تک شاخ سفارشی
معرفی کتاب
«لوسی» یک تکشاخ سفارش میدهد و با خودش فکر میکند که اسمش را «جرقه» بگذارد. لوسی فکر میکند رنگ تکشاخ حتماً آبی است و یال و دُمش صورتی! وقتی از راه برسد لوسی دور گردنش حلقه گل میاندازد و حتی میتواند او را با خودش به کلاس ببرد. سرانجام تکشاخ میرسد؛ اما او اصلاً آن چیزی نیست که لوسی فکر کرده بود... . لوسی پشیمان شده است و میخواهد تکشاخ را پس بدهد. آیا واقعاً این کار را میکند؟ چطور میتواند؟
به سپیدی برف به سرخی انار
معرفی کتاب
دانه برف از آسمان به زمین میآید. او دوست ندارد روی تابلوها و چراغها بنشیند. آنجا درختی وجود ندارد تا شاخهاش را به پرندهها هدیه دهد و همهچیز کثیف است! ماشینها دوستان خوبی نیستند، آنها روی صورت او شن میپاشند و... . دانه برف آرام کنار درخت تنومندی روی زمین مینشیند. صبح روز بعد، دخترکی از راه میرسد و با دانه برف، آدمبرفی درست میکند. دخترک به جای چشم برای آدمبرفی، دو تیله میگذارد، به جای دهان، چند عناب قرمز، به جای بینی، یک هویج نارنجی و انار سرخ کوچکی به جای قلب. آدمبرفی... .
خرگوشی و یک معما
معرفی کتاب
این کتاب جلد دهم از مجموعه «قصههای بیکلام» و حاوی داستانی تصویری و بدون متن است که برای کودکان چهار تا هفت سال و برای تقویت خلاقیت، مهارت قصهگویی و واژهیابی تهیه شده است. در این داستان خرگوشی باهوش با پیگیری، پشتکار و مطالعه کتابهای مختلف تلاش میکند تا راهحل معمای مطرح شده را پیدا کند. شایان ذکر است که داستان با همکاری کودکان با مربیان و والدین خوانده و فهمیده میشود.
سنجاب شکمو
معرفی کتاب
سنجاب شکمو همیشه دنبال غذاست. او میترسد که زمستان گرسنه بماند، برای همین از صبح تا شب دنبال خوراکی است، گردو، فندق، بلوط و هرچیزی که سر راهش است، جمع کرده و انبار میکند. سنجاب به هیچکس غذا نمیدهد؛ حتی به دوستانش! سرانجام زمستان از راه میرسد، خانه سنجاب پر از غذاست و خیالش راحت؛ اما... .
خود شجاع تو
معرفی کتاب
«آنجلینا» در کلاسش شبیه هیچکس نیست، شاید به خاطر رنگ پوستش، لباسهایش یا موهای فرفریاش است. «ریگوبرتو» اهل «ونزوئلا» است و در کلاس هیچکس حرفهای او را نمیفهمد و همه به او میخندند. در کلاس همه از سفر تابستان خود حرف میزنند؛ اما آنجلینا تمام تابستان را در خانه گذارنده است و برای خواهر کوچکش کتاب خوانده است... . مؤلف کتاب میکوشد به خواننده بیاموزد که برای شکست فاصله، و کمرنگ کردن تفاوتها، باید بتواند خاطرههایش را با دیگران شریک شود.
پیش به سوی قلعه
معرفی کتاب
وسط شهر یک قلعه سرپا مانده بود. از قلعه هیچکس بیرون نمیآمد و هیچکس هم اجازه وارد شدن به آن را نداشت! اما نگهبان همیشه بالای قلعه بود. یکی میگفت قلعه پُر از هیولاست، یکی میگفت غول دارد و دیگری میگفت پُر از مار است! تا اینکه روزی دختر کوچولوی کنجکاوی به نام «ایب» تصمیم گرفت به قلعه برود و سر و گوشی آب دهد. او با قایق از خندق رد شد و جلوی دروازه ایستاد و با تمام قدرتش در زد؛ اما ناگهان صدای فیش... آنقدر او را ترساند که تا مدرسه دوید. چند روز بعد، نامهای به دستش رسید و... .
هواپیما کبوتر نیست
معرفی کتاب
وقتی کبوتر کوچولوی سفید، بیدار شد، در لانه تنها بود. دیروز برادرش پرواز کرده و رفته بود و شب هم برنگشته بود. کبوتر کوچولو فکر کرد مادرش به زودی برمیگردد و برایش غذا میآورد؛ اما هرچه صبر کرد، خبری از مادر نشد. بالاخره از لانه بیرون آمد و پرواز کرد. همهجا پر از ساختمانهای جورواجور بود. کبوتر کوچولو سرانجام در پارک آب پیدا کرد و برنجهایی را خورد که دخترکی برایش ریخت. کبوتر دوباره پرواز کرد و اینبار به جایی رسید که پرندههای خیلی بزرگی روی زمین نشسته بودند، پرندههایی که تا به حال ندیده بود!
قلعه قرمز من
معرفی کتاب
«روبی» دختربچهای با ذهنی خلاق و پر از ایده است؛ اما برادرانش، فکر میکنند او بلد نیست کاری انجام دهد. روزی روبی تعدادی تخته چوب قدیمی پیدا میکند و تصمیم میگیرد با آنها چیزی بسازد. او از برادانش کمک میخواهد؛ ولی آنها کمکی به او نمیکنند. روبی خودش دست به کار میشود و تصمیم میگیرد یک قلعه بسازد. َآیا او میتواند به تنهایی این کار را انجام دهد؟