دخترک با همه پرندهها دوست بود
معرفی کتاب
دخترکوچولو با پرندهها، غازها، اردکها و حتی خرگوشها دوست بود. او برای پرندهها دانه میریخت، با غازها به کنار رودخانه میرفت و در زمستانها برای خرگوشها کاهو و کلم میبرد. دخترک به روباه اجازه نمیداد که تخم پرندهها را ببرد و روزی که یکی از غازهای کلهسبز را برد، آنقدر دوید و فریاد کشید تا غاز را نجات داد. دخترک حتی خرگوش سیاه را هم از دست روباه نجات داد؛ اما روباه غمگین بود. اگر روباه هیچچیزی شکار نمیکرد، چطور میتوانست زنده بماند؟ تا اینکه روزی... .
فقط دوست خودمی
معرفی کتاب
بچهجغد با جوجهتیغیِ کوچولو دوست بود. آنها همیشه با هم قایمباشک بازی میکردند و اوقات خوشی داشتند. روزی درحالیکه مشغول بازی بودند، راسو از پشت درخت بیرون آمد و خواست که او را هم بازی دهند؛ اما بچهجغد مخالف بود. او میخواست جوجهتیغی فقط با او بازی کند. بنابراین، راسو رفت! در بازی بعدی، بچهروباه از آنها خواست تا او هم بازی کند؛ اما جغد باز هم مخالفت کرد. او میخواست جوجهتیغی فقط با خودش بازی کند. شب بعد خفاش همان تقاضا را کرد و جواب جغد همان بود تا اینکه... .
چشمه مال کیه؟
معرفی کتاب
این داستان درباره فیل بزرگی است که فکر میکند چشمه متعلق به اوست و به خرگوشها اجازه نمیدهد از آن آب بخورند. خرگوشها سعی میکنند مقابل او بایستند و زیر بار حرف زور نروند. وقتی که فیل خواب است، آنها دست و پای او را با طناب میبندند؛ ولی این کار هیچ فایدهای ندارد، فیل خیلی راحت طناب را باز میکند. خرگوشها نقشه دیگری میکشند و شبهنگام به سراغ فیل میروند!
آش دوستی
معرفی کتاب
خرگوشها تصمیم گرفتند آشِ دوستی بپزند و هر خرگوش قسمتی از کار را به عهده گرفت. خرگوش سیاه هم رفت تا هویج بیاورد. سبد خرگوش سیاه خیلی زود پر از هویج شد؛ اما سبد بسیار سنگین شده بود و او نمیتوانست آن را بلند کند. خرگوش تصمیم گرفت با یک تکه چوب، سبد را بلند کند؛ اما... . لاکپشت، خرگوش سیاه را دید و راهنماییاش کرد؛ ولی سبد همچنان سنگین بود. او به نصیحت الاغ و بُزی هم گوش داد؛ اما سبد سنگین بود تا اینکه... .
هویجهارو کی خورده؟
معرفی کتاب
خرگوشهای دوقلو همراه خرگوش سفید رفته بودند هویج بیاورند و خرگوش سیاه در خانه بود و همهجا را مرتب و تمیز کرده بود. سبد خرگوشها پُر از هویجهای شیرین و خوشمزه بود. در میانه راه خرگوشهای دوقلو فکر کردند که هرکدام میتوانند یک هویج بخورند. خرگوش سفید مخالف بود و... . هنگامیکه دوقلوها به خانه رسیدند، سبد خالی بود و در برابر سوالِ خرگوش سیاه، به دروغ گفتند که آنها هویجها را نخوردهاند و... .
حسابت رو میرسم!
معرفی کتاب
خرگوشکوچولو به جایی رسید که پر از هویج بود. با خودش فکر کرد که همه این هویجها مالِ من است و اگر کسی به اینجا بیاید، حسابش را میرسم؛ اما ناگهان آقای گاو را دید که نزدیک میشد. خرگوش سعی کرد جلوی گاو را بگیرد؛ ولی گاو همچنان جلو میآمد. خرگوشکوچولو طنابی به دور گردن گاو انداخت. او میخواست حساب گاو را برسد و برای همین تصمیم گرفت او را به آن طرف رودخانه ببرد. آیا خرگوش میتواند این کار را انجام دهد و گاو را از خوردن هویجها منصرف کند؟
لبخند گمشده
معرفی کتاب
کِرمکوچولو از زیر خاک بیرون آمد و سنجاقک و کفشدوزک و هزارپا را دید که دور هم جمع شده بودند. کِرم ناراحت و اخمو بود که چرا مثل آنها شاخک ندارد، مثل هزارپا این همه پا ندارد و چرا مثل کفشدوزک رنگی نیست. دوستانش برای او توضیح دادند که اگر هرکدام از این چیزها را داشت، چه مشکلاتی برایش به وجود میآمد. کرم کوچولو ظاهراً قانع شد؛ اما هنوز اخم کرده بود تا اینکه چیزی را که مدتها فراموش کرده بود، به یاد آورد!
لبخند خدا
معرفی کتاب
بهار از راه رسیده است و همه حیوانات خوشحال هستند. حلزون کوچولو، بهار را به خاطر بارانش دوست دارد، پروانه به خاطر شکوفههای گیلاسش و سنجاقک به خاطر رقص آفتاب روی رودخانه. عنکبوت ساکت است و حرفی نمیزند. او منتظر است، منتظر لبخند خدا! و دوستانش نمیدانند لبخند خدا چیست! تا اینکه باران شروع میشود. سنجاقک و پروانه زیر برگها پنهان میشوند و عنکبوت تار جدیدی میبافد. وقتی باران تمام میشود، همه لبخند خدا را میبینند.
کیسه شادی
معرفی کتاب
کفشدوزکها، «پینک» و «دودوزک» با هم دوست بودند و همیشه با هم بازی میکردند؛ اما این اواخر دودوزک میگفت حال ندارد و دلش گرفته است و با پینک بازی نمیکرد! روزی پینک فکری کرد، رفت و با کیسهای برگشت و گفت این کیسه شادی است از دودوزک خواست تا آن را باز کند. دودوزک حوصله نداشت؛ اما کیسه را باز کرد و... .