چه احساسی داری لویی؟
معرفی کتاب
«لویی» یک فیل قهرمان است که همیشه آماده است تا روی لبهای همه خنده بنشاند. اما گاهی روزها خودش حس عجیبی دارد؛ مثل روزهایی که خواهرش کفشاش را قایم میکند یا روزهایی که مادرش به او میگوید باید لباساش را عوض کند یا... . این حسهای عجیب هر کدام میخواهند با لویی حرف بزنند تا خودشان را به او معرفی کنند. مثلا اولین حسی که خودش را به لویی معرفی میکند، عصبانیت است؛ عصبانیتی که قرمز است و انفجاری و بیاعصاب و اگر به حرفش گوش ندهی و آن را نشناسی، حال خودت و دیگران را خراب میکند و... .
بچه جدید خانه
معرفی کتاب
«لویی» یک فیل قهرمان است که دلش میخواست دوستی داشته باشد؛ چون تنهایی نمیشد دنبالبازی یا الاکلنگبازی کرد. دلش میخواست اَبرقهرمانی مثل خودش باشد تا با او دوست شود و دوتایی با یکدیگر کِیف کنند. تااینکه پدرش به او میگوید بچه دیگری در راه است. اما حالا لویی کلی سؤال برایش پیش آمده است و... .
چه کسی از روباه بد گنده میترسد؟
معرفی کتاب
آقای روباه آرزو دارد که یک شکارچی «گنده و بد» باشد؛ ولی با تمام تلاشی که میکند، هرچیزی هست بهجز «گنده و بد». تلاش او برای گرفتن مرغهای مزرعه همیشه با شکست روبهرو میشود و درنهایت به خوردن شلغم راضی میشود. پس از چندین اشتباه خندهدار، یک گرگ ترسناک به روباه کمک میکند تا سه تخممرغ از مزرعه بدزدد و پرورش دهد تا وقتی بزرگ شدند، آنها را بخورد. به این شرط که یکی از آنها را به گرگ بدهد. روباه موافقت میکند؛ اما همهچیز طبق نقشه پیش نمیرود.
قصهی فیرو
معرفی کتاب
«فیرو» (گورکن به زبان طارم سر استان گیلان) داستان در تله میافتد. دوستانش به کمک میآیند. هر کدام از حیوانات کاری انجام میدهند؛ اما موفق نمیشوند فیرو را نجات دهند. تا اینکه...
در این کتاب تلاش شده است تا به ایدههای تصویری، زبان تصویر و تجربهی به کارگیری کلام، در کوتاهترین و تأثیرگذارترین حالت خود، ارزش بخشیده و کتاب کارآمد، چندوجهی، مناسب مخاطب با موضوعاتی به روز تولید شود.
در این کتاب تلاش شده است تا به ایدههای تصویری، زبان تصویر و تجربهی به کارگیری کلام، در کوتاهترین و تأثیرگذارترین حالت خود، ارزش بخشیده و کتاب کارآمد، چندوجهی، مناسب مخاطب با موضوعاتی به روز تولید شود.
دعای قبل از بازی
معرفی کتاب
صبح اول وقت، سوسک سبز، ویزویزک را صدا کرد تا با هم بازی کنند. ویزویزک از او خواست که صبر کند تا هم بقیۀ زنبورها بیدار شوند و هم او دعا کند. سوسک سبز فکر کرد برای ویزویزک مشکلی پیش آمده است؛ اما ویزویزک برایش توضیح داد که دعا فقط برای مشکلات نیست و هر زمانی میتوان دعا کرد. وقتی دعای ویزویزک تمام شد، بقیۀ زنبورها هم بیدار شده بودند؛ اما حالا خبری از سوسک سبز نبود! یعنی او از ویزویزک ناراحت شده بود و قهر کرده بود!؟
به دنبال گل گندم
معرفی کتاب
زنبورکوچولو میخواست به آن طرف رودِ آبی برود تا گلِ گندم پیدا کند و عسل جدیدی درست کند. او دوست داشت در این راه همسفر داشته باشد؛ پس به دوستانش گفت هرکه میخواهد با او راهی شود. بچهزنبورها حوصله نداشتند این راه طولانی را بروند؛ اما پروانه، سنجاقک، کفشدوزک و بالتوری با زنبوری راه افتادند. بعد از مدت کوتاهی، پروانه گفت اینجا پشه دارد و برگشت. چند دقیقه بعد، وقتی به چمنزار رسیدند، کفشدوزک که گرسنه شده بود هم برگشت... . آیا آنها به مقصد میرسند و گلِ گندم پیدا میکنند؟
قورباغهی آوازخوان
معرفی کتاب
قورباغه تازه آواز خواندن یاد گرفته است. او با خوشحالی به دوستانش گفت: برایتان آواز بخوانم؟ بز، درنا، خرس، اسب، تمساح، گربه و... هر کدام سرگرم کاری بودند و اشتیاقی برای شنیدن آواز قورباغه نداشتند. تا این که شب شد... طراحی این کتاب به گونهای است که با ورق زدن هر صفحه، تصاویر تغییر میکنند و به شکل دیگری درمیآیند. کتاب سعی دارد مخاطب را در تغییر شکلها دخالت دهد و او را فعالانه در تصویرخوانی و جذب مفاهیم مشارکت دهد.
این طرف رودخانه، آن طرف رودخانه
معرفی کتاب
خرگوش چند بوتهی هویج آن طرف رودخانه دید و دهنش آب افتاد؛ اما نمیتوانست برود آن طرف رودخانه. آن طرف رودخانه هم سنجابی کنار بوتههای هویج بود که آرزو داشت کنار درختهای فندق پشت سر خرگوش باشد. آنها باید فکری میکردند که خرگوش به هویجها و سنجاب به فندقها برسد. اما چهطوری؟ ... تا این که یک شب توفان شد... طراحی صفحات کتاب به گونهای است که با ورق زدن صفحات کودک علاوه بر سرگرمی به کشفهای جدید پی میبرد.
چوم چوم
معرفی کتاب
«چومچوم» مورچۀ کوچولویی بود که مثل همۀ مورچهکوچولوها کمکم بزرگ شد. یک روز بعد از خوردن صبحانه، بیرون رفت و چشمش به بارباری افتاد؛ مورچهای که کارش بار بردن بود. هر باری که بود، سبک یا سنگین، فرقی نمیکرد. بارباری از چومچوم پرسید تو چیکار میکنی؟ ولی او که کاری نمیکرد. بارباری گفت: «پس تو هنوز بزرگ نشدی»! مورچهکوچولو که فکر میکرد بزرگ شده است، رفت تا یک شغل درست و حسابی برای خودش دست و پا کند؛ اما از کجا باید شروع میکرد؟
چرا پتوی گامبالو پاره نشده بود؟
معرفی کتاب
«ویزویزی»، «خالقرمزی»، «جیرجیری»، «شکمو» و «گامبالو» اول زمستان با هم قرار گذاشتند که اولین روز بهار همدیگر را در کنار بلندترین درخت جنگل ببینند و اولین صبحانۀ بهاری را با هم بخورند. در اولین روز بهار، ویزویزی، خالقرمزی و جیرجیری کنار درخت بودند؛ اما شکمو و گامبالو دیر کردند. آنها پتوهایی را که دور خودشان پیچیده بودند، هنوز پاره نکردهاند. آخر آنها کرمهای ابریشمی بودند که قرار بود در بهار پروانه شوند.