مهمانی هیولاهای دندان
معرفی کتاب
«کودی» خرسه عاشق شیرینی است. او کلی شکلات، کلوچه، بستنی و نوشابه گازدار میخورد و با خودش میگوید: «بهبه، چقدر خوشمزه...»؛ اما افراد دیگری هم هستند که از شیرینی خوردن او لذت میبرند! کودی دنداندرد گرفته است و مجبور میشود نزد دندانپزشک برود. دکتر «رایکو» دندانهای کودی را معاینه میکند و متوجه میشود هیولاهای دندان که از میکروبهای بدجنس هستند، در دهان کودی جشن گرفتهاند. دکتر سعی میکند میکروبها و کثیفکاریشان را با دستگاه تمیز کند؛ ولی هنوز دو تا از هیولاها در دهان کودی هستند و خیال بیرون آمدن ندارند. آیا دکتر رایکو میتواند این دو هیولا را فراری دهد؟
برکه بچهقورباغهها
معرفی کتاب
«گوبی» یک سمندر آبی است که کمی شبیه مارمولک و کمی شبیه ماهی است و گاهی هم با قورباغه «هالو» اشتباه گرفته میشود. گوبی یک نیلوفر آبی دارد که شبیه تشک بادی است. او میتواند از نیلوفر آبی به جای چتر نیز استفاده کند، یک جای عالی برای استراحتِ زیر آفتاب؛ اما بچهقورباغههای بازیگوش روی نیلوفرهای آبی میپرند، ساقههای آنها را به هم گره میزنند، سیبل گربه ماهی را میکشند و ناگهان... . گوبی شناگر ماهری است؛ ولی بچهقورباغهها همهجا را به هم ریختهاند. غروبها هم سروکله سنجاقکها پیدا میشود و شبها قورباغهها با هم آواز میخوانند؛ اما روزی اتفاق عجیبی میافتد!
آقا لوفلوفی
معرفی کتاب
در این دنیای بزرگ که پر از شهرهای جورواجور است، شهری است، نه کوچک، نه بزرگ؛ شهری مثل همه شهرها با خیابانهای شلوغ. در این شهر آدمهای عجیبی زندگی میکنند؛ آدمهایی با ماجراهایی شنیدنی. آقای «لوفلوفی»، یکی از آدمهای این شهر است. او لحافدوز است و برای دوختن لحافِ ابری، همیشه به آسمان میرود و با کمک «ابرک» لحاف را میدوزد. او دلش میخواهد برای همیشه به آسمان برود؛ اما قبل از آن، باید لحاف عروسی دختر «ننهپیرزن» را تحویل بدهد و... .
یک درخت، یک گنجشک
معرفی کتاب
رودخانه و درخت و گنجشک سالها بود که با هم دوست بودند. از همان وقتی که گنجشک تازه سر از تخم درآورده بود، درخت جوانه کوچکی بود و رودخانه فقط یک جوی باریک بود. آن روزها هرروز کنار هم مینشستند و از هرچه دیده بودند، تعریف میکردند تا اینکه روزی رودخانه تصمیم گرفت همانجا بماند و جایی نرود. گنجشک و درخت سعی کردند او را از این کار منصرف کنند و برایش توضیح دادند که رودخانهای که جاری نباشد، دیگر رودخانه نیست؛ اما رودخانه مصمم بود. او همانجا ماند و دیگر تکان نخورد و... .
هاچین و واچین دمت را برچین
معرفی کتاب
این داستان تخیلی درباره نقص عضو است و یادآوری میکند که اگر فردی مشکل جسمی داشته باشد، حتماً تواناییهای دیگری دارد و نباید با نگاه تحقیر و تمسخر به او نگاه کرد. «اینپا» و «دودا» دو اژدهایی که با هم دوست بودند، پاهایشان را دراز کردند تا اتلمتلتوتوله بازی کنند. دودا پرسید: «چرا یکی از پاهایت بزرگتر است؟ » اینپا عصبانی شد و فریاد زد که اینطور نیست و قهر کرد و رفت زیر درخت «دومبا» ایستاد. اینپا فکر کرد، فقط از یکی از سوراخهای بینی دودا آتش بیرون میآید و آن یکی فقط دود دارد! برای همین جلوی چشمش را دود گرفته است و درست نمیبیند و... .
تیک تیک
معرفی کتاب
آقا موشه چنگال بزرگی را در راهآب پیدا میکند. آقا سگه میپرسد که این چنگال را برای چه میخواهی؟ موشه میگوید میخواهد با آن مانند یک قلاب از آب غذا بگیرد. آقا سگه از موش میخواهد تا چنگال را به او بدهد تا پشتش را بخاراند؛ اما آقای کلاغ فکر میکند چنگال پشت آقای سگ را زخمی میکند و از موش میخواهد تا چنگال را به او بدهد تا آن را در گنجهاش بگذارد. وقتی آن سه در حال دعوا بر سر چنگال هستند، صدای پای بچهگربهای را میشنوند که سه تا پا دارد! آنها تصمیم میگیرند کاری بکنند.
شب بهخیر شوتک! (درباره رعایت نظم و مقررات)
معرفی کتاب
شوتک دختربچهای بازیگوشی است که برای خوابیدن سر وقت طفره میرود. بعد از شنیدن قصهی مادر وقتی مادر از اتاق بیرون میرود، شوتک یواشکی از تختخواب بیرون میآید و با اسباببازیهایش بازی میکند. بینظمی در خوابیدن او باعث میشود که به مهد دیر برسد و خسته و بیحوصله باشد. تا اینکه در زمین بازی خوابش میبرد.
پیشی کوچولو! نترس!... نترس!
معرفی کتاب
ریحانه و پیشی کوچولو بعد از گوش کردن به قصهی «بزبزقندی و گرگ بلا» برای خواب آماده میشوند. ریحانه برای مسواک از اتاق بیرون میرود. پیشی کوچولو تحت تأثیر قصه احساس میکند گرگ ناقلا در تاریکی وارد اتاق شده است. او با یک خطکش به جنگ گرگ ناقلا میرود. ریحانه که ترس پیشی از تاریکی و سایهها را میبیند؛ با یک چراغ قوه سعی میکند سایههایی را بازسازی کند تا پیشی کوچولو بر ترسش غلبه کند.
پیشی کوچولو! حسود شدی؟
معرفی کتاب
کتاب پیشی کوچولو! حسود شدی؟ از مجموعه کتابهای ریحانه و پیشی کوچولوست. ریحانه و دختر عمویش ملینا سرگرم خالهبازی هستند. آن دو چنان سرگرم بازی دو نفرشان میشوند که پیشی کوچولو را فراموش میکنند. پیشی هم که حسودیاش شده است؛ خودش را به مریضی میزند تا توجه ریحانه را به خودش جلب کند. ریحانه بعد از متوجه شدن با راهکاری مناسب پیشی را به بازی دونفرهشان راه میدهد.
متهم ردیف اول، قونقورو
معرفی کتاب
در غروبی دلانگیز و تابستانی، خرس نوجوان دو و نیم سالهای به نام «قونقورو»، تصمیم میگیرد به
خانه خاله «گوونگویگولی« برود. قونقورو طبق نقشهای که دارد راه میافتد و به جایی میرسد که باید یک درخت سرخدار ببیند؛ امابه جای آن یک خط سیاه میبیند. خرس تا به حال چینی چیزی ندیده است و با ترس به اطرافش نگاه میکند. او در همان حال، متوجه ماشینها و آدمها میشود و... . قونقورو برخلاف نصیحت مادرش وارد زندگی شهری میشود و اتفاقاتی را تجربه میکند که باعث میشود درنهایت به زندان بیفتد.
خانه خاله «گوونگویگولی« برود. قونقورو طبق نقشهای که دارد راه میافتد و به جایی میرسد که باید یک درخت سرخدار ببیند؛ امابه جای آن یک خط سیاه میبیند. خرس تا به حال چینی چیزی ندیده است و با ترس به اطرافش نگاه میکند. او در همان حال، متوجه ماشینها و آدمها میشود و... . قونقورو برخلاف نصیحت مادرش وارد زندگی شهری میشود و اتفاقاتی را تجربه میکند که باعث میشود درنهایت به زندان بیفتد.