Skip to main content

قلمرو زامبی

معرفی کتاب
مادربزرگ «روث‌رز» به «نیواورلئانز» ایالت «لوئیزیانا» می‌رود تا در کلاس نقاشی شرکت کند. او «دنیک»، «جاش» و «روث‌رز» را هم با خودش می‎برد. مادربزرگ یک نفر را استخدام می‏‌کند تا نهرها را به بچه‎ها نشان دهد. بچه‌ها هنگام بازدید از یکی از نهرها، دهکده‌ای را پیدا می‌‏کنندکه با مشکل بزرگ و ترسناکی روبه‌رو است. ساکنان آنجا می‏‌گویند، در قبرستان زامبی‎ای با موهای نقره‎ای از قبرها بیرون می‎آید! آیا این داستان حقیقت دارد؟ بچه‎ها تصمیم می‏‌گیرند واقعیت را کشف کنند!

شهر نجارها

معرفی کتاب
«چوبان» تنها در جنگل زندگی می‏‌کرد و خودش را مالک همه درختان می‎دانست. او بدون هیچ سرپناهی، شب‌های گرمِ تابستان و سردِ زمستان را در میان درختان جنگل به صبح می‎رساند. لباس او از برگ‌های درخت و غذایش میوه بود. او تنها انسانی بود که تا آن زمان پا به جنگل گذاشته بود. چوبان خوشحال و آرام بود تا اینکه روزی صدایی شنید، صدای زنی که خودش را «چوبینه» معرفی کرد. آن‌دو خانه‌ای می‌خواستند.چوبان خانه‌ای چوبی ساخت؛ بعد تختی، بعد میزی با دو صندلی؛ اما آن‌ها چیزهای دیگری هم لازم داشتند....

تک شاخ سفارشی

معرفی کتاب
«لوسی» یک تک‌شاخ سفارش می‎دهد و با خودش فکر می‌کند که اسمش را «جرقه» بگذارد. لوسی فکر می‎کند رنگ تک‌شاخ حتماً آبی است و یال و دُمش صورتی! وقتی از راه برسد لوسی دور گردنش حلقه گل می‌‏اندازد و حتی می‎تواند او را با خودش به کلاس ببرد. سرانجام تک‌شاخ می‎رسد؛ اما او اصلاً آن چیزی نیست که لوسی فکر کرده بود... . لوسی پشیمان شده است و می‎خواهد تک‌شاخ را پس بدهد. آیا واقعاً این کار را می‌‏کند؟ چطور می‎تواند؟

سبیل!

معرفی کتاب
پادشاه «دانکن» عاشق خودش است. او در تمام طول روز خودش را در آینه نگاه می‌‏کند و از همه می‎خواهد از زیبایی و جذابیتش حرف بزنند و تحسینش کنند؛ اما مردم شهر که از این وضعیت خیلی ناراحت هستند، تصمیم می‌گیرند دست به کار شوند و خواسته‌هایشان را به گوش پادشاه برسانند و او را از خواب خرگوشی بیدار کنند؛ ولی فردای آن روز پادشاه به جای اینکه برنامه‎ای برای آبادانی شهر تحویل دهد، تصویر ‎ بسیار بزرگی از خودش را به دیوار قصرش می‎زند که روی آن نوشته است: «من فوق‎العاده‎ام».

مهمان غول‌آسا

معرفی کتاب
«زویی» و گربه‎اش، «ساسافراس»، هرلحظه منتظر شنیدن صدای زنگ اصطبل هستند. وقتی این زنگ جادویی به صدا درمی‌آید، یعنی حیوانی جادویی پشت در اصطبل منتظر است و کمک می‏‌خواهد. مادر زویی تمام عمرش به حیوانات جادویی کمک کرده است. حالا نوبت زویی است که این کار را انجام دهد. زلزله خانه زویی را تکان می‏‌دهد! شاید هم زلزله‎ای از نوع اسب تک‎شاخ باشد! دوست جدید خیلی بزرگی از راه رسیده که زخمی شده است و حالش روز به روز بدتر می‎شود و... .

به سپیدی برف به سرخی انار

معرفی کتاب
دانه برف از آسمان به زمین می‎آید. او دوست ندارد روی تابلوها و چراغ‌ها بنشیند. آنجا درختی وجود ندارد تا شاخه‌اش را به پرنده‌ها هدیه دهد و همه‌چیز کثیف است! ماشین‌ها دوستان خوبی نیستند، آن‌ها روی صورت او شن می‎پاشند و... . دانه برف آرام کنار درخت تنومندی روی زمین می‎نشیند. صبح روز بعد، دخترکی از راه می‎رسد و با دانه‌ برف، آدم‌برفی درست می‎کند. دخترک به جای چشم برای آدم‌برفی، دو تیله می‎گذارد، به جای دهان، چند عناب قرمز، به جای بینی، یک هویج نارنجی و انار سرخ کوچکی به جای قلب. آدم‌برفی... .

چه... چه

معرفی کتاب
داستان دوستیِ یک پسربچه و دریاچه موضوع محوری این کتاب است. دریاچه با پسرک بازی می‌کند، با او حرف می‌زند و ماجراهایش را تعریف می‌کند و از راز گنج هایی می‌گوید که در دل دارد.اما پسرک گنجی ندارد که از آن بگوید. یک روز دریا ماجرایی را نقل می کند که اندوهگینش کرده است و پسرک فکری می‌کند...

میسا و دردسرهایش

معرفی کتاب
مادر «میسا» به خرید می‎رود و خانه را به او می‎سپارد. میسا روی مبل اتاق نشیمن، کنار عروسکش، «حنا»، نشسته است و برای او لالایی می‌‏خواند؛ اما ناگهان باد پنجره را باز می‌کند و گربه که اسمش «پیشول‌خان» است، وارد اتاق می‎شود. او اول از همه، گلدان شمعدانی روی میز را می‌‏اندازد و... . بعد پیشول‌خان از زیر میز تلویزیون به سمت آشپزخانه می‎رود و چای پایش همه‌جا روی زمین به جا می‌‏ماند. میسا دنبال پیشول راه می‌‏افتد تا دسته گل تازه‎ای به آب ندهد؛ اما... .

گربه روی کاغذ

معرفی کتاب
گربه‌ای که روی کاغذ نقاشی شده است، به ماهی داخل حوض می‎گوید که خیلی دلش می‎خواهد از کاغذ بیرون بیاید. ماهی هم خیلی دلش می‏‌خواهد از حوض بیرون بپرد. گربه با خنده می‎پرسد: «چرا؟ تو که می‎توانی به هرطرف شنا کنی!» ماهی معتقد است وقتی نتواند هرجا که دلش می‌خواهد برود، فرقی نمی‎کند که داخل حوض باشد یا روی کاغذ. ماهی از دنیای بیرون از حوض، آسمان و پرنده‌ها برای گربه می‎گوید؛ ولی گربه نمی‎تواند تکان بخورد و حتی آسمان را هم نمی‎بیند. گربه و ماهی تصمیم می‎گیرند از کاغذ و آب بیرون بیایند و آزاد شوند؛ اما آیا این کار ممکن است؟

گربه پیدا شده!

معرفی کتاب
«جِما» با گربه‌‏اش، «رالف»، در همان ساختمانی زندگی می‏‌کند که «دیلا» و گربه‎اش، «نیبله»، زندگی می‏‌کنند و فقط دو نفر از این موضوع خبر دارند، رالف و نیبله! این دو از صبح تا شب تلفنی با هم صحبت می‏‌کنند! روزی رالف راهی پیدا می‌‏کند تا به دیدن نیبله برود. نیبله هم به خانه رالف می‎رود؛ اما هر دو خانه خالی است! هر دو همان‌جا منتظر می‎ماند؛ و... .