بچههای ساختمان بیست
معرفی کتاب
«گلنوا» دختر مردی به نام «یونس» است که بعد از چندین سال زندگی در اتاق کوچکی، واقع در باغی خارج از شهر، به ساختمان «بیست» میآیند. حالا یونس سرایدار این ساختمان است. گلنوا خوشحال است که میتواند در خانهای بزرگتر زندگی کرده و با بچههای ساختمان بازی کند؛ اما خوشحالی او دوام نمیآورد. وسایل مختلفی در ساختمان ناپدید میشود و همه پدر او را مسئول میدانند. آقای معمار که خودش یونس را به ساختمان آورده است و کاملاً به او اعتماد دارد، دو نگهبان میآورد تا دزد را پیدا کنند و... .
سهم من از درخت سیب
معرفی کتاب
این کتاب مجموعهای از دَه داستان کوتاه است. «صندوقچه»، «گیسبریده»، «دخمه»، «گمشده» و «درخت سیب»، نام بعضی از این داستانهاست. در داستان «صندوقچه»، مادربزرگ صندوقچهای دارد که به دقت از آن مراقبت میکند، درش همیشه قفل است و کلید آن به گردنش. دخترک خیلی دلش میخواهد بداند داخل صندوقچه چیست که اینطور مادربزرگ به آن خیره میشود و به خلسهای عمیق فرو میرود. دخترک هزار جور نقشه میکشد که چطور کلید را از مادربزرگ کِش برود، وقتی مادربزرگ میخوابد، وقتی به حمام میرود، وقتی سراغ باغچه میرود، ... .
خدا لعنت کند سیاوش را
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی چهار داستان کوتاه است. «میم. نون»، «زردکوه»، «بیلباز» و «خدا لعنت کند سیاوش را»، نام این داستانهاست. داستان «خدا لعنت کند سیاوش را»، درباره اختلاف مردم دو روستا درباره عَلَمی است که سیل با خود آورده و وسط دو روستا رها کرده است. اهالی هر روستا ادعا میکند که عَلَم متعلق به آنهاست و... . سرانجام تصمیم میگیرند هر کسی توانست عَلَم را بلند کند، متعلق به روستای او باشد؛ اما هیچکس نمیتواند این کار را انجام دهد. آنها سعی میکنند عَلَم را سبک کنند؛ ولی بینتیجه است تا اینکه... .
کلوپ آدمهای ناراضی
معرفی کتاب
این کتاب حاوی چهار داستان کوتاه است، به نامهای «کافه ستاره»، «کلوپ آدمهای ناراضی»، «عکس خانوادگی» و «فرصت». داستان «کافه ستاره» درباره مرد جوانی به نام «سعید» است. او ده سالی است که در تهران زندگی میکند و معتقد است باید در تهران بماند تا به رویاهایش برسد؛ اما حالا در سن ۲۸ سالگی، رویاهایش را فراموش کرده است و احساس پیرمردها را دارد. او به امید تازهای نیاز دارد تا دوباره سرحال و قبراق شود تا اینکه همسر دوستش، برای ازدواج، دختری به نام «مریم» را به او معرفی میکند. آنها در کافه ستاره با هم قرار میگذارند. سعید خیلی از مریم خوشش میآید؛ اما... .
گنامینوها قدر آدم را نمیدانند
معرفی کتاب
چهار نوجوان برای شرکت در کلاس «انتخاب»، معرفی شدهاند. معلم این کلاس، حاضر نیست به مدرسه برود و قبول کرده است که فقط به این چهار نفر درس بدهد! معلمی که در همسایگی بچهها خانه دارد؛ ولی هیچکدام او را نمیشناسند و هیچکدام نمیدانند درس انتخاب چیست. جلسه اول کلاس، آقای معلم توضیح میدهد، انتخاب درسی است که به ما یاد میدهد چشم و گوشمان را باز کنیم. او درباره آفرینش انسان و نافرمانی شیطان میگوید و اینکه شیطان سوگند خورده است فرزندان انسان را فریب دهد و... .
من یک لاکپشتم
معرفی کتاب
زمان جنگ است. «ایاز» به خاطر نمره ریاضیاش هر روز کتک میخورد. معلم ریاضی، لاکپشت صدایش میکند و ایاز فکر میکند شاید به علت بلوز کاموای سبزی است که میپوشد. یه روز خبر شهادت دایی ایاز را میآورند. او همچنان در مدرسه کتک میخورد تا اینکه پدرش با معلم ریاضی دست به یقه میشود و ریاضی را به او یاد میدهد. حالا دل ایاز گرم شده است؛ اما روزی متوجه میشود که پدرش هم میخواهد به جبهه برود. او سعی میکند مانع شود؛ ولی بینتیجه است و او همچنان با معلم ریاضی مشکل دارد. بچههای دیگری هم هستند که با این معلم مشکل دارند و گویا براش نقشهای کشیدهاند.
بیخلوتی
معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعهای از داستانهای کوتاه است. «دوشنبههای بارانی من»، «این دردهای خاکستری»، «ماه در باغ آلوچه»، «شهرزادها تمام نمیشوند» و «بیخلوتی»، نام برخی از این داستانهاست. قهرمان داستان «بیخلوتی»، دختری به نام «لیلی» است که در خانه قدیمی زندگی میکند، با پدری بیمار و زمینگیر. لیلی آرزو دارد روزی از این خانه برود، هرجا غیر از این خانه، اما پدرش اهمیتی به خواسته او نمیدهد. لیلی میداند که غیر از خودش و پدرش، دیگرانی هم در این خانه زندگی میکنند، افرادی که گویی تمام خانه را پُر کردهاند؛ اما آنها چه کسانی هستند؟
در خوابهایم
معرفی کتاب
زن قالیباف برای نجات خانهاش از خراب شدن، نذر میکند قالیچه کوچکی ببافد و تقدیم حرم «امامرضا» (ع) کند. از طرفی «هانی»، پسر «سیدهاشم معبر»، عاشق «نبات»، نوه «حاجیحیی»، میشود. یحیی دنبال جفت قالیچهاش میگردد و شرط میکند اگر جفت قالیچه پیدا شود، با ازدواج نبات و هانی موافقت کند؛ اما حاجیحیی در اثر سکته ناگهانی در بیمارستان بستری میشود و بعد از چند ساعت، در حالی که خانواده خوشحالاند که خدا عمر دوبارهای به او داده است، از دنیا میرود و... .
ایستگاه گورخوان
معرفی کتاب
این کتاب دربردارنده دَه داستان کوتاه است. «قاصدک»، «بافهکنفی»، «غلط املایی»، «چای ترش» و «ایستگاه گورخوان»، نام برخی از این داستانهاست. داستان «ایستگاه گورخوان»، درباره مرد جوانی است که به روستای دورافتادهای میرود، روستایی که هیچوقت مسافری ندارد! مرد مجبور میشود در اتاقک خشتی امامزاده بماند که پشت آن گورستان است. شبهنگام، مرد جوان، زنی را در گورستان میبیند که فانوس به دست، میان قبرها راه میرود و آواز میخواند. صبح روز بعد، وقتی ماجرا را برای متولی امامزاده تعریف میکند، پاسخش این است: «تا حالا تو گورستان خوابیدی؟ از ترس فکر و خیال اومده تو سرت»؛ اما مرد جوان شبهای بعد هم زن را میبیند و... .
مثل شیشه مثل سفال
معرفی کتاب
پدر و برادر «پونه»، در عرض چند ثانیه، با ورود فردی مسلح به طلافروشی، کشته شده بودند و پونه نمیدانست بدون آنها چگونه زندگی کند؛ اما چندوقتی بود که آرامشش را به دست آورده بود. از آن طرف، مادر حنیف به او سفارش کرده بود که سرِ وقت خانه باشد تا بدقول نشوند. آن روز قرار بود به خواستگاری بروند؛ اما سرِ دو راهی، وقتی حنیف از شیرینیفروشی بیرون آمد، با پونه چشم در چشم شد و باور نمیکرد که حوریای که دو سال است در خواب میبیند، انسان باشد. انسانی که هماکنون روبهرویش ایستاده است! و... .