Skip to main content

بنی و عروسکش

معرفی کتاب
این کتاب جلد نخست از «ماجراهای بنی» است. «بنی» بچه خوک بازیگوشی است که به حرف‌های مادرش گوش نمی‌کند. یک روز مادر بنی تصمیم می‌گیرد عروسک بنی را بشوید؛ اما او با این کار مخالف است؛ چون فکر می‌کند عروسکش هنوز خیلی کثیف نشده است. بنی که از دست مادرش ناراحت است، عروسکش را برمی‌دارد و از خانه بیرون می‌رود تا جای دیگری برای زندگی پیدا کند؛ اما هیچ کس نمی‌خواهد با آن‌ها زندگی کند تا اینکه بنی به یک مزرعه می‌رسد.

بنی و برادرش

معرفی کتاب
جلد سوم از «ماجراهای بنی»، روایتگر داستانی درباره بچه‌خوک‌هاست. «بنی» و برادر کوچکش که حوصله‌شان سر رفته است، با اجازه مادر، برای بازی از خانه بیرون می‌روند و مادر از آن‌ها می‌خواهد که نزدیک چاله گِلی نروند. بنی قبول می‌کند؛ اما تمام دوستانش و حتی بهترین دوستش، «کلارا»، کنار چاله در حال بازی هستند. بنی حرف مادرش را فراموش می‌کند و همراه برادرش مشغول بازی با دوستانش در کنار چاله گِلی می‌شود. ناگهان برادر بنی در چاله می‌افتد. حالا بنی می‌ترسد به خانه برگردد. برای همین باید فکر راه چاره‌ای باشد تا برادرش را نجات دهد.

با دندی و قندی در سرزمین زنبورهای عسل

معرفی کتاب
این جلد از ماجرای دندی و قندی به بیمۀ حوادث تحصیلی اختصاص دارد. بیمۀ حوادث تحصیلی کودکان را نه تنها در داخل مدرسه بلکه به طور بیست و چهار ساعته در بیرون از مدرسه نیز پوشش می‌دهد. نویسنده در انتهای کتاب بیمه حوادث مسافرتی، حوادث دانشجویی، انفرادی، دانش‌آموزی و مهدکودکها را هم به خواننده معرفی می‌کند. یک سی‌دی صوتی پیوست کتاب است.

با دندی و قندی در یک روز بارانی

معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد دوم این مجموعه است. در این داستان آقا شیره و خانم شیره که خانه‌ اشان آتش گرفته بود، برای گرفتن خسارت از بیمه حوادث میروند. نویسنده در قالب داستان دانش آموزان و والدین آنها را با بیمه حوادث آشنا میکند.

با دندی و قندی در یک روز بارانی

معرفی کتاب
نویسنده در قالب داستان، دانش‌آموزان و والدین آنها را با بیمۀ خسارت آتش سوزی، انفجار، صاعقه و حوادث دیگری را که تحت پوشش این بیمه است، آشنا می‌کند. یک سی‌دی صوتی پیوسته این کتاب است.

گربه نادان

معرفی کتاب
این کتاب جلد پنجم از مجموعه «قصه‌های ایرانی برای بچه‌های ایرانی» است که داستان آن از کتاب «مرزبان‌نامه» اقتباس شده است. در خانه پیرمردی، موشی چاق و گربه‌ای لاغر و ضعیف زندگی می‌کنند. موش از ترس گربه، تصمیم می‌گیرد به او پیشنهادی بدهد و از شرش خلاص شود. موش به گربه می‌گوید هر روز برایش غذا می‌آورد و در عوض گربه باید قول بدهد که هیچ وقت او را شکار نکند. گربه قبول می‌کند. روزها می‌گذرد و گربه چاق و سرحال می‌شود. خروس، دوست گربه که از دوستی موش و گربه ناراحت است، می‌خواهد با حیله‌گری گربه را به موش بدگمان کند و... .

دشت دوستی

معرفی کتاب
در دشتی که نامش دشت «دوستی» است، شیر با حیوانات دیگری مثل خرگوش و آهو و لاک‌پشت و ببر به خوبی و خوشی زندگی می‌کنند. آن‌ها همه با هم مهربان هستند و طبق قانون دشت، هیچ حیوانی نباید حیوانات دیگر را شکار کند. همه حیوانات از گیاهان و میوه‌ها تغذیه می‌کنند؛ حتی شیر هم میوه‌خوار است تا اینکه گرگ بدجنسی به دشت می‌آید و سراغ شیر می‌رود و سعی می‌کند او را فریب دهد. گرگ به شیر می‌گوید هر روز برایش یکی از حیوانات را به عنوان غذا می‌برد؛ چراکه او سلطان دشت است. خبر به حیوانات دشت دوستی می‌رسد. آن‌ها نزد لاک‌پشت پیر می‌روند و از او راهنمایی می‌خواهند.

خرس اخمو

معرفی کتاب
خرس کوچولو همیشه اخمالو است و همه با دیدن او ناراحت می‎شوند. پدر و مادرش به او می‌گویند که کمی لبخند بزند؛ اما خرس کوچولو اصلاً گوش نمی‎کند. برا ی همین حیوانات دیگر حتی به او سلام هم نمی‌کنند. خرس کوچولو می‌بیند که دوستانش خوشحال هستند و می‌خندند و دلش می‌خواهد با آن‌ها بازی کند؛ ولی نمی‌تواند اخم‌هایش را باز کند؛ چون ابروهایش این شکلی هستند. او جلوی آینه می‌ایستد و سعی می‎کند؛ ولی نمی‌تواند. خرس کوچولو از خانه بیرون می‌رود و تصمیم می‌گیرد به دوستانش سلام کند؛ ولی... .

تاریکی که ترس نداره

معرفی کتاب
خرگوش کوچولو خواهر و برادری ندارد و وقتی پدر و مادرش به مزرعه می‌روند، تنها می‌ماند. روزی خرگوش کوچولو تصمیم می‌گیرد از لانه بیرون بیاید و به گردش برود. او با پرنده‌ها بازی می‌کند و قورباغه‌های کوچک را دنبال می‌کند و...؛ اما زمانی که می‌خواهد به خانه برگردد؛ راه را گم می‌کند و در چاله بزرگی می‌افتد. پدر و مادر خرگوش کوچولو هم هر چه می‌گردند، او را پیدا نمی‌کنند تا اینکه کرم‌های شب‌تاب از راه می‌رسند و قول می‌دهند که دنبال خرگوشک بگردند.

مامان مامان، من گم شدم!

معرفی کتاب
«ملوس خانم» گربه‌ای است که با حیوانات دیگر در مزرعه زندگی می‌کند. او صاحب بچه‌ای می‌شود که نامش را «چشم‌آبی» می‌گذارد. همه حیوانات، ملوس‌خانم و چشم‌آبی را دوست دارند و چشم‌آبی همه‌جا همراه مادرش است. روزی ملوس‌خانم از چشم‌آبی می‌خواهد که همان‌جا بماند تا او به مزرعه دیگری برود و پدربزرگ و مادربزرگ را ببیند. چشم‌آبی قبول می‎کند و ملوس‌خانم راهی می‌شود؛ اما بعد از مدتی چشم‌آبی خسته می‌شود و حوصله‌اش سر می‌رود و تصمیم می‌گیرد او هم به دیدن پدربزرگ و مادربزرگ برود.