Skip to main content

فقط همه ما

معرفی کتاب
گوزن موش را می‎بیند که در حال جست و خیز روی شاخه درخت است. او فکر می‌‏کند موش بازی می‎کند؛ اما موش می‌‏گوید تمرین ورزشی است. گوزن از موش می‎خواهد همراه او ورزش کند؛ اما گوزن سنگین است و نمی‎تواند روی شاخه بالا و پایین بپرد. گوزن پیشنهاد می‎کند که نام تمرین را تغییر دهند و نامش را بگذارند «پاهایت را خشک نگه دار» و موش می‎پذیرد. هنگامی‌که موش روی شاخ‎های گوزن جست و خیز می‏‌کند و گوزن در حال پریدن از روی رودخانه است، ماهی می‎خواهد با آن‎ها تمرین کند؛ اما ماهی نمی‎تواند این کار را انجام دهد؛ پس نام تمرین را تغییر می‎دهند و نامش را سفر می‌گذارند. بعد... .

اما و مامان و مامانی

معرفی کتاب
اِما یک آفتاب‌پرست است. او با مادر و مادربزرگش، «مامانی» زندگی می‌‏کند. اِما از مامانی می‎خواهد تا با هم «قایم‌باشک» بازی کنند. مامانی می‌‏داند که آن‌ها درواقع همیشه پنهان هستند؛ ولی قبول می‌‏کند. مامانی تا شماره چهل می‎شمارد تا اِما قایم شود. اِما دنبال یک جای عالی برای مخفی شدن است. اول فکر می‌کند بین خفاش آویزان شود؛ اما جایش راحت نیست! لابه‌لای جوجه تیغی‌ها هم نمی‎تواند پنهان شود. اِما بین «لِمورها» جای گرم و نرمی پیدا می‏‌کند؛ ولی... . بعد او تمساحی را با تنه درخت اشتباه می‏‌گیرد و... .

ماجرای عجیب ماموت گمشده

معرفی کتاب
در کتاب «ماجرای عجیب ماموت گمشده» پسرکی به نام اسکار نیمه‌های شب از خواب می‌پرد و متوجه می‌شود ماموتی به نام «گنده پشمالو» با برادرش ماموتک برای هواخوری از موزه بیرون آمده‌اند. آن‌ها باید تا قبل از یک به موزه پیش مادرشان برگردند. اما ماموتک فعلاً قصد ندارد برگردد. اسکار با «گنده پشمالو» همراه می‌شود تا برادر او را پیدا کند. اسکار وارد موزه عجایب می‌شود و همین طور که دنبال ماموتک می‌گردد اطلاعات جالبی درباره حیوانات و انسان به دست می‌آورد.

سرسخت یا نازک‌نارنجی؟

معرفی کتاب
«لویی» و «رالف» برادر هستند و با پدرشان، «لو بزرگه»، زندگی می‎کنند. به نظر لو بزرگه در این دنیا دو دسته آدم وجود دارد: «سرسخت‎ها و نازک‎نارنجی‌ها!» لو بزرگه خیلی خشن است. او راننده کامیون و جرثقیل است و معمولاً نمی‎خندد! و همیشه به پسرانش گوشزد می‎کند که سرسخت و خشن باشند. لویی و رالف پیاده به مدرسه می‎روند؛ چون فکر می‏‌کنند سوار اتوبوس مدرسه شدن کار بچه‌سوسول‌هاست. آن‌ها در راه مدرسه با هم حرف نمی‎زنند؛ چون گل گفتن و گل شنفتن هم کار آدم‌های نازک‎نارنجی است. آن‌ها... .

کی گفته من بداخلاقم؟

معرفی کتاب
یک روز صبح، وقتی«جیم» میمونه از خواب بیدار می‎شود، احساس می‎کند هیچ‌چیز سر جایش نیست. خورشید زیادی نور دارد! آسمان هم زیادی آبی است! و موزها زیادی شیرین هستند! جیم نمی‎داند چه اتفاقی افتاده است. «نورمن»، همسایه جیم، به او می‎گوید که امروز بداخلاق است؛ ولی جیم این‌طور فکر نمی‎کند. جیم سر راهش دوستان دیگرش را می‌بیند و همه آن‌ها فکر می‎کنند که جیم بداخلاق است؛ اما جیم فریاد می‎زند که «من بداخلاق نیستم!» سرانجام هنگامی‌که جیم قبول می‎کند بداخلاق است، حالش بهتر می‎شود.

خوب، بد، گوشت‌خوار

معرفی کتاب
هر حیوانی غذایی دارد و طبیعتی برای خوردن غذا. بعضی‌ها گوشت‌خوارند و بعضی گیاه‌خوار. گوشت‌خوران چاره‌ای ندارند جز اینکه گوشت بخورند. داستان این کتاب دربارۀ چند حیوان گوشت‌خوار است که چون حیوانات دیگر دوستشان ندارند، تصمیم می‌گیرند گیاه‌خوار شوند. اما واقعیت این‌است که گوشت‌خواران نمی‌توانند گیاه‌خوار باشند.

قایق چارلی

معرفی کتاب
«لالا» گنجشکه، «اولیور» فیله و «چارلی» خرگوشه می‎خواهند ماهی بگیرند؛ اما چارلی فقط یک تکه چوب می‎گیرد. بعد هرکدام از آن‌ها قایق کوچکی می‎سازند و قایق‌ها با هم مسابقه می‎دهند و قایق چارلی آخر می‎شود! چارلی غمگین است و فکر می‎کند نه می‎تواند ماهی بگیرد نه قایق بسازد. اولیور پیشنهاد می‎کند قایق بزرگی بسازند تا چارلی هم قایق ساخته باشد هم ماهی بگیرد... . حالا چارلی اولین ماهی‌اش را می‎گیرد.

الفی: لاک‌پشتی که غیبش زد!

معرفی کتاب
این داستان درباره دختربچه‎ای به نام «نیا» است. روزی که نیا شش‌ساله می‎شود، لاک‌پشتی می‎خرد که او هم شش‌سالش است. نیا اسم لاک‌پشت را «اَلفی» می‎گذارد. نیا لاک‌پشتش را خیلی دوست دارد و برایش همه کار می‎کند؛ اما اَلفی هیچ توجهی به او ندارد. سرانجام دقیقاً در روز هفت‌سالگی نیا، اَلفی ناپدید می‎شود! ادامه داستان از زبان لاک‌پشت بیان می‎شود. او می‎خواهد برای جشن تولد نیا هدیه‎ای پیدا کند و... .

خرگوش گوش داد!

معرفی کتاب
«تیلور» با قطعات چوب یک چیز خاص و معرکه می‎سازد و به آن افتخار می‌کند؛ اما ناگهان کلاغ‌ها همه‌چیز را خراب می‎کنند. اول از همه مرغ نزد تیلور می‎رود و از او می‎خواهد که با هم حرف بزنند؛ اما تیلور حوصله حرف زدن ندارد. بعد خرس می‎آید و از او می‎خواهد که عصبانیتش را با فریاد کشیدن نشان دهد؛ اما تیلور حوصله این کار را هم ندارد. سپس فیل، شترمرغ، کانگورو و... می‎آیند؛ ولی هیچ‎کدام نمی‎توانند او را آرام کنند تا اینکه خرگوش از راه می‎رسد و بدون هیچ حرفی کنار تیلور می‎نشیند. تیلور گرمای بدن خرگوش را در سکوت حس می‎کند و... .

حالا!

معرفی کتاب
«آرچی کوچولو» از صبر کردن خوشش نمی‌آید. خیلی کارهاست که او دوست دارد انجام دهد و دلش می‌خواهد؛ اما مشکل اینجاست که او همه چیزهای خوب را با هم می‎خواهد، آن هم همین حالا! اما آرچی باید قبول کند که کلمه حالا برایش دردسر درست می‎کند. مادر آرچی به او خبر می‎دهد که قرار است به مسافرت بروند و آرچی می‎خواهد همین حالا بروند؛ اما آرچی باید دَه روز صبر کند و این مدت برای او خیلی زیاد است... . پدر و مادر یک جدول روزشمار درست می‎کنند و... . سرانجام ‎آرچی یاد می‎گیرد که برای هرچیزی باید صبر کند.