و دخترها قرار گذاشته بودند که هرشب یک‌نفر درهای خانه را ببندد. شبی که نوبت نمکی بود، هفت در را بست؛ ولی یکی را فراموش کرد. نیمه‌شب دیوی از همان در وارد خانه شد و آن‌ها را بیدار کرد. مادر دخترها از نمکی که مقصر بود، خواست تا برای دیو غذا درست کند. بعد از غذا دیو رختخواب خواست و بازهم نمکی باید این کار را می‌کرد. بعد نمکی باید برای دیو لالایی می‌خواند! اما وقتی نمکی به دیو نزدیک شد... .

ماهک و پارچه‌باف‌های کلینجا ملینجا

معرفی کتاب
«ماهک» ملکه آدم‌فضایی‌های پارچه‌ای را از دست غول‌ها نجات می‌دهد. آن‌ها هم سنگی درخشان به او می‌دهند و... . در این داستان، عمه ماهک از کشور هند آمده و در بین تکه‌پارچه‌های فراوانی که به عنوان هدیه برای او آورده است، یک آدمک پارچه‌ای کوچک هم است؛ اما عمه با دیدن آدمک، فوراً آن را از دست ماهک می‌گیرد و می‌گوید آدمک دیگری برای او می‌خرد! چرا عمه آن را بین کادو‌ها به ماهک می‌دهد و چرا سریع آن را پس می‌گیرد؟ راز آن آدمک چیست؟

خاطرات یک میخ

معرفی کتاب
آقای کفاش، میخی بر‌داشت تا به پاشنه کفشی بکوبد؛ اما میخ در رفت و چکش روی دست کفاش ‌خورد. او که حسابی عصبانی شده بود، میخ را دور ‌انداخت. باران می‌بارید و میخ نگران بود که زنگ بزند؛ اما برگی از درخت کنده ‌شد و روی آن را ‌پوشاند. روز بعد مردی که آنجا را جارو می‌کرد، میخ را پیدا کرد و... .

خاطرات یک مداد

معرفی کتاب
مداد خیلی خوش‌حال است؛ چون می‌تواند روی میز قِل بخورد؛ اما ناگهان از روی میز می‌افتد و نوکش می‌شکند. او با تراش آشنا می‌شود و او نوک مداد را می‌تراشد. پاک‌کن تمام خط‌هایی که مداد روی کاغذ کشیده است، پاک می‌کند. مداد و خط‌کش باهم نقاشی می‌کشند؛ اما دعوایشان می‌شود! مداد گم می‌شود و گریه می‌کند و... .

خاطرات یک کتاب

معرفی کتاب
کتاب برای اولین‌بار وارد کیف پسرکوچولو ‌شده و آنجا با مداد، پاک‌کن، تراش و دفتر دوست می‌شود. آن‌ها همه باهم به مدرسه می‌روند. او در مدرسه، کتاب‌های دیگری می‌بیند که دقیقاً شکلِ خودش هستند. وقتی کتاب روی زمین می‌افتد، پسر کوچولو آن را برمی‌دارد و تمیز می‌کند. وقتی در آشپزخانه قطره‌ای روغن روی کتاب می‌افتد، مادر آن را به شکل گلی درمی‌آورد. وقتی... .

خاطرات یک طناب

معرفی کتاب
طناب از اینکه به خانه‌ دخترکوچولو آمده، خوش‌حال است. مادر لباس‌های شسته را روی آن پهن می‌کند و طناب بیشتر از همه، لباسِ صورتی دخترک را دوست دارد. روز بعد دوتا گنجشک روی طناب می‌نشینند و تاب می‌خورند. وقتی برای بار دوم گنجشک‌ها روی طناب می‌نشینند، گربه بالا می‌پرد و سعی می‌کند آن‌ها را بگیرد؛ اما... .