فروشگاه ساحره
معرفی کتاب
صبح روز جشنی باشکوه، ساحره فروشگاه اسباب بازی های جذابش را باز می کند و قطاری برقی و فوق العاده زیبا، به نام زوربین لاجوردی را بیرون می کشد و آن را در ویترین فروشگاهش می گذارد. با آمدن این قطار، همه اسباب بازی ها جان می گیرند. اسباب بازی ها وقتی پسری کوچک و فقیر را می بینند که نمیتواند اسباب بازی دلخواهش را بخرد، تصمیم می گیرند فرار کنند تا پیش پسرک بروند و سفری پرماجرا را شروع کنند. آیا اسباب بازی ها به پسرک فقیر می رسند؟ چه سرنوشتی در انتطارشان خواهد بود؟
یاس در دیار دروغگویان
معرفی کتاب
یاس پسری است که با بچه های هم سن و سالش فرق دارد. صدای یاس آنقدر بلند است که می تواند مثل گردباد بپیچد، پنجره ها را بشکند و خرابی به بار بیاورد. بالخره یک بار ناخواسته با صدایش کاری می کند که میوه ها از درخت می افتند و مردم عصبانی روستا با القابی مثل جادوگر، شیطان و .. او را آزار می دهند. یاس روستا را ترک می کند. می رود و می رود تا از دیار دروغگویان سر در می آورد؛ سرزمینی که همه چیز در آن وارونه است، حتی حیوانات هم نمی توانند صدای واقعی خودشان را به زبان بیاورند و .... آیایاس می تواند این طلسم شوم را از دیار دروغگویان بردارد؟ آیا صدای جادویی اش می تواند به کمکش بیاید؟
قطار فراری
معرفی کتاب
«چوچو» لوکوموتیو بخار کوچولویی بود که با واگنهای پر از مسافر و بارها و بستههای پستی، از ایستگاهی در شهر کوچک به ایستگاه مهمی در شهر بزرگ میرفت و برمیگشت. روزی فکر کرد که چقدر از این کار خسته شده است و اگر این واگنها نباشند، میتواند به تنهایی، خیلی راحت و آسان حرکت کند. آن وقت همه مردم او را نگاه میکنند و میگویند: «بهبه! چه قطار زرنگی!». روز بعد چوچو به تنهایی راه افتاد و...؛ اما او بدون لوکوموتیوران و مأمور سوخت تا کجا میتوانست پیش برود؟
مسابقه کوفتهپزی و هفت داستان دیگر
معرفی کتاب
این کتاب شامل هشت داستان کوتاه تخیلی با مفاهیم قرآنی است، در این داستانها به موضوع راستگویی، امانتداری، دوستی، عذرخواهی، غرور و... اشاره میشود. در داستان «مسابقه کوفتهپزی»، «دُمپنبه»، قابلمه کوفتههایش را به دشت میبرد تا در مسابقه شرکت کند و جایزه را ببرد؛ اما نه جایزه بزرگترین کوفته، نه جایزه کوچکترین کوفته و نه حتی جایزه خوشگلترین کوفته را نمیگیرد؛ چون کوفتهاش کج و کوله شده بود؛ اما شاید... .
گوسفندی که میخواست بزرگ باشد، خیلی بزرگ
معرفی کتاب
داستانهای تخیلی قدرت خلاقیت کودکان را رشد میدهند و در عین حال سرگرم کننده و جذاباند. کتاب حاضر ماجرای گوسفندی است که از وضعیت فعلی خود راضی نیست و به همین خاطر میکوشد با خوردن غذای بیشتر بزرگتر شود و تغییر کند. اما این بزرگتر شدن غیرقابل کنترل میشود و گوسفند به جایی میرسد که دیگر هیچ دوست و همراهی ندارد. در نهایت، در اثر یک اتفاق، به وضعیت قبلی خود بازمیگردد و دیگر ناراضی نیست.
یک جای خوب، یک خواب خوب!
معرفی کتاب
موش به دنبال جایی برای خوابیدن است و کفشی را پیدا میکند؛ اما آقای قورباغه قبلاً آن را اِشغال کرده است. بعدموش یک قوطی کاغذی را میبیند و فکر میکند که خوابیدن در آن چقدر لذتبخش است؛ اما مورچهها آنجا هستند. همینطور سبد لباسها، آنجا هم متعلق به گربه است. سرانجام موش کتابها را میبیند و به طرف آنها میرود؛ اما لابهلای کتابها موش دیگری را میبیند. آن دو باهم کتاب میخوانند و... .
توپ پشمی جادویی
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره دوستی، بخشش و مهربانی است. روزی توپ پشمی بزرگی خیلی آرام آمد و روی تیغهای جوجهتیغی نشست و... . عنکبوت به جوجهتیغی بافتن را یاد داد و جوجهتیغی برای موش یک ژاکت بافت؛ ولی ژاکت به پنیر توپی بزرگ تبدیل شد! موشکوچولو پنیر را از هرچیزی بیشتر دوست داشت. جوجهتیغی برای قورباغه دستکش بافت؛ ولی دستکشها به آینه تبدیل شدند، چیزی که قورباغه آرزویش را داشت! جوجهتیغی برای خرسی، هزارپا و حلزون هم چیزهایی بافت؛ ولی هرکدام به چیزی تبدیل شدند که آنها آرزویش را داشتند. روزی خرچنگ به خانه جوجه تیغی آمد و خواست برایش طناب بلند و محکمی ببافد تا بتواند نهنگی را که در ساحل گیر افتاده بود، نجات دهد؛ اما از توپ پشمی فقط یک تکه خیلی کوچک باقی مانده بود و... .
جزیره آفتابگردان
معرفی کتاب
سالهاست که جنگ تمام شده است؛ اما خبری از پدر «بهار» نیست. او خلبان است. روزی بهار از مادر و مادربزرگش، کلمه مفقودالاثر را میشنود. وقتی معنی آن را میپرسد، مادر میگوید جزیرهای است، پر از گل آفتابگردان! بهار دلتنگ پدر است. او تصمیم میگیرد با هواپیمای روی کمدش که اسباببازی بچگی پدرش است، همراه عروسکهایش، خرسی و فیلی و زرافه، به جزیره آفتابگردان برود! بهار سوار هواپیما میشود و در آسمان پیش میرود تا بالاخره به جزیره میرسد و... .
پادشاه کوتوله و چهل دردسر بزرگ
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی ۴۱ داستان کوتاه و به هم متصل است. داستانها درباره پادشاهی کوتوله است که در هر داستان ماجراهایی را به وجود میآورد. او آنقدر از خود راضی است که انتظار دارد گلهای باغچه هم تحسینش کنند و اگر کسی با او مخالفت بکند، نهتنها آدمها را، بلکه درختها و حتی عروسکها را هم تنبیه میکند! پادشاه از عطرِ بهارنارنج بیزار است و دستور داده تمام درختهای بهارنارنجِ قصر را قطع کنند، حتی درختهای بهارنارنجِ تمام خانههای شهر را؛ اما همچنان بوی بهارنارنج به مشام پادشاه میرسد و... .
راز قلعه سرخ
معرفی کتاب
آدمآهنی، فرمانده لشکری از جنگجویان جنایتکار بود. آنها همهچیز را غارت و همهجا را ویران میکردند. آدمآهنی و افرادش در هیچ جنگی شکست نخورده بودند. روزی آدمآهنی به پیرمردی رسید که در کلبه کوچکی زندگی میکرد. پیرمرد از آدمآهنی خواست که به او کاری نداشته باشد و خانهاش را آتش نزند. پیرمرد گفت در قلعهای که هفت روز از اینجا راه است، ثروت بسیاری وجود دارد که بزرگترین لشکر دنیا از آن مراقبت میکند! آدمآهنی که فکر میکرد خودش بزرگترین و قویترین لشکر را دارد، گفت میتواند در چشمبرهم زدنی قلعه را نابود کند. او به پیرمرد گفت هفت روز دیگر از بالای درختها دودی میبینی و آسمان شب پر از شعلههای سرخ آتش میشود و قول داد که اگر شکست بخورد، تبرزینش را به پیرمرد میدهد. آدمآهنی به قلعه رسید و... .