پپا به دندانپزشکی میرود
معرفی کتاب
بابا تصمیم میگیرد برای اولین بار جورج و پپا را به دندانپزشکی ببرد. جورج دوست ندارد نوبتش شود چون میترسد. برای همین دندانپزشک به او اجازه میدهد آقای دایناسور عروسکی را توی بغلش بگیرد. دندانهای جورج و پپا سالم و تمیز اند؛ اما یک دفعه دکتر فیل متوجه میشود که دندانهای آقای دایناسور خیلی کثیفهستند و...
پپا فوتبال بازی میکند
معرفی کتاب
پپا، سوزی و جورج تنیس بازی میکنند. دوستهایشان هم میرسند. آنها میگویند: «میشود ما هم بازی کنیم؟ » ولی آنها فقط دو تا راکت تنیس دارند. دنی هاپهاپ پیشنهاد فوتبال بازی میدهد. دخترها یک تیم و پسرها هم یک تیم میشوند. بازی با سرو صدای زیاد شروع میشود. بابا سر میرسد و داوری بازی را به عهده میگیرد. برنده کدام تیم است؟ ...
پپا با کامپیوتر بازی میکند
معرفی کتاب
مامان امروز با کامپیوتر خانگی تند تند تایپ میکند؛ چون یک عالمه کارهای مهم دارد. اما پپا و جورج میخواهند با کامپیوتر بازی کنند. پپا هم تند تند مثل مادر دکمهها را فشار میدهد. باز هم روی دکمهها میزند و اینبار کامپیوتر هشدار میدهد. مامان از بابا میخواهد که کامپیوتر را درست کند؛ اما...
موش سربههوا
معرفی کتاب
از هفت موشی که با هم سفر میکردند، یکی سر به هوا بود. او یادش رفته بود کوله غذاها را بردارد! موشهای گرسنه بعد از کلی دعوا با موش سر به هوا، دنبال غذا گشتند و ششگردو پیدا کردند و خوردند و به موش هفتم چیزی نرسید. موشها در مسیرشان ششتکه پنیر هم پیدا کردند و اینبار هم به موش سر به هوا چیزی ندادند. موشها دوباره به راه افتادند و ناگهان موش هفتم عقابی را دید که به طرف آنها میآمد. او... . شایان ذکر است که کتاب بازی و سرگرمی هم دارد.
پس نینی ما کجاست؟
معرفی کتاب
اتاق نوزاد آماده شده است و همهچیز سرِ جای خودش قرار دارد؛ اما از نوازد خبری نیست! شیشه شیر، پستانک، پیراهن نوزاد و حتی کهنههای تمیز از انتظار خسته شدهاند و نمیدانند باید چه کار کنند. پیراهنِ نوازد میگوید که چهل و دو روز و شش ساعت و نیم است که خریده شده است؛ ولی هنوز نوازدی به اتاق نیامده است. پدر با گهواره قشنگی وارد اتاق میشود؛ ولی گهواره خالی است! تا اینکه عروسک متوجه غیبت خانم خانه میشود و... .
زندگی پرفرازونشیب یک قوطی کنسرو
معرفی کتاب
کتاب حاضر داستان یک قوطی کنسرو است که عمری طولانی دارد. قوطی آواره است و مدام باید جا عوض کند و هزار و یک اتفاق عجیب و غریب را ببیند. اگر قوطی شانس بیاورد و گوشهای گیر بیافتد، آزارش به کسی نمیرسد؛ اما خیلی بعید است. او مرتب جایش عوض میشود و سالهای زیادی را پشتِ سر میگذارد و در انتها... .
کلاغک و کودکستان
معرفی کتاب
پدرومادر کلاغک مجبور بودند کار کنند و کلاغک مدت زیادی را در لانه تنها بود. لانه آنها روی شاخه درختی در حیاط مهد کودک بود. کلاغک خیلی حوصلهاش سر میرفت. او از توی لانه بچهها را میدید که بازی میکردند و خوشحال بودند. وقتی آقا و خانم کلاغ به خانه آمدند، کلاغک همهچیز را برایشان تعریف کرد و از آنها خواست تا او را در مهد کودک ثبت نام کنند! ولی مگر ممکن است یک بچهکلاغ به مهدکودک آدمها برود؟